جام جم آنلاين: فرهنگ و تمدن ايران با تاريخ بشر رابطه مستقيم و ناگسستني دارد، كهنترين اديان و افسانههاي بشري در اين سرزمين تحقق يافته است. شناخت تاريخ و اهميت آن گرچه دستوري عقلي است، اما در دين اسلام هم به آن بسيار سفارش شده است.
در بررسي حكمت ايران باستان با دكتر غلامحسين ابراهيميديناني، چهره ماندگار فلسفه و استاد بازنشسته دانشگاه تهران، چهره نامآشناي فلسفه و حكمت اسلامي به گفتوگو نشستيم.
تعيين وقت مناسب براي انجام مصاحبه با اين استاد فرزانه حكمت و فلسفه كه داراي مشغلههاي فراواني است بسيار سخت بود.
بعد از چند هفته كه استاد در ازدحام علاقهمندان حكمت و فلسفه و در شور پرسشكنندگان در كلاس درس حاضر ميشد و فرصت را از دست ميداديم، استاد مقرر كرد كه دو مقدمه چاپ جديد كتاب «انديشه و شهود در فلسفه سهروردي» را مطالعه كنيم و سپس به گفتوگو با او بنشينيم. درباره اهميت حكمت ايران باستان و لزوم توجه به آن، گفتوگويي را ترتيب داديم كه اكنون از نظرتان ميگذرد.
آقاي دكتر! همانطور كه مستحضر هستيد موضوع بحث ما درباره حكمت ايران باستان است، در ابتداي بحث توضيح دهيد چرا اين حكمت براي انسان معاصر داعيهدار علم و دانش مهم است، بشري كه مدعي است هر دو روز علم و دانش 2 برابر ميشود، آيا نيازمند انديشه و حكمت متعلق به بيش از 2000 سال پيش است؟همان افرادي كه اين حرف را ميزنند و شما و ديگران را فريب ميدهند و ميگويند كه دنياي جديد نيازمند بازگشت به گذشته نيست، دروغ ميگويند و فقط ميخواهند ما را گول بزنند. غربيها كه دم از تمدن ميزنند و مدعي هستند نبايد بازگشت به گذشته داشت، حتي افرادي در داخل كشور را تحت تاثير قرار دادند و آنها هم اين حرفها را تكرار ميكنند، خودشان كاملا به گذشته خود برميگردند و باور دارند تمدن جديد نتيجه فرهنگ گذشته است.
يكي از انديشمندان غربي ميگويد: «بمب اتمي در شعر پارمنيدس منفجر شده است» پارمنيدس در بيش از 2500 سال پيش زندگي ميكرده و از نتيجه صحبتهاي او امروزه بمب اتم ساخته شده است؛ يعني اگر سخن پارمنيدس نبود، امروزه بمب اتم كشف نميشد. غربيها خودشان از آغاز پيدايش فلسفه در يونان، مسائل و مباحث و انديشهها را لحظه به لحظه و قدم به قدم دنبال ميكنند و بعضي از دانايانشان ميگويند كه تمدن جديد گنجشكي است كه بر پشت يك فيل سوار شده است. فيل تمام تاريخ تمدن گذشته است كه بتدريج بزرگ و بزرگ و بزرگتر شده و همانند فيل بزرگ شده و تمدن جديد همانند گنجشكي است كه روي فيل سوار شده است. بنابراين يعني خود غربيها گذشته خود را هرگز فراموش نميكنند و همواره متكي به گذشته هستند و براي چندمين بار از ابتدا در حال مطالعه آثار ارسطو و گذشتگان خود هستند. آنها حتي زبان يونان باستان را احيا كردند و آثار را با متن اصلي مورد مطالعه و بررسي قرار ميدهند و حتي آثار گذشتگان ما مانند ابنسينا را هم دوباره مطالعه ميكنند و ميخواهند بدانند در گذشته چه خبر بوده تا بتوانند آيندهساز باشند.
پس همان طور كه سهروردي قائل بود عالم هستي هرگز از حكمت خالي نبوده، شما هم قائل هستيد كه ايران باستان و اصولا تمدنهاي باستان داراي حكمتي بودند كه براي بشر معاصر هم ارزشمند است؟
كسي كه گذشته ندارد آينده هم نخواهد داشت. حيوانات آينده ندارند، حيوانات همواره حيوان هستند در طول تاريخ حيوان بودند و تا ابد هم حيوان خواهند بود و تغييري هم نخواهند داشت؛ نه تحولي و نه تجددي، نه كشف و...اگر حيوانات تبدل هم پيدا كنند تبدلشان زيستي بيولوژيكي است؛ اما هيچ حيواني تبدل جامعهشناختي و فرهنگي پيدا نميكند، براي اينكه به گذشتهاش برنميگردد.
