ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 2 آذر 1403
جمعه 2 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 19 دي 1387     |     کد : 1728

وهابيت ، حنبلى ها و خوارج

اگرچه نويسندگان ايرانى معاصر محمد بن عبدالوهاب و برخى از نويسندگان عثمانى، وى را حنفى‏مذهب دانسته‏اند...

داود الهامى

فرقه وهابى و فرقه حنبلى

اگرچه نويسندگان ايرانى معاصر محمد بن عبدالوهاب (1) و برخى از نويسندگان عثمانى، وى را حنفى‏مذهب دانسته‏اند (2) ولى با توجه به نحوه تعليمات او و موافق بودن آنها با مذهب حنبلى و اين كه پدرش و برادرش از علماى حنبلى بودند و پيروانش همواره خود را حنبلى مى‏دانسته‏اند، ديگر شكى باقى نمى‏ماند كه بنيانگذار مسلك وهابيت در آغاز امر، مذهب حنبلى داشته است و اين مسلك از مذهب حنبلى سرچشمه گرفته است و عموم بنيان‏گذاران عقائد وهابيت، مانند: ابو محمد بربهارى، ابن بطه، ابن تيميه و ابن قيم و محمد بن عبدالوهاب همه از علماى حنبلى بوده‏اند و به همين جهت وهابيان، خود را از اهل سنت وجماعت و حنبلى‏مذهب مى‏دانند.

«صبحى محمصانى‏» دراين باره مى‏نويسد:

«... رواج مذهب حنبلى از سه مذهب ديگر اهل سنت و جماعت كمتر است. مجدد اين مذهب سالها پس از وى دو مجتهد بزرگ اسلام ابن تيميه و شاگردش ابن قيم بودند، و سالها بعد، در قرن دوازدهم هجرى محمد بن عبدالوهاب تجديد نظرى در آن مذهب كرد و عقيده دينى خود را بر مذهب حنبلى استوار ساخت و مذهب جديدى پديد آورد كه به نام او مذهب وهابى خوانده مى‏شود و اكنون در عربستان سعودى رواج دارد» (3) .

ولى طبق نوشته دكتر زكى وهابيها از دو جهت‏با حنبليها تفاوت دارند:

يكى اينكه تقليد از غير پيشوايان چهارگانه اهل سنت‏يعنى مالك و ابو حنيفه و شافعى و ابن حنبل را منع مى‏كنند و مذاهب ديگر و از جمله مذاهب شيعه را قبول ندارند.

دوم اين كه وهابيها در برخى از مسائل فرعى، هرگاه رايى متكى به نص جلى از كتاب و سنت از يكى از پيشوايان سه‏گانه (غير از احمد حنبل) صادر شده باشد و به صدور آن يقين كنند، به آن راى عمل مى‏كنند و در آن مساله به خصوص به راى احمد حنبل عمل نمى‏كنند.

دكتر زكى در دنباله آن مى‏افزايد:

«مذهب وهابى هم مانند فرقه‏هاى ديگر مذهبى و سياسى و اجتماعى، دستخوش دگرگونيهايى شده است و اختلاف سليقه در درك تعاليم آن و كيفيت اجرا و عمل به آن اثر گذاشته است.

از جمله مى‏بينيم كه عبدالعزيز آل سعود، كه پيشوا و امام وهابيان به شمار مى‏رفت، در سال 1934 ميلادى بعد از جنگى كه ميان او و امام يحيى پادشاه شيعى‏مذهب (زيدى) يمن رخ داد، با امام يحيى عهدنامه دوستى مبنى بر اخوت اسلامى امضاء كرد و در آن عهدنامه اعتراف نمود كه ملك يحيى، حاكم شرعى يمن است كه اين خود اعتراف ضمنى به مذهب زيدى است‏با اين كه اعتراف مذكور باآنچه قبلا گفته شد كه وهابيها، مذاهب ديگر غير از مذاهب اربعه را قبول ندارند، منافات دارد» (4) .

