جام جم آنلاين: خاورميانه طي چند ماه اخير در التهابي به سر ميبرد كه با تمامي التهابهاي گذشته تفاوتي آشكار دارد. اين تفاوت اگرچه ناشي از بيداري مردم است با اين حال خاورميانه، با حضور دولتهاي عربي و ديكتاتورمآب و از لحاظ سياسي كمتر توسعهيافته، منطقهاي است كه در طول تاريخ همواره مملو از التهابات و بحرانها بوده است.
التهاباتي كه بيشتر ناشي از موقعيت استراتژيك، انرژي، دولتهاي معارض يا موافق غرب، مساله فلسطين، بنيادگرايي اسلامي، ايدئولوژيهاي سياسي شيعه و سني، حضور نيروهاي بيگانه و مسائلي از اين دست بوده است.
در مقاطع مختلفي كه خاورميانه با التهاب مواجه بوده، يك مقطع از حساسيت ويژهاي برخوردار است و آن زماني است كه طرح «خاورميانه بزرگ» مطرح شد. خاورميانه بزرگ اصطلاحي است كه توسط دولت بوش ابداع شد و گاهي اوقات «خاورميانه جديد» يا «طرح خاورميانه بزرگ» نيز خوانده ميشود.
اين طرح اگرچه پس از مدتي به دلايل متعددي، شكست خورد و به بايگاني تاريخ سپرده شد، اما اكنون بعد از مدتها نامش بر سر زبانها افتاده و اذهان را با اين سوال مواجه كرده است كه آيا ميتوان ارتباطي بين طرح خاورميانه بزرگ و تحولات اخير منطقه يافت؟ آيا تغييراتي كه در كشورهاي عربي نظير تونس، مصر، الجزاير، ليبي، بحرين و... ديده ميشود، رخ داده يا رخ خواهد داد، در راستاي همان طرح خاورميانه بزرگ است؟ به عبارتي آيا اين طرح مجددا احيا شده است يا كه اصلا ميتوان چنين فرض كرد كه طرح مذكور نمرده، بلكه مصلحتا به گوشهاي رانده شده بود تا در موقع مناسب ـ كه ميتواند امروز باشد ـ سربرآورده تا خواستههاي دولتمردان آمريكايي را برآورده كند؟
در اين نوشتار سعي شده تا به بررسي اين فرضيه پرداخته شود. براي اين منظور ابتدا بايد مروري بر طرح خاورميانه بزرگ داشته باشيم.
طرح خاورميانه بزرگ را اگرچه جمعي از نظريهپردازان غربي تهيه كردند، اما كالين پاول، وزير دفاع بوش آن را در 12 سپتامبر 2002 مطرح كرد. وي همزمان تاسيس بنياد انترپرايز (Enterprise) را اعلام كرد و متعهد شد آمريكا به كشورهايي مانند عربستانسعودي، لبنان، الجزاير و يمن براي الحاق به سازمان تجارت جهاني كمك كند، مناسبات تجاري دوجانبه خود را با كشورهايي نظير مصر و بحرين گسترش دهد، از برنامههاي منطقه براي انجام اصلاحات سياسي، اجتماعي و اصلاح نظام آموزشي حمايت نمايد و از مبارزات شهروندان منطقه براي كسب آزاديهاي سياسي و استقرار دمكراسي پشتيباني كند. متعاقبا در ژانويه 2003 ، معاون رئيسجمهور ايالات متحده، ديك چني در اجلاس سازمان جهاني اقتصاد كه در شهر داووس سوئيس برگزار شد «استراتژي پيشرو براي آزادي» را مطرح ساخت كه دولت آمريكا را متعهد به حمايت از كساني ميكرد كه در راه اصلاحات در خاورميانه بزرگ فعاليت ميكنند. ظاهر اين طرح حمايت از دمكراسي در خاورميانه بود. برهمين اساس ديك چني تاكيد ميكرد دولت بوش اصرار دارد دموكراسي را در سراسر خاورميانه و فراسوي آن ارتقاء بخشد.
به اين ترتيب در نوامبر 2003 دولت بوش طرح خود را براي خاورميانه بزرگ رسما اعلام كرد و متعاقبا پيشنويس آن را پيش از اينكه كشورهاي عرب را از محتواي آن مطلع سازد بين كشورهاي گروه 8، جهت بررسي در نشست آتي در ژوئن 2004 توزيع كرد.
طرح مشكوك
اما طرح خاورميانه بزرگ از يكسو با مخالفت شديد كشورهاي عربي و از سوي ديگر با سوءظن و ترديد كشورهاي اتحاديه اروپا مواجه شد.
برخي كشورهاي اروپايي در عين پشتيباني از اين طرح آن را غيرواقعبينانه و بلندپروازانه خواندند. آنها تاكيد داشتند كه هدف واشنگتن از اتخاذ اين تاكتيك بياعتبارسازي سياست خارجي اروپا در قبال مساله خاورميانه است. ژاك شيراك، رئيسجمهور وقت فرانسه در همين زمينه هشدار داد كه «تحريك منطقه براي ايجاد تغييرات ميتواند موجب تقويت بنيادگرايي و فروافتادن به دام مهلك جنگ تمدنها شود.»