كسي كه به گذشته برنگردد و نداند در گذشته چه خبر بوده است، نه حال دارد و نه آينده. حال برزخ ميان گذشته و آينده است، «حال» يعني سكويي كه ما روي آن ميايستيم و به گذشته نگاه ميكنيم و به آينده پرتاب ميشويم؛ بنابراين بدون گذشته، آينده هم وجود ندارد و فرهنگ به وجود نميآيد. بنابراين اگر برخي غربيها مدعياند كه ايران باستان داراي حكمت نيست يا اگر حكمت دارد براي انسان معاصر داراي ارزش و اعتبار نيست، براي اين است كه ميخواهند ما را فريب دهند. آنها خودشان به اين حرفها عمل نميكنند. البته برخي غربزدههاي ما هم حرفهاي اين سخنان جاهلانه را تكرار ميكنند، ما نميتوانيم از گذشته منقطع باشيم، انقطاع از گذشته يعني بيهويتي، كسي كه هويت ندارد هيچ ارزش و اعتباري ندارد و كسي كه هيچ ارزش و اعتباري نداشته باشد، نميتواند در آينده پيشبيني كند و گام بردارد و آيندهساز باشد. كسي كه هويت ندارد آيندهساز نيست، كسي آيندهساز است كه هويت دارد، چه كسي هويت دارد؟ كسي كه گذشته خود را ميشناسد. بنابراين غربيها بيش از هر كسي سعي ميكنند گذشته خود را بشناسند و واقعا هم ميشناسند. اگر اين حرفها را بعضي از انديشمندان غربي ميزنند يا برخي غربزدههاي ما تكرار ميكنند براي اين است كه ميخواهند ما را فريب دهند تا ما به گذشته خود توجه نكنيم.
سهروردي ميگويد مبادا چنان گمان بريد كه حكمت امري جديد و تازهاي است كه فقط در يك فاصله زماني نزديك به ما به وجود آمده است. عالم هستي هرگز از حكمت و از شخصي كه اين حكمت به او قائم بوده خالي نبوده است. شخص حكيم، خليفه خداوند روي زمين و نماينده پروردگار شناخته ميشود. به زعم سهروردي اختلاف و تفاوت ميان حكماي عهد باستان و حكماي متأخر در يك سلسله از الفاظ و عادتها خلاصه ميشود؛ ولي در اصل توحيد و مسائل بنيادي اختلاف ندارند.
اين اهميت دادن به تاريخ و گذشته به چه معناست، مسلما به معناي بازگشت به گذشته و سنتگرايي كه نيست!
ما نميخواهيم به گذشته برگرديم، خوب دقت كنيد!، مسأله حساس است، ما ابدا نميخواهيم به گذشته برگرديم و اصلا اين كار نه امكان دارد و نه مطلوب است. بازگشت به گذشته اصلا امكان عقلي ندارد، اگر هم به فرض محال امكان داشته باشد مطلوب نيست؛ ولي با تذكر به گذشته و فهم گذشته خودمان، هويت خود را باز مييابيم و با باز يافتن هويتمان آينده را ميسازيم.
همه غربيها به يونان باستان توجه عميق دارند، كتابهاي تاريخ فلسفه غرب را نگاه كنيد همه از يونان باستان شروع ميشود؛ اما متأسفانه ما گذشته خود را فراموش كرديم و غربيها هم به ما تلقين ميكنند كه گذشته خود را فراموش كنيم. اينها تبليغات غربي و نوعي غربزدگي است كه ما گذشته خود را فراموش كنيم. ما نميخواهيم به گذشته بر گرديم اما بايد به گذشته آگاهي داشته باشيم.
ببينيد! فكر با ذكر همراه است، كلمه ذكر يعني توجه، ذكر و تذكر از يك ريشه است؛ يعني توجه به گذشته. ترجمه فارسي ذكر يعني يادآوري. چه چيزي را بايد به ياد آوريم؟ گذشته. حال و آينده كه قابل يادآوري نيست، فكر بدون ذكر امكانپذير نيست يعني نميتوان بدون توجه به گذشته اصلا فكر كرد، اصلا اگر گذشته نداشته باشيد فكر نداريد، اگر هويت نداشته باشيم آينده نداريم. بنابراين ما بايد بدانيم كه در گذشته چه خبري بوده است.