البته گذشته از اين دو امر ميان وهابيها و حنبليها تفاوتهاى ديگرى نيز وجود دارد از جمله احمد بن حنبل و پيروانش گرچه قسمتى از امورى را كه وهابيان منع مى‏كنند، آنها هم منع مى‏كردند و گاهى هم از جمله در زمان بربهارى شدت عمل به خرج مى‏دادند و تبديل به فتنه مى‏شد، ولى به كفر فرقه‏هاى ديگر اسلامى حكم نمى‏كردند و شهرهاى اسلامى را دارالكفر نمى‏دانستند و كسانى را كه به زيارت قبر مطهر رسول‏اكرم صلى الله عليه وآله و يا يكى از بزرگان دين مى‏رفتند، تكفير نمى‏كردند و مشرك نمى‏خواندند.

شباهت وهابيها به خوارج

از نظر محققان، مسلك وهابيت‏شباهت زيادى با مسلك خوارج دارد و چنين مى‏نمايد كه كيش وهابى ادامه تاريخى فكر خارجيگرى و انديشه خوارج است. و مى‏دانيم كه فرقه خوارج در جنگ صفين از جريان حكميت پيدا شد كه خود داستان مفصلى دارد ريشه اصلى و پايه اعتقادات خوارج را چند چيز تشكيل مى‏دهد:

1- تكفير على عليه السلام و عثمان و معاويه و اصحاب جمل و اصحاب تحكيم، به‏طور كلى كسانى كه به حكميت رضا دادند.

2- تكفير كسانى كه قائل به كفر كسانى كه يادآور شديم، نباشند.

3- ايمان تنها عقيده قلبى نيست، بلكه عمل به اوامر و ترك نواهى، جزء ايمان است.

4- وجوب قيام و شورش بر ضد حاكم وامام ستمگر (5) .

اين گروه آشوبگر و شورشى با اين عقايد تند افراطى به جائى رسيدند كه تمام مسلمانان را كافر و همه را مهدورالدم و مخلد در آتش مى‏دانستند.

مرحوم علامه امين در كتاب گرانقدر «كشف‏الارتياب فى اتباع محمد بن عبدالوهاب‏» درباره شباهتهاى وهابيها به خوارج بحث نسبتا مفصلى دارد كه خلاصه آن را در اينجا ذكر مى‏كنيم:

1- شعار خوارج اين بود كه: «لا حكم الا لله‏» (حكومتى جز حكومت‏خدا نيست) و اين كلمه حقى است كه از آن باطل اراده شده است. چنانكه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: آرى اين كلمه به خاطر مطابقتى كه با قول خداوند «ان الحكم الا لله‏» دارد، كلمه حقى است ولى از آن باطل اراده شده است، مقصود خوارج از اين كلمه اين است كه كسى نمى‏تواند امير و حاكم باشد و در مسائل دينى نمى‏توان به «حكميت‏» پرداخت‏بدين‏جهت‏حكميت صفين را كفر و گناه مى‏پنداشتند در صورتى كه در خود قرآن مردم در موارد اختلاف به حكميت و داورى فرا خوانده شده‏اند آنجا كه مى‏فرمايد:

«و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها..» . (6)

«هرگاه ترسيديد كه ميان زن و شوهر اختلاف پديد آيد، داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برگماريد» .

و در آيه ديگر مى‏فرمايد:

«...يحكم به ذوا عدل منكم..» . (7)

«دو نفر عادل از شما داورى كند و حكم نمايد» .

همچنين شعار وهابيها اين است كه : «لا دعاء الا لله، لا شفاعة الا لله، لا توسل الا بالله، لا استغاثة الا بالله و...» دعا، شفاعت، توسل و مددخواهى جز از خدا و براى خدا نيست و اين سخن، درست است ولى وهابيها منظور نادرستى از آن اراده كرده‏اند.

آرى دعا، شفاعت، توسل واستغاثه از خداست و در حقيقت‏خداست كه خوانده مى‏شود و براى رفع ناملايمات و بديها و جلب فائده، تنها به او توسل مى‏شود و كمك و مددكار واقعى او است و امر شفاعت‏به دست اوست. اما مقصود وهابيان آن است كه نبايد كسى را كه خداوند بزرگش كرده، باخواندن او، ما نيز او را بزرگ بداريم و به او توسل بجوئيم تا در پيشگاه خداوند براى ما شفاعت كند و براى ما دعا نمايد.