كشورهاي عربي نيز هراسان از پيامدهاي آن براي دولتهاي خود اين طرح را دخالت در امور داخلي خود انگاشتند.
اگرچه بعد از انتقادات اوليه از طرح خاورميانه بزرگ، ديپلماتهاي آمريكا و اروپا به منظور به جريان انداختن اين طرح، رهبران كشورهاي عربي را تشويق كردند تا برنامه اصلاحات اقتصادي و سياسي خود را تا پيش از نشست سران گروه 8 در ژوئن 2004 تدوين و ارائه كنند تا در اين نشست طرح خاورميانه بزرگ به عنوان واكنش گروه 8 به برنامه سران عرب ارائه شود، اما در آن مقطع اين طرح در نهايت به بايگاني تاريخ سپرده شد چرا كه مورد استقبال كشورهاي منطقه قرار نگرفت. علت اين امر نيز به چند عامل برميگشت.
در سند طرح خاورميانه بزرگ به طور روشن بيان نشده بود كه منطقه خاورميانه بزرگ شامل چه كشورهايي ميشود. چنين به نظر ميرسيد كه از ديدگاه طراحان، خاورميانه بزرگ از مراكش، آفريقاي شمالي و شاخ آفريقا به سمت تركيه، ايران، افغانستان و جمهوريهاي سابق شوروي در قفقاز و آسياي مركزي امتداد و گسترش يافته و علاوه بر تمامي كشورهاي عربي، پاكستان، بنگلادش و سرزمينهاي ديگر را تا مرزهاي چين دربرميگرفت. به اين ترتيب منطقه خاورميانه بزرگ شامل كشورهاي متعددي ميشد كه داراي ساختارهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي بسيار متفاوتي بودند.
عليرغم اين تفاوتهاي فاحش، طرح خاورميانه بزرگ براي انجام اصلاحات سياسي، اقتصادي و اجتماعي در تمامي كشورهاي منطقه راهحل يكساني را تجويز ميكرد، آن هم برنامهاي كه عمدتا از تجربه توسعه اقتصادي و سياسي جوامع اروپاي غربي و آمريكا برخاسته است و نه مقتضيات كشورهاي در حال رشد و توسعه نيافته. از سوي ديگر، عدهاي از نظريهپردازان معتقد بودند كه طراحان طرح خاورميانه بزرگ درك ميكردند كه با توجه به تنوع شرايط منطقه، كليكردن مسائل و ارائه يك راهحل واحد براي تمامي كشورهاي منطقه نادرست است، اما هدف اصلي طرح خاورميانه بزرگ عمدتا كشورهاي نفتخيز منطقه است كه به درآمد نفت وابسته هستند.
بيارتباط با واقعيتها
با اين تعريف اجمالي كه از طرح خاورميانه بزرگ ارائه شد، نگاهي به تحولات اخير منطقه ميكنيم و اينكه آيا ارتباطي ميان اين دو برقرار هست يا خير.
نكته: مردم منطقه نميخواهند اختيار خود را به هيچ حاكمي مشابه حاكمان فعلي بدهند . آنان نهتنها ديگر استبداد را پذيرا نيستند بلكه استعمار را هم نخواهند پذيرفت
اولين نكتهاي كه در نگاه اوليه به وقايع جديد خاورميانه به چشم ميخورد آن است كه غرب به ظاهر از روند جاري در منطقه رضايت دارد. حمايت دولت اوباما از آنچه در منطقه ميگذرد، تاكيد كاخ سفيد بر رفتن مبارك، حمايت از معترضان ليبيايي و... همه و همه ميتواند نشانه آن باشد كه آمريكا از اتفاقات خاورميانه رضايت دارد. در اين ميان برخي اين رضايت را بدين خاطر ميدانند كه تحولات منطقه به سويي پيش ميرود كه خواست دولتمردان آمريكايي بوده و آن هم خاورميانه بزرگ است.
پس رضايت آمريكا يعني خشنودياش و حمايتش از وقايع كشورهاي عربي و اين يعني يك گام مثبت در جهت تحقق طرح خاورميانه بزرگ.
اما اين تحليل به نظر درست نمينمايد. چرا كه اگر دقت كنيم ميبينيم كه آمريكا آن طور هم كه بايد بر همه چيز اشراف ندارد و آنطور كه بيان ميشود، بر امور مسلط نيست. شواهدي هم بر اين امر وجود دارد. از جمله آنكه با تحولاتي كه در منطقه در حال شكلگيري است، حاكماني كنار رفته يا ميروند كه تاكنون در خدمت غرب بوده و در عين حال احتمال افزايش قدرت نفوذ ايران در منطقه افزايش يافته است. در همين حال اسرائيل نيز خشنود از اين تحولات نيست، چرا كه گروههاي اسلامگراي كشورهاي عربي نيز در تحولات منطقه دخيل هستند و در اين كشورها به ميزان قابل توجهي نقشآفرين هستند. از جمله مصر كه گروه اخوانالمسلمين، فقط نظارهگر وقايع اين كشور نيست و همراه و همپاي همه گروهها و مردم مصر در تعيين حركت اين تغيير در مصر تاثيرگذار است.