وقتي من از ايران باستان سخن ميگويم ناسيوناليست نيستم و اصلا ناسيوناليسم را تأييد نميكنم؛ اما در مقابل كساني كه ميگويند فرهنگ فقط فرهنگ يوناني بوده و ساير انسانهاي كره زمين بربر و وحشي بودند، ميخواهم بگويم اين نادرست و غلط است. اگر تمدن ما برتر از تمدن يونان نبوده، هيچ چيزي كمتر از تمدن يونان2500 سال پيش نداشته است. در مقدمه كتاب «شعاع انديشه و شهود در انديشه سهروردي» نوشتم كه بسياري از انديشههاي افلاطون تحتتأثير حكماي ايران باستان است و ما اينها را فراموش كرديم و غربيها هم به اين امر دامن ميزنند كه ما به گذشته بر نگرديم. من از ناسيوناليسم حمايت نميكنم و ناسيوناليست هم نيستم. اما توجه به گذشته را براي هر بشري بسيار ضروري ميدانم. غربيها خود به گذشته توجه دارند اما ميخواهند ما را فريب دهند. غربزدههاي كشور هم اين حرفها را ميگيرند و ميگويند «چرا بايد به گذشته برگرديم.» ما به گذشته برنميگرديم و نميخواهيم و البته هم نميتوانيم برگرديم، ولي تذكر به گذشته را لازم داريم تا بفهميم چه بوديم، چه شديم و چه هستيم و اكنون اين گونه كه هستيم چه خواهيم كرد؟
براساس تبليغات غربيها و ناآگاهي برخيها و مطالعه نكردن تاريخ خود به اشتباه به اسكندر لقب «ذوالقرنين» دادند و او را همانند قديس ستودند. «مولانا ابوالكلام آزاد» انديشمند هندي از جمله نخستين كساني بود كه به اين اشتباه تاريخي پي برد و با صراحت اعلام كرد كه اسكندر مقدوني، ذوالقرنين نيست و شايستگي اين را ندارد كه اين عنوان بر او اطلاق شود. در اين تحريف تاريخي عنواني كه سزاوار بود به كوروش كبير داده شود از روي ناآگاهي به اسكندر داده شد و در طول قرنهاي متمادي ذوالقرنين خوانده شد.
برخي كارشناسان، حكمت ايران باستان مثلا همان نور و ظلمت موجود در فلسفه سهروردي را افسانه و بيمعنا ميدانند و اصلا ارزشي براي آن قائل نيستند، شما چه پاسخي براي اين افراد داريد؟
ابراهيمي ديناني: كسي كه نداند در گذشته چه خبر بوده است، نه حال دارد و نه آينده. «حال» يعني سكويي كه ما روي آن ميايستيم و به گذشته نگاه ميكنيم و به آينده پرتاب ميشويم؛ بنابراين بدون گذشته، آينده هم وجود ندارد و فرهنگ به وجود نميآيد
نور و ظلمت هماكنون هم مطرح است، خود اين حرفهاي كارشناسان ظلماني است و از روي ظلمت و تاريكي مطرح ميشود. اينكه ظلمت و نور افسانه هست يعني چه؟! همه چيز در اسطورههاست. بايد بدانيم اسطورهها سمبل هستند، ما بسياري از حقايق را از اسطورهها ميفهميم. امروز دنيا بيشتر از گذشته اسطوره است. دنياي مجازي اسطوره است، رماني كه امروزه اين همه طرفدار دارد اسطوره است، مگر اسطوره چيز ناچيز و بيارزشي است؛ اولا اين حرفها اسطوره نيست بلكه حقايق است، به فرض اينكه اسطوره هم باشد بسياري از حقايق در اسطورهها نهفته است. سهروردي از نور و ظلمت به عنوان قاعده شرق سخن گفته و آن را ميراث حكماي پارس در ايران باستان به شمار آورده است. حكمت اشراقي به حكم اينكه دانش نور است خرد جاويدان شناخته ميشود و آنچه جاويدان است نميتواند به منطقه خاص جغرافيايي و يك نژاد ويژه بشري اختصاص يابد. حكمت اشراقي كه در نظر سهروردي خميره ازلي شناخته ميشود داراي 2 شعبه شرقي و غربي است كه شعبه شرقي آن كمتر مورد توجه واقع شده و در برخي ادوار و در نظر بسياري اشخاص به فراموشي سپرده شده است، اما با وجود اين هرگز نبايد چنين پنداشت كه شعبه شرقي از خميره ازلي نسبت به شعبه غربي آن كمتر اهميت دارد.