2- شباهت ديگر وهابيان با خوارج آن است كه خوارج خيلى به ظاهر مقدس بودند و نسبت‏به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زياد مى‏ورزيدند، حتى از كثرت سجده، پيشانى آنها پينه بسته بود و طالب حقيقت‏بودند. چنانكه اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود:

«لا تقاتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب‏الحق فاخطاه كمن طلب الباطل فاصابه‏» (8) .

«پس از من با خوارج نجنگيد، زيرا كسى كه در جستجوى حق بوده و خطا كرده مانند كسى نيست كه طالب باطل بوده و آن را يافته است‏» .

آرى خوارج مردمانى بودند كه شديدا از محرمات اجتناب مى‏كردند تا آنجا كه يكى از آنان خوكى را با شمشير كشت، ديگرى اعتراض كرد و گفت: اين عمل تو فساد در روى زمين است و باز يكى در سر راه خود خرمائى پيدا كرد و آن را برداشت و در دهان گذاشت ديگرى رسيد و خرما را از دهان او بيرون آورد كه چيز حرامى خوردى! !

وهابيها نيز اين چنين‏اند به ظاهر تعصب در دين دارند و در مسائل دينى سختگيرند، نماز را به موقع مى‏خوانند و در عبادت خدا خود را خسته مى‏كنند و در طلب حق‏اند ولى راه خطا مى‏پيمايند و از محرمات شديدا اجتناب مى‏نمايند تا آنجا كه ازتلگراف كه حكم شرعى آن معلوم نيست، استفاده نمى‏كنند از شواهد تعصب و مقدس‏مآبى آنها آن كه من خودم يك نفر نجدى (وهابى) را ديدم ريالهاى جديد را با ريالهاى كهنه با تفاوت صرف مى‏كرد، مردى خواست‏به او ريال قديم با اضافه ريال جديد بدهد، وهابى فورا گفت: نه هرگز اين رباست. دلال يهودى همراه او بود وقتى كه خواست از او جدا شود، يهودى گفت: ما را دعا كن. گفت: خداوند تو را هدايت كند، آنگاه رو به من كرد و گفت: اين مرد يهودى است.

3- شباهت‏سوم وهابيها با خوارج اين است‏خوارج جز خود، بقيه مسلمانان را كافر مى‏دانستند و مى‏گفتند كسى كه مرتكب گناه كبيره مى‏شود، در آتش مخلد خواهد بود و همچنين خون و مال مسلمانان جز خود را حلال مى‏دانستند و فرزندان آنها را اسير مى‏كردند و مى‏گفتند كشور اسلامى اگر گناه كبيره در آن آشكار گردد، تبديل به كشور كفر مى‏شود. آنان عبدالله بن خباب صحابه پيامبر را كه روزه بود و قرآن به گردن خود حمايل كرده بود، با همسرش كه آبستن بود، بى‏رحمانه كشتند و شكم زنش را پاره كردند زيرا كه او از على بن ابيطالب عليه السلام تبرى نجست و به او گفتند به حكم همين قرآنى كه حمايل كرده‏اى، تو را مى‏كشيم! آرى او را در كنارنهر آب سر بريدند و خونش را بر جوى روان ساختند. خوارج هرگاه زنان مسلمان را اسير مى‏گرفتند آنها را ميان خود خريد و فروش مى‏كردند و ...

وهابيها نيز وضعى مشابه آنها را دارند، آنان ساير مسلمانان را مشرك مى‏دانند و خون و مال آنها را حلال مى‏شمارند و مسلمانان را مشرك خطاب مى‏كنند و كشورهاى اسلامى را سرزمين كفر معرفى مى‏نمايند و هجرت از آنها را لازم و ضرورى مى‏دانند و كسى را كه نماز راترك كرده، اگرچه منكر آن نباشد، واجب‏القتل مى‏شمارند (9) .

سليمان بن عبدالوهاب در رساله‏اى كه در رد برادرش محمد بن عبدالوهاب نوشته، مى‏گويد: ابن قيم گفته خوارج دو ويژگى داشتند كه به جهت آن از ساير مسلمانان و پيشوايان آنان جدا شدند:

نخست آن كه از سنت فاصله گرفته و آنچه را كه سنت نيست، سنت پنداشتند.