اسرائيل هم از روند موجود چندان راضي به نظر نميرسد، زيرا وقايع اخير خاورميانه، آينده روشني را براي رژيم صهيونيستي رقم نميزند. در همين حال مردم فلسطين هم متاثر از اين رخدادها هستند. به عنوان نمونه براي اولين بار مردم فلسطين در اعتراض به اقدام آمريكا راهپيمايي اعتراضي به راه انداختند و دليل آن وتوكردن قطعنامهاي بود كه در شوراي امنيت سازمان ملل عليه رژيم صهيونيستي مطرح بود. بنابراين قطعنامه، شوراي امنيت، شهركسازي اين رژيم در سرزمينهاي اشغالي را ممنوع كرد و مورد انتقاد قرار داد، اما آمريكا با وتوكردن آن، مانع تصويبش شد. پس از آن بود كه فلسطينيها در واكنش به اين اقدام آمريكا دست به راهپيمايي زدند كه در نوع خود بيسابقه بود.
حكومتهاي وابسته
از سوي ديگر، بايد گفت كه تنها يك وجه وقايع چند ماه اخير خاورميانه، بعد سياسي دارد. در واقع روي ديگر اين تحولات اقتصادي است. براي همين هر دولتي كه در كشورهاي مصر، ليبي، تونس و... برسر كار بيايد، بايد خواستههاي اقتصادي ملت خود را مورد توجه قرار دهد. لذا اين تحولات كه بخش زيادي از آن ناشي از مسائل اقتصادي است، نميتواند در راستاي تحقق خاورميانه بزرگ باشد.
اما نكته مهمتري كه بايد كاملا مورد توجه قرار بگيرد آن است كه منشأ اين موج كه در خاورميانه و كشورهاي عربي به راه افتاده، آمريكا و به طور خلاصه، غربيها نيستند. بدون شك ريشه وقايع مذكور نارضايتي مردم از حكام كشورهايشان است. حكومتهاي پوسيدهاي كه ديگر مردم آنها را باور ندارند و نميخواهند تحمل كنند.
از سوي ديگر، احساس حقارتي كه به ملت عرب دست داده، آنها را به اين سمت سوق داده كه دست به اصلاح ساختارهاي سياسي كشورشان بزنند. اين احساس بسيار شديد و البته ناشي از رشد آگاهي در بين مردم است. بخشي از اين رشد آگاهي نيز به فضاي ارتباطي و تكنولوژيهاي جديد در اين زمينه مربوط ميشود. در واقع اين فضاي جديد، هويت رژيمهاي ديكتاتوري را به چالش كشيده است و هويت جديدي را به ملتهاي مسلمان عرب بخشيده است؛ هويتي كه قابل كنترل و در عين حال يك طرفه نيست. همين تكنولوژي و فضاي ارتباطي است كه هويت مشتركي را در ملتهاي مورد اشاره به وجود آورده و باعث شده تا موجي كه در منطقه به راه افتاده همچنان مسير خود را قدرتمندانه بپيمايد.
در واقع اطلاعات و تفاسير رسمي بر اثر اين شبكهها، اعتبار خود را از دست داده و يك روح ملي و اسلامي در اعراب منطقه دميده شده است. بنابراين ميتوان چنين نتيجه گرفت كه يك «بازگشت به خود» در ميان اين ملتها صورت گرفته و مردم نميخواهند اختيار خود را به هيچ حاكمي مشابه حاكمان فعلي بدهند. در اثر اين تحول، آنان نهتنها ديگر استبداد را پذيرا نيستند بلكه استعمار را هم نخواهند پذيرفت. بنابر آنچه گفته شد، اين تحولات قطعا نشات گرفته يا در راستاي طرح خاورميانه بزرگ نيست، اما طبيعي است كه آمريكا در درازمدت براي بهرهبرداري و تطبيق آنها با خود برنامهريزي كند كه اين مهم نيازمند دقت و تامل مردم كشورهاي منطقه است. در شرايط كنوني ميتوان اميدوار بود كه بنيادگراها با اجراي دمكراسي در اين كشورها منفعل شده و ديگر از قدرت سابق براي مانور در منطقه برخوردار نباشند، اما با تحولاتي كه ناشي از بيداري ملتهاست، اين اميدواري وجود دارد كه ريشههاي تروريسم در خاورميانه خشكيده شود. بنابراين ميتوان گفت كه خاورميانه امروز در حساسترين و سرنوشتسازترين دوران تاريخي خود تا به امروز به سر ميبرد و از اين به بعد، اين ملتهاي منطقه هستند كه نقشه راه را به دليل اينكه آگاهيشان رو به فزوني است، ترسيم ميكنند.
مريم جمشيدي / جامجم