سهروردي به عنوان احياكننده حكمت ايران باستان و كسي كه حكمت ايران باستان را با آموزههاي اسلامي و حكمت ديني و قرآني تركيب كرده، شناخته شده است. علت امكان اين تركيب چيست؟ آيا علت اين است كه هر دو وحياني هستند؟
انديشه سهروردي تركيب نيست و اصلا سهروردي تركيبي ايجاد نكرده است. سهروردي به تاريخ بازگشته يعني خواسته گذشته خود را پيدا كند، سهروردي خواسته بداند ايران از آغاز چه كشوري بوده، تمدن، فكر و انديشه چه بوده و در چه زماني به وجود آمده، انديشمندان عالم چه كساني بودند، چه مسائلي در دنيا مطرح شده و بيش از هر چيزي به تمدن ايران توجه كرده البته به تمدن يونان هم توجه كرده است.
سهروردي بيش از هر كس ديگري يونان را ميشناخته و بسياري از آثار سهروردي به سبك يونانيان بوده و يونان را خوب ميشناخته اما ميدانسته است كه در مقابل يونان يك حكمت برتري هم وجود دارد و آن هم حكمت ايران باستان است.
او ميان دو جريان مهم فلسفي در جهان يعني فلسفه يونان و حكمت ايران باستان پيوندي محكم و جداييناپذير ميبيند. آثار سهروردي تنها كتاب حكمهالاشراق نيست، در چند كتاب مثل ابن سينا حكمت يونان را توضيح داده، اما ميگويد حكمتي ديگري در عالم وجود دارد كه مورد غفلت واقع شده و آن هم حكمت ايران باستان است كه هم قويتر و حداقل معنويتر از حكمت يونان بوده است. در حكمت يوناني معنويت وجود نداشت و جهان را مادي ميدانستند ولي در حكمت ايران باستان معنويت وجود داشته است و انديشمندان غربي منصف اين را اقرار كردند. نيچه وقتي كتاب «چنين گفت زرتشت» را مينويسد چرا نام كتاب را اين گونه انتخاب كرد با وجود اينكه اين كتاب درباره زرتشت نيست، اين كار او را تفسير كردند و خودش هم نظرش اين بوده؛ چون زرتشت اولين كسي بود كه معنويت را در جهان رواج داد و از راستي سخن گفت. اين مكتب در ايران وجود داشت و سهروردي به اين مكتب برميگردد و راستي، حقيقت و نور را ادامه ميدهد و اوج نور را در شعله حضرت ختمي مرتب شعله محمدي(ص) ميبيند. اين نور با بعثت پيامبر(ص) به اوج خود رسيد. خداوند در قرآن هم خود را نور معرفي ميكند و نه واجبالوجود. يونانيها از كلمه واجب و وجود صحبت ميكنند ولي در ايران وجود اصلا مطرح نبوده، اين كه ميگويند سهروردي وجود را اعتباري ميداند به اين معنا نيست كه او اصالت ماهوي است، او اصلا اصالت ماهوي نيست، او ميگويد به جاي وجود از نور صحبت كنيم، اصلا وجود نور است و رسمي (= تعريف به رسم در مقابل تعريف به حد) كه براي وجود گفتند اين است كه «وجود ظاهر بالذات و مظهر غير است»، وجود چيزي است كه خودش ظاهر است و ماهيات را ظاهر ميكند. اين تعريف كه همان تعريف نور است، نور بالذات ظاهر است و همه چيز را هم ظاهر ميكند. وقتي كه در ايران باستان گفته ميشده نور، منظور نور حسي نبوده است البته نور حسي هم هست، ميگويند نور هم خود ظاهر است و هم عالم را ظاهر ميكند. خداوند نور است، خداوند بالذات ظاهر است و عالم را ظاهر ميكند.