دوم اين كه مسلمانان را به سبب ارتكاب گناه كافر دانستند و در اثر آن حكم به حليت‏خون و مال آنها دادند و سرزمين اسلام را سرزمين كفر شمردند.پس سزاوار است كه مسلمانان از اين دو اصل و پايه غلط برحذر باشند و از نتايج آن دو اصل: دشمنى مسلمانان و لعن و سرزنش آنان و حلال شمردن خون و مال آنها و به‏طور كلى از هر بدعتى، بپرهيزند و اين ويژگى كه او براى خوارج گفته است، بعينه در وهابيان وجود دارد.

4- همان‏طورى كه وهابيها در شبهه‏هاى خود به ظاهر برخى از آيات كه به زعم آنها به كفر مرتكب كبيره دلالت دارند، استناد كرده‏اند وهابيها نيز در اين شبهه به ظواهر بعضى آيات و ادله كه گمان مى‏كنند بر حرمت و شرك بودن اشتغاثه و استعانت از غير خدا، دلالت دارند، تمسك جسته‏اند، چنانكه در بحث از عقائد وهابيان بيان شده است.

5- خوارج جنگ و قتال و قيام بر ضد حكام اسلام را حلال مى‏شمارند زيرا به عقيده آنها، همه‏آنها ائمه ضلال و گمراهى هستند، عقيده وهابيها نيز همينطور است.

6- خوارج باكى ازمرگ نداشتند و آن را با آغوش باز استقبال مى‏كردند زيرا چنان مى‏پنداشتند كه پس از مرگ به بهشت‏خواهند رفت. گويند يكى از آنها در جنگ نيزه‏اى خورد و او همينطور خود را به دشمن رسانيد و او را بكشت و اين جمله را مى‏خواند: «و عجلت اليك رب لترضى!» «به سوى تو پروردگارا شتاب كردم تا از من خشنود شوى‏» .

وهابيها نيز در ميدان چنگ از خودگذشتگى و فداكارى نشان مى‏دهند و به گمانشان اگر مردند راهى بهشت مى‏شوند و در جنگ اين رجز را مى‏خوانند: «هبت هبوب‏الجنة; وين انت‏يا باغيها» .

7- خوارج مردمان قشرى و كوته‏نظر و كودن بودند، در عين‏حال كه از خوردن خرمائى كه در سر راه افتاده بود، خوددارى مى‏كردند و كشتن خوك وحشى را در بيابان، فساد در زمين مى‏پنداشتند ولى كشتن صحابى پيامبر را كه روزه‏دار بوده و قرآن به گردن داشته واجب مى‏دانستند و تمام مسلمانان را كافر تصور نموده و هرگناه كبيره را كفر تلقى مى‏كردند. روزى گروهى از مسلمانان با خوارج روبه‏رو شدند، خوارج از آنها پرسيدند، شما كيستيد؟ يكى از مسلمانان كه خيلى باهوش بود، گفت: بگذاريد من پاسخ دهم. او چنين پاسخ داد: ما طائفه‏اى از اهل كتاب هستيم به شما پناه آورده‏ايم تاكلام خدا را بشنويم، سپس ما را به نقطه امنى برسانيد. خوارج به همديگر گفتند پيمان پيامبر رامحترم بداريد بخشى از قرآن را به آنها بخوانيد و كسى را بر آنان بگماريد تا آنها را سالم به نقطه امن برسانند، به عبدالله بن خباب صحابى پيامبر گفتند: نظرت درباره على بن ابيطالب چيست؟ او شروع به مدح و ثناى على عليه السلام كرد به او گفتند: تو از كسانى هستى كه مريد نام اشخاص هستيد او راكشتند به نحوى كه گذشت.

وهابيها نيز از اينگونه قشرى‏گرى و كوته‏نظرى دارند از يك طرف رحمت فرستادن و ذكر گفتن را حرام مى‏دانند و در حليت تلگراف ترديد نشان مى‏دهند و استعمال دخانيات راحرام و مرتكبش را مجازات مى‏كنند، ولى از سوى ديگر مسلمانان را كافر و مشرك مى‏دانند و خون و مالشان راحلال دانسته و قتلشان را به بهانه اين كه از صاحبان شفاعت طلب شفاعت مى‏كنند و به مقربان ربوبى توسل مى‏جويند، لازم مى‏شمارند.

