وقتي وارد شلمچه ميشوي، دوست داري همراه فرشتگان بر جاي قدمهاي شهدا بوسه زني؛ براي شناخت خود بايد شلمچه را بشناسي؛ پس هنگاهي كه ميخواهي به اين مكان مقدس وارد شوي، با وضو و بدون كفش وارد شو.
به گزارش باشگاه خبري فارس «توانا»، كوله پشتيام را بر دوش گذاشتم تا راهي سرزمين سرخي كه پايداري و مقاومت در آنجا فرياد ميزند، بشوم؛ راهي كربلاي ايران؛ تك تك زائران كربلا حال عجيبي دارند و برق عشق از درخشندگي چشمانشان پيداست.
ياد آن روزهايي بخير كه رزمندگان از 12 ساله تا 70 ساله، از بچه كارگر تا مرفه و ثروتمند و از زن و مرد فقط براي اسلام، كولهبار عشق را بر دوششان نهادند و صف به صف به راه افتادند و منتظر رسيدن به سرزميني شدند كه دنيا آنجا را غصب كرده بود؛ آنها ميرفتند تا آن سرزمين را با خون خود از زير دست استكبار جهاني و دشمنان اسلام در آورند.
در طول مسير به منظرهها نگاه ميكنم؛ هنوز صداي شوخيها، خندهها، مناجات، راز و نيازهاي ياران حسين زمان، از كوهها و دشتها و جادهها به گوش ميرسد.
ساعتها به حال و هواي آن روزها فكر ميكردم تا اينكه به اهواز رسيدم؛ سرزميني كه ايستادگي در آنجا مشهود است؛ سرزميني كه مردمانش عشق را با لهجه خويش ذكر ميگويند؛ سرزميني كه پردههاي اسرار در آنجا فرو ميافتد تا دلاورمرديهاي مرداني، مرد بر ما آشكار شود.
در اين سفر نوراني به سرزميني ميرسم كه ماسههايش بوي خدا ميدهد؛ اين جا شلمچه است؛ منطقه مرزي شلمچه در منتهياليه غرب خرمشهر واقع شده و نزديكترين نقطه مرزي به بصره. شلمچه يكي از محورهاي هجوم دشمن در تاريخ 21 شهريور 59 به خرمشهر بود؛ اگر چه خرمشهر در عمليات بيتالمقدس آزاد شد ولي با توجه به اهميت نظامي شلمچه، دشمن به سختي از آن دفاع كرد و آن را در اشغال خود نگه داشت و پس از آن، موانع، استحكامات و ردههاي دفاعي متعددي در اين منطقه ايجاد كرد.
رزمندگان اسلام با اجراي عمليات «كربلاي 5» در دي 1365، اين مواضع را درهم شكستند و شلمچه را آزاد كردند كه به پاس رشادت و شهادت رزمندگان اسلام، بناي يادبودي در اين منطقه ايجاد شده است.
هر چند در پايان جنگ بار ديگر اين منطقه را دشمن تصرف كرد اما اين شهدا و ايثارگران بودند كه سرزمين شلمچه را باز ستاندند، تا جاي قدمهاي علي بن موسيالرضا (ع) در هنگام ورود به ايران همچنان زيارتگاه باشد.
وقتي وارد شلمچه ميشوي، دوست داري همراه فرشتگان بر جاي قدمهاي شهدا بوسه زني؛ براي شناخت خود بايد شلمچه را بشناسي؛ پس هنگاهي كه ميخواهي به اين مكان مقدس وارد شوي، با وضو و بدون كفش وارد شو.
اين احساس را داري كه خاك شلمچه به قدري مقدس است كه حتي پا نهادن بر آن خاك را بر خود مباح نميبيني و ميخواهي با سر روي. گنبد آبي رنگ، سيمهاي خاردار در منطقه خاكي، تانكهاي فرسوده، شهداي گمنام و پيچيدن صداي آهنگران در منطقه، مرا به دنيايي ميبرد كه ثانيههاي حضور در آن مغتنم است و نميخواهم به عالم خاك برگردم.
با شهدا درد دل ميكنم به آنها از اتفاقاتي كه در اين زمانه غبارآلود ميافتد، ميگويم؛ ميگويم كه دل آقايمان از دست بيبصيرتان شكسته است؛ ميگويم كه باز هم در شهادت گشوده شده و منافقان و پيشكسوتان جهاد و شهادت در دوران دفاع مقدس، سرورمان را تنها گذاشتهاند.
شلمچه در سكوت با من همناله ميشود، از ادامه دادن حرفهايم شرم دارم ولي دوست دارم حالا كه بعد از يك سال به اينجا آمدهام، درد دلهايم را به شلمچه بگويم؛ اوست كه مرا درك ميكند.
شلمچه نيز كه خون بابصيرتان را در خود نگه داشته و سرزميني زنده است با بغضي كه در گلويش دارد به سخن آمده و ميگويد «كاش فتنهگران به اينجا قدم نهاده تا قدر انقلاب را به آنها ميگفتم؛ كاش جوانان فريبخورده به اينجا ميآمدند تا بهايي كه براي انقلاب اسلامي داديم را براي آنها روايت ميكردم».
اين خاك زنده مرا دلداري ميدهد؛ در حالي باد در اينجا وزيدن گرفته است، باز ميگويد «مگر سرگذشت گذشتگاني كه براي پايمال كردن حق، خيانتها كردند را نشنيدهاي؟ مگر تو داستان ابولهبها را در قرآن نخواندهاي؟!!! پس براي چه نگراني؟» آرام ميگيرم، نگاهي به ماسههاي مهربان شلمچه ميكنم. ديگر وقت آن رسيده كه از شلمچه خداحافظي كنم؛ بوسهاي بر آستانش ميزنم و به خدا ميسپارمش.