سهروردي در طبقهبندي پنجگانه حكما سرآمدان حكمت ذوقي و حكمت بحثي را حكيم كامل معرفي ميكند در مورد مكمل بودن حكمت ذوقي با حكمت استدلالي و ضرورت اين تكميل توضيح ميدهيد؟
سهروردي كسي را كه هم اهل استدلال و هم دل پاك و وارسته داشته باشد كاملترين حكيم معرفي ميكند؛ اما كسي كه اهل جر، بحث و استدلال است و دل او پاك نيست انسان ناقصي ميداند. به زعم او اگر كسي دل پاك داشته باشد ولي از استدلال بيخبر باشد، نقصي دارد. انسان كاملتر كسي است كه دل پاك و وارسته داشته باشد و در استدلال هم توانا باشد.
سهروردي شرف و فضيلت واقعي انسان را در حكمت خلاصه ميكند و تنها حكما را شايسته خلافت الهي ميداند. او در اين مسأله ترديدي ندارد كه خليفه خداوندي روي زمين و پيشواي معنوي مردم، حكيمي است كه هم بر حكمت ذوقي و هم بر حكمت استدلالي مسلط بوده و معتقد است اگر چنين حكيمي يافت نشد، حكيمي كه در تأله متوغل باشد و به درجات كمال نائل شده باشد ولي از حكمت بحثي بيبهره باشد، بهتر از ساير حكما خواهد بود. يعني او معتقد است عارف غيرفيلسوف از فيلسوف غير عارف افضل بوده و حكمت ذوقي برتر و بالاتر از حكمت بحثي است.بعضيها حكمت ذوقي را به اين معنا كردند كه انسان عارفي باشد كه كشف و شهود كند! كشف و شهود چيز عجيب و غريبي نيست. كشف و شهود يعني تنزيه و تزكيه نفس وجود داشته باشد و انسان وارستگي پيدا كند كه حقايق در دل او منعكس شود. اگر وارستگي نباشد انسان حقايق را نادرست و ناقص ميفهمد.اگر كشف و شهود به اين معنايي كه شما ميگوييد باشد، كشف و شهود براي انسانهاي تنبل خوب است. كشف و شهود يعني رياضت نفس، وارستگي و صداقت تا انسان بتواند حقايق را درك كند. حقايق هميشه وجود دارد، حقيقت كه از جايي نميآيد و عالم پر از حقيقت است انسان هر اندازه وارسته باشد حقيقت در او بيشتر نفوذ ميكند. كشف و شهود يعني انسان پاك و وارسته باشد و از ريا، تظاهر و نفاق دور و دلش پاك و صادق باشد. چون عالم پر از حقيقت است و حقيقت غيرمتناهي است. اين قلب همواره براي درك حقيقت آماده است.
به نظر شما حكمت ذوقي ايران باستان برتر بوده يا حكمت استدلالي يونان باستان؟
حكمت ايران باستان استدلالي هم بوده و من اصلا نميخواهم بگويم ما برتر بوديم. من نه قومپرست هستم و نه نژادپرست، بلكه معتقدم روزگاري اين اعتقاد وجود داشته و اكنون هم وجود دارد كه غربيها خود را برتر از همه جهان ميدانند. كتاب «يونانيها و بربرها» را بخوانيد، يونانيها خود را متمدن و اقوام ديگر را بربر و وحشي ميدانستند. غرب امروز هم كه وارث آنها هستند اين گونهاند و خودشان را متمدن و ساير ملل را وحشي ميدانند، اما من معتقدم اين تفكر غلط است.
من معتقدم و ميگويم ما هم فرهنگي داشتيم (نميگويم كه برتر از عالم بوديم، اما كمتر از يونانيها هم نبوديم.) ما معنويت داشتيم، يونانيها كه معنويت نداشتند. معنويت حكمت ايران بيش از معنويت حكمت يونان بود، من در مقابل غربيها دارم اين حرف را ميزنم نه در مقابل مسلمانها! غربيها از زمان يونان باستان ميگفتند يونانيها و بربرها. ميدانيد بربر يعني چه؟! يعني اين كه غيريونانيها وحشي هستند، امروز هم غرب اين ادعا را با زبان بيزباني ميگويد، اما من ميگويم اين طور نيست. معتقدم ملتهاي ديگر مانند هند و چين فرهنگ داشته و هنوز هم دارند و ايران هم اين گونه بوده است، اما عدهاي جاهل ميخواهند فرهنگ ما را ناديده بگيرند.
سيد حسين امامي
جام جم