8- در مورد خوارج رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده: همچنان كه تير از كمان رها مى‏شود، آنان از دين خارج مى‏شوند و در حديثى ديگر فرموده: خوارج چنان در مسائل دينى زياده‏روى مى‏كنند كه سرانجام مانند تيرى كه از كمان جدا شود، از دين خارج مى‏شوند.

راجع به وهابيان نيز احاديثى از رسول خدانقل شده كه امام احمد بن حنبل در مسند خويش به آن اشاره كرده است (10) . مضمون حديث اين است: ابن عمر گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: خدايا كشور شام را براى ما مبارك گردان! خدايا كشور يمن رانيز براى ما مبارك گردان، حاضران گفتند سرزمين نجد را نيز مبارك فرما، رسول خدا صلى الله عليه وآله باز در حق شام و يمن دعاى خويش را تكرار فرمود، حاضران باز سرزمين نجد را اضافه كردند پيامبر فرمود: نه اين سرزمين، با ميمنت ومبارك نيست در اينجا آشوب‏ها رخ مى‏دهد و حوادث تكان‏دهنده‏اى پديد مى‏آيد شاخ شيطان از اين نقطه سر بيرون مى‏آورد.

بخارى هم اين حديث را در كتاب فتن از ابن عمر روايت كرده و در نوبت‏سوم پيامبر جمله مذكور را فرمود. ترمذى نيز اين حديث را در مناقب روايت كرده است.

احمد در مسند از عبدالله بن عمر و مسلم در صحيح خود اين سخن پيامبر را نقل كرده‏اند كه آن حضرت درحالى كه رو به مشرق داشت، فرمود: «الا ان الفتنة هيهنا الا ان الفتنة هيهنا من حيث‏يطلع قرن الشيطان‏» (11) «آگاه باشيد كه فتنه از آنجاست، آگاه باشيد كه فتنه از آنجاست از اين جهت كه شاخ شيطان پديدار مى‏گردد» .

بخارى هم در كتاب فتن «باب آشوب از سمت مشرق‏» از ابن عمر روايت كرده كه پيامبر به طرف منبر مى‏رفت و مى‏فرمود: آشوب ازاينجاست، آشوب از اينجاست، آنجا كه شاخ شيطان درآيد يا فرمود: آنجا كه آفتاب سر درآورد.

در حديث ديگر باز بخارى از ابن عمر نقل مى‏كند كه او از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيده كه در حال توجه به سمت مشرق مى‏فرمود: آشوب از همين‏جاست آنجا كه شاخ شيطان درآيد.

در حديث ديگر مسلم به سند خود از سالم بن عبدالله او هم از پدرش نقل مى‏كند كه پيامبر درحالى كه رو به مشرق بود، فرمود: «ها ان الفتنة هيهنا ها ان الفتنة هيهنا ها ان‏الفتنة هيهنا من حيث‏يطلع قرن‏الشيطان‏» (12) . «سه بار فرمود: فتنه آنجاست، از آن جهت كه شاخ شيطان (از آنجا) ظاهر مى‏گردد» .

در كتاب قاموس مى‏گويد: «شاخ شيطان و دو شاخ آن، ياران و پيروانش مى‏باشند يا منظور نيروى آن و انتشار و تسلطش در روى زمين است‏» (13) .

قسطلانى مى‏گويد: شيطان به هنگام طلوع آفتاب سرش را به آن نزديك مى‏كند تا ستايش كنندگان آفتاب به آن نيز سجده كنند.

مسلم در صحيح خود اين حديث نبوى را نقل كرده كه: «راس الكفر نحو المشرق‏» و در روايت ديگر فرموده: «الايمان ايمان والكفر قبل المشرق‏» يعنى ايمان در يمن است و كفر از سوى مشرق مى‏باشد.

دو حديث اول كه در آنها اسم «نجد» برده شده، بقيه احاديثى را كه كلمه مشرق و مطلع شاخ شيطان در آنها به كار رفته، تفسير مى‏كند و روشن مى‏سازد كه منظور از مشرق همان سرزمين نجد مى‏باشد، زيرا «نجد» در مشرق مدينه قرار دارد و نيز از مجموع احاديث روشن مى‏گردد كه مقصود از مشرق كه درمقابل حجاز آورده شده، همان «نجد» مى‏باشد.

پس اين كه از بعضى از وهابيان نقل شده كه گفته‏اند: مقصود از «نجد» سرزمين عراق است، چون آنجا بلندتر از حجاز است و «نجد» از نظر لغت‏به سرزمين مرتفع مى‏گويند، كاملا بى‏پايه و بى‏اساس است زيرا هركجا كلمه «نجد» به كار برده شود و قيدى بر آن اضافه نگردد، منظور همان سرزمين نجد است چون كه «نجد» نام سرزمينى است از قديم تاكنون اهل آن را نجدى مى‏گويند و پادشاه آن را پادشاه نجد مى‏نامند و سخن اهل لغت همچنين اشعار عرب در اين باره صراحت كامل دارد.

در صحاح مى‏نويسد: نجد سرزمين عربى است و آن را «غور» گويند و غور سرزمين «تهامه‏» است و هر زمين مرتفعى از تهامه گرفته تا سمت عراق را نجد نامند.

در مصباح مى‏نويسد: «نجد سرزمين معروفى است از بلاد عرب پشت‏سرزمين عراق و آن جزو حجاز نيست، اگرچه جزو جزيرة‏العرب محسوب مى‏شود» .

اين بود نظر گروهى از اهل لغت كه همگى صراحت دارند كه عراق غير از نجد و حجاز و يمن و شام است و منظور از «نجد» مقابل «تهامه‏» است كه «غور» نيز ناميده مى‏شود علاوه بر اين كه سخن صحابه به رسول خدا كه خود اهل حجاز و در حجاز بودند «نجد ما نيز مبارك باد» خود شاهد بر آن است كه مقصود از «نجد» همان نجد حجاز است، يعنى سرزمين وهابيها كه در مشرق حجاز قرار دارد. پس سخن وهابيان كه مى‏گويند منظور از «نجد» عراق است، كاملا واهى و بى‏اساس مى‏باشد.

و در كتاب «قاموس الامكنة والبقاع‏» مى‏نويسد: «نجد سرزمينى است واقع در مشرق حجاز و آن دو ناحيه است: نجد حجاز و نجد عارض. قرمطى‏ها و مسليمه كذاب و وهابيان از اين سرزمين سر درآورده‏اند و مركز آن «رياض‏» است كه سى هزار جمعيت دارد» .

پس حديث نبوى كه فرمود: شاخ شيطان و فتنه و آشوب در نجد پديدار مى‏شود، اشاره به خروج مسليمه كذاب و قرمطى‏ها و وهابيهاست.

از دانشمندانى كه اين احاديث را بر وهابيان تطبيق كرده و نيكو استدلال نموده، شيخ سليمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب است. وى پس از نقل اين روايات مى‏نويسد:

«اقول اشهد ان رسول الله صلى الله عليه وآله لصادق فصلوات‏الله و سلامه و بركاته عليه و على آله و صحبه اجمعين لقد ادى الامانة و بلغ الرسالة‏».

«مى‏گويم شهادت مى‏دهم كه پيامبر راست فرمود و رسالت‏خويش را ادا كرد» .

قال الشيخ تقى‏الدين فالمشرق عن مدينته صلى الله عليه وآله شرقا و منها خرج مسليمة‏الكذاب الذى ادعى النبوة و هو اول حادث حدث بعده و اتبعه خلائق...» «ابن تيميه گفته: مشرق مدينه بود كه مسليمه كذاب از آنجا ظهور كرد و مدعى نبوت شد واين نخستين رويداد بدى بود كه پس از رحلت آن بزرگوار رخ داد و عده‏اى از مردم از او تبعيت نمودند» .

اينكه پيامبر فرمود:

«ان الايمان يمانى و الفتنة تخرج من المشرق‏».

«ايمان يمنى است و آشوب و فتنه از طرف مشرق است‏»،

و اين جمله را كرارا فرموده خود هشدارى بود كه مردم در رويدادهاى اين سرزمين بينديشند و با آگاهى آنها را بسنجند و زود فريب مدعيان آنجا را نخورند. چرا پيامبر مكرر براى حجاز و اهل آن دعا كرد ولى از دعا درباره «نجد» خوددارى فرمود؟ اگر بنا بود آداب و سننى كه در حجاز و يمن و مكه و مدينه رواج داشت، آداب ضد دينى و شرك و كفر محسوب شود، پس چرا پيامبر آن مناطق را دعا كرد ولى سرزمين «نجد» را كه اين آداب و سنن در آنجا ريشه‏كن شده، دعا نكرد. شما وهابيها فقط سرزمين خود را سرزمين اسلامى مى‏دانيد و ساير كشورها و شهرهاى اسلامى را بلاد كفر مى‏پنداريد، اين عقيده و رفتار شما با سخن و دعاى پيامبر چگونه سازگار است؟ !

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كه از همه حوادث مهم و غير مهم خبر مى‏دهد، اگر مى‏دانست كه سرزمين نجد و زادگاه مسليمه كذاب بعدها دارالايمان خواهد بود و امت‏برگزيده در آنجا به وجود خواهد آمد، حتما در حق شما و سرزمين شما دعا مى‏كرد.

آرى شما برخلاف سخنان رسول خدا صلى الله عليه وآله سرزمين فتنه و آشوب را دارالايمان و شهرهاى مكه و مدينه و يمن را دارالكفر مى‏خوانيد و هجرت از آنها را لازم مى‏شماريد... (14)

از اخبارى كه به احتمال قوى بر وهابيها تطبيق مى‏كند، سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله در حق «ذوالخويصره‏» تميمى است كه فرمود: از قوم و خويش اين مرد كسانى به وجود آيند كه قرآن مى‏خوانند ليكن آيات قرآن از حنجره آنان فراتر نمى‏رود و در دلشان نمى‏نشيند، آنان همچون تيرى كه از كمان جدا شود، از دين فاصله مى‏گيرند، مسلمانان را مى‏كشند و بت‏پرستان را آزاد مى‏گذارند، هرگاه من آنان را درك كنم، همه‏شان را نابود مى‏كنم.

برخى از رؤساى خوارج از قبيله تميم يعنى قبيله شخص «ذوالخويصره‏» بودند، محمد بن عبدالوهاب نيز از همين قبيله تميم مى‏باشد و حديث‏بر حال او و پيروانش نيز تطبيق مى‏شود.

9- خوارج آيات قرآن را كه درباره كفار و مشركين نازل شده بود، بر مسلمانان و مؤمنان تطبيق مى‏كردند وهابيها نيز اين چنين مى‏كنند و آيات مربوط به مشركان را بر مؤمنان تطبيق مى‏نمايند.

در خلاصة‏الكلام مى‏نويسد: در صحيح بخارى از عبدالله بن عمر در وصف خوارج نقل شده كه پيامبر فرمود: آنان آياتى را كه راجع به كفار است، بر مؤمنان شامل مى‏دانند. و در حديث ديگر باز از ابن عمر در غير بخارى نقل شده است كه پيامبر فرمود:

«اخوف ما اخاف على امتى رجل متاول للقرآن يضعه فى غير موضعه‏»

«خطرناكترين چيز بر امت من مردى است كه قرآن را تاويل كند و آن را بر افرادى شامل بداند كه شامل نيست‏» .

از ابن عباس روايت‏شده كه: «لا تكونوا كالخوارج تاولوا آيات القرآن فى اهل القبلة...» . «همچون خوارج نباشيد كه آيات قرآن را تاويل مى‏كنند و شامل اهل قبله و مسلمانان مى‏دانند» در صورتى كه آن آيات در حق اهل كتاب و مشركين نازل شده است. آنها معنى اين آيات را درك نكردند، خونها ريختند و اموال غارت كردند و درحالات وهابيان مى‏بينيم كه عين همين كارها را وهابيها نيز كردند.

10- همچنان كه خوارج مسلمانان را مى‏كشتند ولى بت‏پرستان و مشركان از شر آنها در امان بودند، وهابيها نيز چنين مى‏كردند در هيچ تاريخى نقل نشده كه وهابيان باكفار جنگ كرده باشند آنان هرچه كشته‏اند، از مسلمانان كشته‏اند، بى‏آنكه گناهى از آنها سر زده باشد. كافى است كه به تاريخ آنها مراجعه كرده و كشتار بى‏رحمانه آنها را در حمله به مكه و مدينه و طائف، كربلا و يمن و نجف و ساير بلاد اسلامى از نظر بگذرانيم در صورتى كه درهمين زمان، كفر و الحاد در روى زمين گسترده و عالمگير شده بود وهابيان به فكر پيكار با آنان برنيامدند، بلكه با انگليسيها و ديگر بيگانگان ساختند و مسلمانان را قتل عام كردند.

11- در حق خوارج گفته شده، «كلما قطع منهم قرن نجم قرن‏» (15) «هرگاه شاخى از آنها قطع شود شاخى ديگر برويد و ظاهر گردد» . بارها خوارج ريشه‏كن شدند، باز گروهى از جاى ديگر سر بلند كردند و همينطورند وهابيان، شريف با آنها پيكار كرد و محمد على پاشا آنها را از بن برانداخت و فرزندش ابراهيم پاشا به مركز درعيه حمله كرد و آن را با خاك يكسان ساخت ولى باز از جاى ديگر سر درآوردند و فتنه و آشوب بپا كردند (16) .

جمعيت‏خوارج كه در اواخر دهه چهارم قرن اول هجرى در اثر يك اشتباه خطرناك به وجود آمده بودند، بيش از يك قرن و نيم دوام نياوردند و در اثر تهورها و بى‏باكيهاى جنون‏آميز مورد تعقيب خلفا قرار گرفتند و خود و مسلكشان را به نابودى و اضمحلال كشاندند و در اوائل دولت عباسى يكسره منقرض گشتند ولى اين مسلك خطرناك اثر خود را باقى گذاشت.

افكار و عقايد خارجيگرى در ساير فرق اسلامى نفوذ كرد و طرز فكر خارجيگرى در مسلك وهابيت‏به شكلى مقدس‏مآبانه‏تر و خشونت‏آميزتر و مصيبت‏بارتر احيا شده و رواج دارد و موجب بروز فاجعه‏هائى در قلب عالم اسلام گشته و مى‏شود بنابراين فرقه خوارج اگرچه منقرض شده، ولى مكتب و طرز فكر خارجگيرى در جهان اسلام باقى است.


پى‏نوشت‏ها:

1)            ناسخ‏التواريخ: ج‏1، ص 119، 120 جلد قاجار - روضة‏الصفاى ناصرى، ج‏9، ص 381- مسير طالبى: ص 408.

2)             سليمان فائق بك، تاريخ بغداد، ص 152.

3)            صبحى محمصانى، فلسفة‏التشريع، ص 45 و 48.

4)             المسلمون فى العالم اليوم، ج‏3، ص 63 و 64 بنا به نقل وهابيان، ص 9- 298.

5)             فضل بن شاذان، الايضاح، ص 48 به بعد چاپ دانشگاه تهران. دكتر مشكور تاريخ مذاهب

اسلامى، ص 41، - 71- ملل و نحل شهرستانى، شرح احمد فهمى محمد قاهره، 1948 ص

170- 222.

6) سوره نساء، آيه 35.

7) سوره مائده: آيه 95.

8) نهج‏البلاغه، كلام شماره 61.

9) رساله دوم از رسائل الهدية‏السنية، ص 65 و 86.

10) مسند احمد بن حنبل: ج‏2، ص 118.

11) صحيح مسلم: ج‏2، ص 559.

12) صحيح مسلم: ج‏2، ص 560.

13) قرن‏الشيطان و قرناه امته و المتبعون لرايه او قومه و انتشاره و تسلطه.

14) الصواعق الالهية فى الرد على الوهابية، ص 43- 44.

15) از كلمات مولاى متقيان على عليه السلام.

16) كشف الارتياب، از ص 112 تا 117 مقدمه سوم.


مكتب اسلام-سال 1378-ش3

 


نوشته شده در   پنجشنبه 19 دي 1387  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode