مقدمه
با تبديل شدن زندگي انسانها از زندگي اوليه و فردي به جمعي و به وجود آمدن جوامع، موضوع رابطه فرد و جامعه مطرح شد. در زندگي فردي تنها رابطه فرد با افرادي ديگر مطرح بود، اما در زندگي جمعي رابطهي ديگري به نام رابطه متقابل فرد و جامعه نيز به ميان آمد. يكي از لوازم زندگي جمعي ايجاد و تشكيل حكومتها بود تا ضمن حفظ امنيت، نظم و انضباط را در روابط فرد و جامعه حاكم سازد. به وجود آمدن حكومتها، رابطه جديدي را با عنوان رابطه فرد و حكومت در زندگي افراد پديد آورد. البته رابطه فرد با خدا را نيز بايد به سه رابطه فوق افزود. اين روابط چهارگانه مستلزم محدوديتهايي در زندگي افراد بود و تا حدودي از آزاديهاي آنها ميكاست.
ازاينرو از زمانهاي بسيار دور، تنظيم اين روابط و صيانت از آزادي افراد در اين روابط، همواره يكي از دغدغههاي اساسي متفكران و مكتبهاي فكري و ديني بوده است. براي تنظيم اين روابط و تعيين حد و مرز آنها و سرنوشت آزادي افراد در اين ميان، راه حلهاي فراواني در طول تاريخ زندگي بشر ارائه شده است. گروهي به آزادي فردي بيش از اندازه اهميت داده و قضيه را به نفع فرد به پايان بردهاند و بعضي هم در نقطه مقابل، با اصالت قايل شدن به جمع، فرد و آزادي فردي را به چالش كشيدهاند.
در اين گيرودار، اديان آسماني و از همه مهمتر دين مقدس اسلام رابطه فرد با خدا، افرادي ديگر، جامعه و حكومت را به گونهاي تنظيم نموده است كه هم آزادي افراد تأمين شده است و هم جايگاه خدا و حكومت و مصالح جامعه محفوظ مانده است.
نوشتار حاضر با عنوان mآزاديهاي فردي در حكومت دينيn به دنبال آن است كه حوزه اختيارات و آزادي فرد را در حكومت ديني كه به عنوان مجري قوانين دين در جامعه عمل ميكند، بررسي نمايد، زيرا نگارنده معتقد است آزاديهايي كه حكومت ديني به افراد ميدهد، بيانگر آزاديهايي است كه دين به افراد داده است. بديهي است وقتي حكومت ديني ميگوييم، منظور حكومت اسلامي به معناي درست آن است؛ گر چه در مقام عمل ممكن است اين نوع حكومتها كمتر توفيق تشكيل يافته باشند.
در اين بررسي، آيات قرآن كريم، فرمايشات بزرگان دين مانند پيامبر اسلام6 به عنوان اولين رهبر و بنيانگذار حكومت اسلامي، ائمه معصومينE به عنوان جانشينان آن حضرت، سيره عملي پيامبر6 در دوران حكومتش، عملكرد حكومت پنج سالهي امام عليB، سخنان حضرت امام خمينيS به عنوان ولي فقيه و بنيانگذار حكومت اسلامي در ايران، مبنا و معيار بحث خواهد بود.
از آنجايي كه تبيين بحث، نيازمند برخي مباحث كلي مانند مفهوم شناسي، سير تاريخي و غيره است، سعي شده است پيش از پرداختن به مباحث اصلي، برخي از مفاهيم كليدي تعريف و نگاهي هر چند گذرا به سير تاريخي بحث آزادي فردي در غرب، شرق و اسلام شود. البته به مباحثي همچون معيار و محدوده آزادي در غرب تا آن مقدار كه براي روشن شدن بحث مفيد بوده است، نيز توجه شده است.
تعريف واژگان
1. آزادي
واژه آزادي معادل دو واژه انگليسي nFreedomm و nLibertym و واژههاي عربي mحريتn، mاختيارn و mارادهn به كار ميرود. آزادي داراي سه مؤلفه اساسي است كه مفهوم آن را شكل ميدهد: 1. mفاعلn يا آزادي چه كسي؟ 2. mمانعn يعني آزادي از چه چيزي يا چه كسي؟ 3. mهدفn يعني آزادي براي چه؟ با توجه به اين سه مؤلفه ميتوان آزادي را در يك تعريف ساده، اينگونه تبيين كرد: mآزادي، يعني آزاد بودن فرد يا افرادي از قيد فرد يا افرادي ديگر براي انجام دادن كار و رفتار خاص.n
شهيد مطهري در يك تعريف جامع، آزادي را اينگونه تبيين ميكند: mهر موجود زندهاي كه ميخواهد راه رشد و تكامل را طي كند يكي از احتياجاتش آزادي است پس آزادي يعني نبودن مانع، انسانهاي آزاد انسانهايي هستند كه با موانعي كه جلوي رشد و تكاملشان هست مبارزه ميكنند، انسانهايي هستند كه تن به وجود مانع نميدهندn[1]
واژه آزادي در وجوه مختلف و در معاني متفاوتي به كار گرفته شده است كه مهمترين آنها عبارتند از: وجه فلسفي، سياسي، حقوقي و اخلاقي. از نظر فلسفي، آزادي به معناي mاختيارn در برابر mجبرn است. از وجهه نظر سياسي، آزادي به مفهوم امكانات فرد از لحاظ حقوق مدني، اجتماعي و سياسي در برابر قدرت و جامعه ميباشد. به لحاظ حقوقي نيز، آزادي يكي از حقوق اساسي فرد شناخته شده و ضمانتهاي اجرايي آن مورد توجه قرار ميگيرد. از نظر اخلاقي به معناي رهايي از تعهدات و از قيد و بندهاي زندگي روزمره و رهايي از هوا و هوس است.[2]
بنابراين منظور از آزادي فردي، آزادي بودن فرد از موانع و قيودي است كه جلوي رشد معنوي و مادي او را در حوزههاي اخلاق، سياست و اقتصاد ميگيرد و حقوق فردي او را در زندگي از بين ميبرد.
2. حكومت ديني
مفهوم حكومت در اسلام با مفاهيمي مانند mخلافتn، mامامتn و mامارتn گره خورده است. براي دستيابي به تعريفي مشخص از حكومت ديني و همچنين بررسي و جمعبندي ديدگاههاي مذاهب مختلف اسلامي در اين باره، بايد هر يك از مفاهيم فوق را از نظرگاههاي گوناگون به تعريف بنشينيم.
ابن خلدون در مقدمهاش خلافت و امامت را چنين تعريف نموده است: mخلافت جانشيني از صاحب شريعت6 در حفظ دين و سياست دنيا است.n[3] ماوردي در تعريف آن ميگويد: mامامت براي جانشيني مقام نبوت، در پاسداري دين و سياست دنيا وضع گرديده است.n[4]
قاضي عبد الجبار ميگويد: mامام از نظر شرع كسي است كه بر امت ولايت دارد و در امور آنان تصرف ميكند، آن گونه كه بالاي دست او دستي نباشد.n[5] ايجي مينويسد: mامامت، خلافت رسول در اقامه دين و حفظ حوزه شريعت است كه پيروي از او بر همه امت واجب است.n[6] قوشچي ميگويد: mامامت رياست و سرپرستي عموم در امور دين و دنيا به عنوان جانشيني از پيامبر اسلام6 است.n[7]
از مجموع تعاريفي كه از جانب بزرگان اهل سنت ارائه شد، چند مطلب به دست ميآيد:
1. امام و خليفه مرجعيت ديني امت را به عهده دارد چنانچه از تعاريف ابن خلدون، ماوردي، ايجي و قوشچي استفاده ميشود؛
2. امام بر مردم ولايت دارد و ميتواند در امور آنان تصرف نمايد چنانچه از تعريف قاضي عبدالجبار به دست ميآيد؛
3. امام جانشين پيامبر6 است و علاوه بر مرجعيت ديني امت، رهبري سياسي آنان را در امور دنيايي نيز به عهده دارد. اين مطلب از بيشتر تعاريف مذكور استفاده ميشود.
4. امام واجب الاطاعه است چنانچه در تعريف ايجي تصريح شده است.
اهل سنت شرايطي را براي خليفه برميشمارند:
1. دانا به احكام شرعي و آشنا به امور سياسي و حكومتداري؛
2. عادل و پرهيزگار، پاكدامن، عاقل و بالغ؛
3. از حسن رأي و تدبير برخوردار بوده، توان به دوش كشيدن بار خلافت را داشته باشد، شجاع باشد و سلامت اعضا و حواس داشته باشد؛
4. قريشي باشد؛
5. برخي اجتهاد را نيز شرط دانسته است.[8]
اهل سنت در مقام تعيين امام معتقدند: mامامت از دو ناحيه منعقد ميشود: يكي با انتخاب اهل حل و عقد و ديگري با انتخاب امام پيشين.n[9]
لقب mاميرالمؤمنينn از زمان تصدي خلافت توسط خليفه دوم مرسوم گرديد كه مردم او را mخليفة خليفة رسول اللهn ناميدند و انتظار ميرفت كه اين نام با گذشت روزگار درازتر شود و تلفظ آن سخت و دشوار گردد، زيرا آن كه جانشين عمر ميشد حتماً mخليفة خليفة خليفة رسول اللهn ناميده ميشد. از اينرو عمر به فكر افتاد كه لقب ديگري را پيدا كند كه خليفه به آن ناميده شود و چون از يكي از نمايندگاني كه به مدينه منوره آمده بود شنيد كه ميگفت: يا اميرالمؤمنين، آن را پسنديد و به آن رضايت داد و از همان روز خليفه به نام اميرالمؤمنين ياد شد.[10]
بزرگان شيعه امامت را چنين تعريف نمودهاند: سيد مرتضي ميگويد: mامامت رياست عام ديني است كه شخص از ناحيه خداي متعال، نه به نيابت از مكلفان، آن را دارا ميشود.n[11] علامه حلي مينويسد: mامام كسي است كه از سوي خداي تعالي رياست عام دين و دنيا را دارا شده است.n[12]
خواجه نصير الدين طوسي در تعريف امامت ميگويد: mامامت رياست و سرپرستي عمومي ديني است كه امام مردم را در حفظ مصالح ديني و دنيايي ترغيب و از مضرات ديني و دنيايي باز ميدارد.n[13] شيخ مفيد ميگويد: mاماماني كه در اجراي احكام و بر پا داشتن حدود و نگهداري شريعت و اصلاح مردم جانشينان پيامبران هستند، مانند خود پيامبران معصومند.n[14]
از تعاريف شيعه موارد زير استفاده ميشود:
1. امامت رياست عام ديني و دنيايي است، يعني امام هم مرجعيت ديني را به عهده دارد و هم دنيايي را. اين مطلب از هر سه تعريف فوق قابل استفاده است؛
2. امام از جانب خداوند تعيين و انتخاب ميشود نه از ناحيه مردم. اين مطلب در تعريف سيد مرتضي به طور صريح بيان شده است؛
3. امام جانشين پيامبر6 است؛
4. امام داراي شأن عصمت است.
مقايسه بين دو گروه از تعاريفي ارائه شده توسط شيعه و اهل سنت، اين نكته را آشكار ميسازد كه در بسياري از مؤلفههاي امامت وحدت نظر وجود دارد و تنها دو مورد اختلافي است: يكي چگونگي تعيين و انتخاب امام كه اهل سنت از ناحيه مردم ميدانند، و شيعه از ناحيه خدا. ديگري مسأله عصمت امام است كه اهل سنت به آن معتقد نيستند ولي شيعه معتقدند.
اكنون كه تعاريف شيعه و اهل سنت تا حدودي بررسي، دستهبندي و نتيجهگيري شد و موارد اتفاقي و اختلافي روشن گرديد، ميتوان اقدام به ارائه تعريفي نمود كه جامع ديدگاه هر دو گروه باشد: mامام به عنوان جانشين پيامبر6، رهبري مردم را در امور معنوي و دنيوي به عهده دارد و مردم بايد او را اطاعت نمايند.n
اين تعريف تا اين حد مورد قبول هر دو گروه است. اما دو ابهام عمده در اين تعريف وجود دارد كه اگر بخواهيم برطرف نماييم، ديگر نميتوانيم تعريفي ارائه دهيم كه مورد قبول هر دو طيف باشد. اين تعريف در مورد نحوه تعيين امام و ويژگيهاي او ساكت است. از تعاريف شيعه چنين برميآمد كه امام از جانب خدا تعيين ميشود ولي از تعاريف اهل سنت چنين چيزي استفاده نميشد، بلكه آنان انتخاب امام را وظيفه مردم ميدانستند. تعاريف شيعه ويژگي عصمت را براي امام لازم ميدانست ولي در تعاريف اهل سنت به چنين ويژگي اشاره نشده بود.
اختلاف در دو مورد فوق نگارنده و يا هر نويسندهي ديگر را وادار ميكند كه به تعريف جداگانهاي از امامت در نزد شيعه بپردازد: mامام از نظر شيعه كسي است كه جانشيني پيامبر6 را به عهده دارد، از جانب خدا تعيين ميشود، داراي مقام عصمت است و رهبري مردم را در امور ديني و دنياي به عهده دارد و لازم الاطاعه است.n
اين تعريف ناظر به زمان حضور امام معصومB در جامعه است، اما در زمان غيبت، امام و رهبر حكومت اسلامي كسي است كه ملاكهاي تعيين شده از سوي آن بزرگواران را دارا باشد، يعني فقيه جامع الشرايط باشد.
اهل سنت چون معتقد به حضور امام معصوم در ميان مردم نيستند، از اينرو زمان حضور و غيبت براي آنان معنا و مفهوم ندارد و امروز همان شرايطي را براي امام لازم ميدانند كه براي جانشينان پيامبر6 در صدر اسلام لازم ميدانستند. شرايطي را كه اهل سنت براي امام لازم ميدانند[15] خيلي نزديك به شرايطي است كه شيعه براي ولي فقيه لازم ميدانند. البته اختلافاتي وجود دارد كه ما در صدد بحث از آن نيستيم.
بنابراين فرايند تكامل نظريهي حكومت اسلامي در ديدگاه شيعه به اين صورت است: mدر زمان حضور امام معصوم حكومت ديني، حكومتي است كه در رأس آن امام معصوم باشد. در زمان غيبت به حكومتي، حكومت ديني اطلاق ميشود كه در رأس هرم رهبري آن ولي فقيه كه همان مجتهد جامع الشرايط است، وجود داشته باشد.n
پس دولت اسلامي دولتي است كه نه تنها ارزشهاي حاكم بر زندگي سياسي و نيز شرايط رهبران و فرمانروايان آن از جانب دين تعيين و تعريف ميشود، بلكه حتي شيوهي استقرار حاكم در رأس هرم دولت و به طور كلي ساختار نظام سياسي و روشهاي مديريت امور عمومي جامعه نيز به وسيلهي دين بيان ميگردد.
تفاوتهاي دولت ديني و سكولار
تفاوتهاي عمدهي دولت ديني و سكولار را ميتوان در چند مورد برشمرد:
1. در دولت ديني رئيس دولت يا شخص خاص مانند پيامبر و امام است و يا عنوان عام مانند خليفه و ولي فقيه در انديشهي شيعه كه هر دو از جانب خدا و دين تعيين ميشود. ولي در دولت سكولار رئيس به دست مردم يا با وراثت يا انقلاب و كودتا تعيين ميگردد؛
2. دولت ديني مبتني بر احكام شرعي است كه توسط پيامبر در جامعه تشريع شده است، در حاليكه قوانين دولت سكولار بر خرد و عقل بشري استوار است؛
3. اطاعت از حاكمان در دولت ديني واجب شرعي و محك ايمان است، ولي در دولت سكولار چنين نيست و ارتباطي بين اطاعت از حاكم و عصيان به خدا وجود ندارد؛
4. معارضه با رئيس دولت ديني مستلزم مجازاتهاي شرعي و عقاب اخروي است، اما در دولت سكولار موجب عقاب اخروي نيست؛
5. قوانين دولت ديني جنبهي قدسي دارند اما قوانين دولت سكولار از تقدس برخوردار نيستند.[16]
سير تاريخي آزادي فردي در غرب
در مغرب زمين انديشهي برابري تمام انسانها از مكتب رواقيان آغاز شد و آنان ترويج برابري تمامي انسانها در بهرهمندي از حقوق طبيعي را به عهده گرفتند. سيسرون به عنوان تدوينكنندهي فلسفهي جهاني رواقيان مينويسد: mتمام افراد بايد در مقابل قانون با هم برابر باشند. اگر نميتوانيم آنان را از لحاظ ثروت در يك رديف قرار دهيم، چه تساوي استعدادهاي نظري محال است، لااقل بايد آنان را در مقابل قانون برابر سازيم؛ زيرا مهمترين هدف دولت همان تأمين تساوي افراد است.n[17]
ظهور و گسترش مسيحيت نيز باعث تحولات عمدهاي در زمينهي حقوق و آزاديهاي فردي شد. با وجود اينكه مسيحيان اوليه عقايد رواقيان را راجع به حقوق بشر با اندكي جرح و تعديل پذيرفتند ولي به تدريج مسيحيت حقوق الهي را جانشين حقوق طبيعي كرد و برداشت جديدي از اين حقوق ارائه شد.
اهل كليسا با انحراف از اصول اوليهي مسيحيت، تفسير حقوق الهي و حقوق فردي ملهم از آن را حق كليسا دانستند و اين امر باعث محدود شدن روزافزون دايرهي حقوق و آزاديهاي فردي و تبديل شدن حكومت به قدرت مطلق شد.[18]
با آغاز قرون هفدهم و هيجدهم و با ظهور فلاسفهاي چون جان لاك، ژان ژاك روسو، باري ديگر حقوق طبيعي مطرح شد و مبناي حقوق و آزاديهاي اجتماعي قرار گرفت. توماس پين يكي از مدافعان حقوق طبيعي در كتاب حقوق بشر خود مينويسد: mتمام افراد بشر، آزاد و با حقوق طبيعي متساوي به دنيا آمدهاند و آنچه كه وابسته به طبيعت بشر است نميتواند به وسيلهي بشر نابود شود و در حقيقت هيچ چيز نميتواند مقام طبيعي بشر را زايل كند.n[19]
به طور كلي در قرن هيجدهم فلسفه حقوق، حول محور حقوق فردي و آزاديهاي عمومي در گردش بود. كليه مكاتب به ويژه ليبرالها خواهان توقف قدرت دولت در مرز حقوق فردي بودند و اعتقاد داشتند كه اعلاميههاي حقوق بشر بايد مبناي قانونهاي اساسي و عادي شود. پس از آن فرد و حقوق فردي محور تمام انديشههاي سياسي قرار گرفت و ليبراليسم در اين زمينه پيشتاز بود.
mليبراليسم ادعا ميكرد كه فرد بايد در تعيين سرنوشت خويش مختار و آزاد باشد و هيچ قدرتي، صرف نظر از ريشهي آن نميتواند امكانات فرد را محدود كند. ليبراليسم از بدو كار و شايد از آغاز تاريخ خود، طرفدار آن بود كه ميدان عمل قدرتهاي سياسي را محدود كند و اقدامات حكومت را در چارچوب قوانين اساسي محصور نگاه دارد. در نتيجه به طور منطقي ميخواست براي فرد حقوق سياسي قايل شود تا دولتها نتوانند به حقوق او تجاوز كنند.n[20]
اصل فردگرايي در ليبراليسم دو تفسير داشت: يك تفسير اوليه كه به معناي فردگرايي نخبهگرا بود. افرادي مانند استوارت ميل فردگراي نخبهگرا بودند، زيرا معتقد بودند كه پديد آورندگان پيشرفت اجتماعي نه گروهها و اجتماعات بلكه افراد ميباشند، البته نه همهي افراد، بلكه افراد نخبه و ممتاز.[21] تفسيري ديگر، فردگرايي تعديل شده است كه در قرن بيستم صورت گرفت و فلاسفه معروف انگليس و آمريكا عموماً طرفدار فردگرايي بودند اما نه به صورت مطلق، بلكه محدود و تعديل شد.[22]
سير تاريخي آزادي فردي در شرق و اسلام
در مشرق زمين نيز آزادي مورد توجه انديشمندان و صاحبنظران قرار گرفته است. به گفته فرانس روزنتال: mقديميترين تعريف آزادي در خاور نزديك در يك اثر سرياني كه به شخصي به نام mميشل يابازوذn نسبت داده شده و در حدود سال 800 ميلادي تأليف شده است، به چشم ميخورد.n در اين دوران متفكران مذهبي به آزادي به عنوان يكي از مسايل اساسي اخلاق انساني توجه كردهاند. براي نمونه mآفريم بزرگn آزادي را هديهاي از جانب خداوند ميدانند كه به عنوان بزرگترين موهبت موعود به (حضرت) آدم اعطا شده است.
در حوزه تفكر اسلامي در وجه فلسفي و كلامي، براي اولين بار، بحث آزادي در قالب دو اصطلاح اختيار و اراده توسط معتزله مطرح شد. معتزله در برابر اشاعره با تأكيد بر عقلگرايي و اختيار به استقلال انسان در فاعليت و منشأ اثر بودن و در نتيجه mتفويضn باور داشتند. مكتب شيعه نيز اصل اختيار را پذيرفته اما در مكتب شيعي هر گز اختيار به صورت تفويض و واگذاري – كه نوعي سلب اختيار از ذات حق و نوعي استقلال در فاعليت و خداگونگي براي انسان است و طبعاً ملازم با شرك است تفسير نشده است.-
در فلسفه سياسي اسلامي قديم، آزادي بيشتر در وجه فلسفي و كلامياش مورد توجه قرار گرفته است. اما در دوران معاصر به دليل شرايط و مقتضيات جديد، وجه سياسي آزادي در فلسفه سياسي اسلام برجستهتر ميشود و به مصاديق آزادي سياسي توجه خاصي صورت ميگيرد.[23]
بنابراين در عرصهي تئوري و نظريهپردازي آزادي آنچنان كه در غرب بحث شده، در اسلام مطرح نبوده و به شكل امروزي پيرامون آن نظريهپردازي نشده، ولي در انديشهي اسلامي و حكومتهاي اصيل اسلامي همواره به آزاديهاي فردي اهميت داده شده است.
اسلام منادي آزادي
براساس بينش اسلامي، حكمت و فلسفه آفرينش انسان، امتحان و آزمايش شدن است[24] تا از اين طريق به تكامل وجودي خود نايل شود. امتحان شدن زماني معنا پيدا ميكند كه امتحان شونده آزاد باشد و آنگونه كه ميخواهد امتحان بدهد. اسلام اساس كار خودش را آزاد بودن مردم در انتخابهاي خود قرار داده است. ]إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً[[25] يا ]فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ[[26] اسلام اصول خود را عرضه ميدارد و احكامش را روشن ميسازد، حال مردم آزادند كه آن را بپذيرند يا نپذيرند.
mبگو اي اهل كتاب, بياييد از آن كلمهاي كه پذيرفتهي ما و شماست پيروي كنيم: آنكه جز خداي را نپرستيم و هيچ چيز را شريك او نسازيم و بعضي از ما بعضي ديگر را سواي خدا به پرستش نگيرد. اگر آنان رويگردان شدند بگو: شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم.n [27]
mآنان كه از اين رسول, اين پيامبر امى كه نامش را در تورات و انجيل خود نوشته مييابند, پيروي ميكنند آن كه به نيكي فرمانشان ميدهد و از ناشايست بازشان ميدارد و چيزهاي پاكيزه را بر آنها حلال ميكند و چيزهاي ناپاك را حرام و بار گرانشان را از دوششان بر ميدارد و بند و زنجيرشان را ميگشايد...n[28]
اين آيات موضع اسلام را در قبال آزادي روشن ميسازد. ديني كه هدف خود را برداشتن غل و زنجير از گردن مردم اعلام ميدارد و مردم را به سوي زندگي بدون ارباب و رعيتي و بدون بردهداري دعوت ميكند، آيا ميشود اين دين را ضد آزادي قلمداد كرد؟
امام عليB ميفرمايد: mبندهي كسي مباش كه خداوند تو را آزاد آفريده است.n[29] نيز از آن حضرت است: mاي مردم آدم كسي را آزاد و كسي را برده نزاييده است و همهي مردم آزاد به دنيا آمدهاند.n[30] آيا ميشود به ديني كه اينگونه فرياد آزادي سر ميدهد، گفت مخالف آزادي بشر است؟
بنابراين حاكم و دولت مشروع هم مجاز نيست مردم را محدود كند و در فشار قرار دهد. آزادى مردم بايد تا حد ممكن محفوظ بماند. از پيامبر6 نيز نقل شده است كه: mخدايا هر كس ولايتدار امت من شد و بر آنان سخت گرفت, بر او سخت خواهم گرفت. [31]n
مناظره زهرة بن عبدالله سركرده سپاه اسلام با رستم فرخزاد فرمانده سپاه ايران، نشان ميدهد كه در اسلام احترام به آزادي افراد به صورت يك امر مسلم و اصل اساسي مطرح بوده است. وقتي كه رستم از وي خواست كه در اطراف دين اسلام توضيحاتي به او بدهد، زهره بن عبد الله در پاسخ وي گفت: اساس، پايه و ركن دين دو چيز است: شهادت به يگانگي خدا و شهادت به رسالت محمدصلي الله عليه و آله و سلم و اين كه آنچه او گفته است از جانب خداست. رستم گفت: اين كه عيب ندارد ديگر چه ؟ زهره گفت: ديگر آزاد ساختن بندگان خدا از بندگي انسانهايي مانند خود.[32]
منشأ آزادي
mدر غرب ريشه و منشا آزادي را تمايلات و خواهشهاي انساني ميدانند و آنجا كه از اراده انسان سخن ميگويند در واقع فرقي ميان تمايل و اراده قايل نميشوند. از نظر فلاسفه غرب انسان موجودي است داراي يك سلسله خواستها و ميخواهد كه اين چنين زندگي كند همين تمايل منشا آزادي عمل او خواهد بودn[33]
در اسلام منشأ آزادي كمال انسان است. انسان ميخواهد به كمال برسد و بايد آزاد باشد و موانع برطرف گردد. از ديدگاه استاد مطهري آزادي عنصر حياتي و يكي از لوازم حيات و تكامل است. وي آن را علاوه بر عامل تربيت و امنيت، عامل سومي براي رشد و تكامل موجودات معرفي ميكند.[34] mآزادي يكي از بزرگترين و عاليترين ارزشهاي انساني است و به تعبير ديگر جزء معنويات انسان است، معنويات انسان يعني چيزهايي كه مافوق حد حيوانيت اوست، آزادي براي انسان ارزشي مافوق ارزشهاي مادي است. انسانهايي كه بويي از انسانيت بردهاند حاضرند با شكم گرسنه و تن برهنه و در سختترين شرايط زندگي كنند ولي در اسارت يك انسان ديگر نباشند، آزاد زندگي كنندn[35]
حدود آزادي
متفكران غربي آزادي را با دو چيز محدود ميكنند: يكي خود آزادي؛ يعني تا آنجا به افراد آزادي داده ميشود كه آزادي ديگران سلب نشود. ديگري مصالح عمومي. استوارت ميل ميگويد: mآزادي فرد، به شرط اينكه از تعرض به آزادي ديگران يا برانگيختن آنها به اعمال خلاف پرهيز كند، بايد نامحدود باشد، تنها بخشي از رفتار هر فرد كه به خاطر آن در برابر جامعه مسئول و متعهد است، رفتاري است كه به ديگران مربوط ميشود، در بخشي كه به خودش مربوط ميشود، استقلالش مطلق است. حكم فرد بر جسم و روح خويش روا است.n[36]
اما اسلام آزادي مطلق و بدون قيد و شرط را نميپذيرد و حدودي فراتر از آنچه در غرب مطرح است، براي آن قايل ميشود. اسلام به طور كلي چهار مرز براي آزادي در نظر گرفته است كه آزادي افراد با حفظ آن حدود محترم است:
1. ضرر به خود: آزادي افراد تا آنجا محترم است كه منجر به اضرار به نفس نشود. اضرار به نفس مفهوم عامي است كه شامل ضررهاي جاني و مالي ميشود.
2. ضرر به ديگران: افراد حق ندارند به بهانه آزادي، به ديگران آسيب برسانند، چه آسيبهاي جاني و چه آسيبهاي مالي و غيره. حديث لاضرر و قوانين حقوقي اسلام، بر دو مورد فوق دلالت دارند.
3. دين: آزادي نبايد منجر به مخالفت با دستورات ديني شود. به عنوان مثال افراد آزادي بيان دارند، اما حق ندارند كه به مقدسات دين توهين كنند و يا به خدا و رسول دروغ ببندند.
4. اخلاق: آزادي افراد نبايد موجب شود كه ارزشهاي اخلاقي زير پا گذاشته شود.
تمام قيد و قيودهايي كه اسلام در برابر آزادي افراد قرار داده است، تحت يكي از چهار مورد فوق جاي ميگيرد. اين موارد براي كساني كه با آموزههاي اسلامي آشنايي اجمالي دارند، روشن است و نياز به استدلال و استشهاد ندارد.
بنابراين در تمام آزاديهايي كه اسلام به افراد داده است، اين قيود لحاظ شده است و ما در سير بحث وقتي از آزادي سخن ميگوييم و آزاديهايي را براي افراد اثبات ميكنيم، اين قيود را در نظر داريم و مسلم فرض ميكنيم. مثلاً وقتي ميگوييم اسلام به افراد آزادي اقتصادي داده است، اين آزادي تا آنجاست كه منجر به اضرار به نفس، غير؛ مخالفت با دين و اخلاق نشود و همين طور آزادي در زمينههاي ديگر.
اكنون كه توضيحاتي در بارهي مفاهيم آزادي و حكومت ديني و همچنين سير تاريخي آزادي فردي در غرب، شرق و اسلام، منشأ آزادي و حدود آن داده شد، وارد بحث اصلي ميشويم.
آزاديهاي فردي در حكومت ديني
آزاديهايي را كه فرد در روند تكامل خود به آنها نياز دارد و اسلام آنها را به او عطا نموده است، در چهار حوزه كلي قابل بررسي است: 1. حوزه اخلاق؛ 2. حوزه اعتقاد؛ 3. حوزه اقتصاد؛ 4. حوزه سياست. آزادي در حوزه اخلاق را تحت عنوان آزادي معنوي بحث ميكنيم و آزادي اعتقادي را با عنوان آزادي عقيده و فكر و بيان و دو مورد ديگر را با عناوين خودشان و به صورت مفصلتر، بررسي مينماييم.
1. آزادي معنوي
حكومت ديني حيات انسان را منحصر در زندگي مادي نميداند، بلكه براي او حيات معنوي نيز قايل است. از اينرو به آزادي معنوي انسان بيش از آزادي ظاهري و دنيايي اهميت ميدهد. مقررات اسلام به گونهاي وضع شده است كه در مقام تزاحم و تعارض اين دو نوع آزادي، آزادي ظاهري فداي آزادي معنوي شود.
آزادي معنوي يعني آزادي از درون، آزادي از حصارهاي حيواني، رهايي از قيد شيطان و هواي نفس و خروج از بندگي جاه و مقام و درهم و دينار. سقراط ميگويد: mآزادي يعني اينكه فرد از بردگي اميال حيواني خويش كه از نظر عقل سزاوار سرزنش است، رهايي يابد.n[37]
حافظ ميگويد:
فاش ميگويم و از گفتهي خود دلشادم
بندهي عشقم و از هر دو جهان آزادم
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
«ديوان حافظ»
امام عليB ميفرمايد: mتقواي الهي كليد هر راه راست است. بدون تقوا انسان اندوختهاي براي آخرت ندارد. بدون تقوا بشر آزادي ندارد.n[38]
2. آزادي عقيده
آزادي عقيده به معناي آزادي انسان در انتخاب و داشتن هر نوع عقيده است. حكومت ديني هيچ فردي را مجبور به پذيرفتن عقيده خاصي نميكند. قرآن كريم به طور صريح ميفرمايد: ]لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيّ[[39] mهيچ اجباري در دين نيست و راه درست و نادرست تبيين شده است.n
در شأن نزول اين آيه نقل كردهاند: mيكي از انصار كه مسلمان شده بود، دو پسر داشت كه به دين مسيحيت گرويده بودند. پدر از اين جهت بسيار ناراحت بود، به خدمت رسول گرامي6 آمد و پرسيد كه آيا اجازه ميدهيد كاري كنم كه آنان به اجبار دست از دين خويش بردارند و مسلمان شوند. آيه شريفه مزبور نازل شد و او را از اين كار بازداشت.n[40]
قرآن كريم خطاب به پيامبر6 ميفرمايد: ] فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ[[41] تذكر بده و ياد آوري كن، زيرا تنها وظيفهي تو تذكر دادن است نه الزام و اجبار.
امام خمينيS ميفرمايد: mدر حكومت اسلامي همهي افراد داراي آزادي در هر گونه عقيدهاي هستند، وليكن آزادي خرابكاري را ندارند.n[42] در جاي ديگر ميفرمايد: mدولت اسلامي يك دولت دموكراتيك به معناي واقعي است و براي همهي اقليتهاي مذهبي به طور كامل آزادي قايل است و هر كسي ميتواند اظهار عقيدهي خودش را بكند و اسلام جواب همهي عقايد را بر عهده دارد و دولت اسلامي تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد.n[43]
3. آزادي تفكر و انديشه
حكومت ديني با تفتيش عقايد مخالف است. در اسلام تفكر از ارزش بالايي برخوردار است تا آنجا كه از آن به عنوان برترين عبادت ياد شده است «لا عبادة كالتفكير»[44] و قرآن كريم از آنان كه در آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند، و از اين طريق به حكيمانه بودن آفرينش رهنمون ميگردند، به عنوان انديشمندان ياد كرده و آنان را ستوده است.[45]
حضرت اميرB مالك اشتر را چنين راهنمايي ميكند: mكساني كه بيش از ديگران در جست وجويِ عيوب مردم اند بايد دورترين مردم از تو و پستترين آنان نزد تو باشند. به راستي مردم عيوبي دارند كه حاكم در پوشيدن آنها از همه سزاوارتر است.n[46]
امام خمينيS ميفرمايد: mتجسس از احوال اشخاص در غير مفسدين و گروههاي خرابكار مطلقا ممنوع است و سئوال از افراد به اينكه چند معصيت نمودي، چنانچه بنا به بعضي گزارشات اين نحوه سئوالات ميشود، مخالف اسلام و تجسس كننده معصيت كار است. بايد در گزينش افراد اين نحوه امور خلاف اخلاق اسلامي و خلاف شرع مطهر ممنوع شود.n[47]
آزادي تفكر و انديشه هم در حوزه اعتقادات مصداق دارد و هم در حوزه سياست و اسلام در هر دو مورد به افراد آزادي تفكر و انديشه داده است. نكتهي قابل تذكر اينكه اين آزادي هم مطلق نيست و بايد حدود مورد نظر اسلام در آن رعايت شود.
4. آزادي بيان
آزادي بيان يعني حق اظهار فكر، عقيده و سليقه. به موجب اين حق انسان ميتواند عقايد و انديشههاي خود را بدون هيچ ترس و نگراني از تعقيب و توقيف و مجازات ابراز دارد. البته حدود اين آزادي بايد رعايت شود و به طور كلي تا آنجا مجاز است كه با نظم عمومي جامعه و حقوق ديگران وحدود مورد نظر اسلام مغايرت نداشته باشد.
mقرآن آدمي را به شنيدن همهي سخنان و انديشهها و گزينش و تبعيت بهترين آنها دعوت فرموده است: mبشارت بده به بندگاني كه سخن را ميشنوند و بهترينش را براي پيروي برميگزينند.n[48]
امام خمينيS ميفرمايد: mكساني كه مخالف هستند آزاد و مختارند كه اظهار مخالفت نمايند.n[49] در مورد مطبوعات ميگويد: mمطبوعات در نشر همهي حقايق و واقعيات آزادند.n[50] همچنين ميفرمايند: mهمهي مطبوعات آزداند مگر اينكه مقالات مضر به حال كشور باشد.n[51]
آزادي بيان تا آنجا محترم است كه حدود مورد نظر اسلام در آن رعايت شود. بنابراين اظهار كفر توسط مسلمان، دروغ بستن به خدا و پيامبر و امامانE، اظهار معصيت، اضلال و اظهار انديشهاي كه باعث القاي ديگران در گناه و يا انحراف عقيدتي بشود و يا عنوانِ (كمك به گناه) بر آن صدق كند، همچنين اظهار انديشهاي كه براي وارد كردن ضرر حرام به ديگران سببيّت دارد و يا مصداق كمك به غير در اضرار به خود است, به عنوان تجاوز از حدود پذيرفته شدهي اسلام، حرام است.
5. آزادي اقتصادي
آزادي اقتصادي به مفهوم داشتن حق اشتغال، انتخاب نوع شغل، محل، مدت و زمان اشتغال، حق مالكيت نسبت به درآمد و دارايي، حق مبادلات و داد و ستد بازرگاني، حق مصرف و بهرهبرداري از درآمد و بالاخره حق ارث بردن و ارث گذاردن داراييها است.
آزادي اقتصادي با اقتصاد آزاد تفاوت اساسي دارد. اقتصاد آزاد يعني اقتصاد بدون حاكميت و مداخلهي دولت مذهب و اخلاق و هر قدرت غالب و كنترلكنندهاي. اين اقتصاد تنها تحت كنترل نفع شخصي و انگيزهي فردي در ميآيد. اما آزادي اقتصادي همانگونه كه اشاره شد به معناي حق تملك حق رشد دادن مال و حق مصرف است.
مكتب سرمايهداري يك نظام اقتصاد آزاد است، نظامي كه هر گونه فعاليت اقتصادي در آن مجاز است و آنچه افراد را محدود ميكند نفع شخصي آنها است. گر چه در اين مكتب افراد از آزادي اقتصادي نيز برخوردارند؛ يعني حق دارند هر شغلي را انتخاب كنند، هر محلي را براي اشتغال برگزينند، هر مدت ميخواهند كار كنند، هر چه را ميخواهند مالك شوند و بر دارايي خود بيفزايند و مبادلات مورد نظر خود را با ديگران انجام دهند، از داراييهاي خود مطابق ميل خود بهرهمند شوند و دولت حق ندارد در اين كارها مداخله كند و آنان را محدود سازد مگر در حدودي كه حفظ آزادي ديگران آن را اقتضا كند.
در نقطهي مقابل سوسياليستها با آزادي فرد در فعاليتهاي اقتصادي كاملاً مخالفند و عقيده دارند كه تمام برنامههاي اقتصادي بايد به صورت متمركز و تحت نظر دولت تنظيم و اداره شود و افراد به صورت اشتراكي فعاليت و از محصول فعاليت خود بهرهبرداري نمايند. در اين اقتصاد، اقتصاد آزاد و آزادي اقتصادي معنا و مفهومي ندارد.
اسلام نه اقتصاد آزادي را كه نظام سرمايهداري به آن معتقد است، قبول دارد و نه اقتصاد اشتراكي و كاملاً دولتي سوسياليستها را. در اسلام اصل بر آزادي اقتصادي است اما نه آزادي مطلق، بلكه آزادي همراه با مراعات ارزشهاي مورد نظر اسلام. آزادي اقتصادي در اسلام در چارچوب خاصي از ارزشها، توصيهها و مقررات، پذيرفته شده است. دولت اسلامي موظف است اين آزادي را حفظ، حراست و حمايت كند و در عين حال مانع سوء استفادهي افراد از اين آزاديها شود. بدين منظور حكومت اسلامي حق ارشاد، نظارت و كنترل و در صورت لزوم حق مداخله و ايجاد محدوديتهاي لازم را دارد و اين حق از باب ولايت حاكم بر جامعهي اسلامي است كه بايد سلامت روابط اقتصادي و صحت جهتگيريهاي اقتصادي را زير نظر داشته و جلو كجرويها و انحرافات را بگيرد.
1/5. آزادي در مالكيت
حكومت ديني مالكيت را به عنوان يك رابطهي حقوقي پذيرفته است. قرآن كريم در مورد ثروتهاي طبيعي ميفرمايد: mشما را در زمين مكان دادهايم و در آنجا براي شما معيشتها قرار داديم ولي سپاسي كه ميداريد اندك است.n[52] در آيهي ديگر ميفرمايد: mاوست كه براي شما زمين را رام كرد، در اطراف آن راه رويد و از روزي او بخوريد و بازگشت به سوي اوست.n[53] همچنين ميفرمايد: mهمان كه زمين را براي شما گهوارهاي كرد و برايتان در آنها راهها كشيد و از آسمان آبي فرود آورد و با آن اقسام مختلف گياه پديد آورديم. بخوريد و حيوانات خويش را بچرانيد كه در اين براي اهل خرد عبرتها است.n[54]
از اين آيات با صراحت تمام استفاده ميشود كه انسان در آباد كردن زمين و ديگر ثروتها و شكوفايي توليد مسئول است و از او خواسته شده است كه نعمتهاي طبيعي معطل و بدون استفاده نماند. بدون ترديد چنين خواستهاي بدون آزادي تملك تحقق نخواهد يافت، زيرا تلاش همه جانبهي انسان، در جهت بهرهبرداري از اين ثروت در صورتي شكل ميگيرد كه با فطرت و كششهاي ذاتي او كه همان اختصاص يافتن محصول كارش به خودش است، سازگار باشد. در غير اين صورت وضعيت به آنجايي منتهي ميشود كه سوسياليستها گرفتار شدند.
در احاديث تصريح شده است كه احيا، حيازت و تحجير ثروتهاي طبيعي غير منقول موجب مالكيت خصوصي ميشود. به روايت امام صادقB پيامبر اكرم6 فرمود: mكسي كه درختي بكارد يا نهر جديدي احداث كند كه پيش از او كسي اقدام به احداث آن نكرده، يا زمين مواتي را احيا كند، از آن اوست، به حكم خدا و رسول او.n[55]
mاميرالمؤمنينB در بارهي مردي كه پرندهاي را ديده و آن را تعقيب نموده تا اينكه بر روي درختي نشسته و ديگري آن را گرفته است، فرمود: براي چشم است آنچه را كه ديده و براي دست است آنچه را كه حيازت كرده است.[56]n
بنابراين اسلام نه مانند مكتب سرمايهداري عنان فرد را براي تملك خصوصي رها گذاشته است و نه مانند سوسياليستها، دست او را بسته است، بلكه در چارچوب معيارهاي خود، مالكيت خصوصي فرد را محترم شمرده است.
2/5. آزادي تصرف
از آثار حقوقي مالكيت خصوصي، آزادي مالك در تصرف اموال است. تصرف اعم از مصرف است و شامل مبادلات و فعاليتهاي توليدي هم ميشود. قاعدهي سلطنت بر اموال[57] بيانگر حق هر نوع تصرف مالك در اموالش است. البته بايد توجه كرد كه اين آزادي هم مانند ديگر آزاديهاي پذيرفته شده در حكومت ديني، مطلق و بدون قيد و شرط نيست، بلكه محدوديتهاي خاص خودش را دارد كه در فقه اسلامي از آنها بحث شده است. اسراف[58]، تبذير[59] و مصارف حرام[60] از جمله محدوديتهايي است كه اسلام براي جلوگيري از زيادهرويهاي افراد وضع كرده است.
3/5. آزادي مبادله
گر چه مبادله يك نوع تصرف در اموال است و مشمول آزادي تصرف ميشود، اما به خاطر اهميتش در حيات اقتصادي افراد، به طور جداگانه مورد بحث قرار ميگيرد. تجارت و بازرگاني در رشد اقتصادي و افزايش درآمد جامعه و افراد نقش بسيار ممتازي دارد، از اينرو اسلام اهميت فراواني به اين نوع فعاليت اقتصادي داده است.
امام عليB در عهدنامهي خود به مالك اشتر فرمود: mنسبت به تجار و صاحبان صنايع سفارشخواه باش و آنها را به خير و نيكي توصيه كن و بين بازرگاناني كه در شهر يا روستا هستند و آنها كه سيار و در گردشند و نيز صنعتگراني كه با نيروي جسماني خويش به كار صنعت ميپردازند، تفاوت مگذار، چرا كه آنها منابع اصلي منافع و اسباب آسايش جامعه به شمار ميروند، آنها هستند كه از سرزمينهاي دور دست، از پرتگاهها و كوهستانها و درياها و سرزمينهاي هموار و نا هموار مواد مورد نياز را گرد ميآورند، از مناطقي كه عموم مردم با آن سروكاري ندارند و جرأت رفتن به آن سامان را نميكنند...n[61]
در سخني ديگر از آن حضرت است: mامرار معيشت و زندگي مردم از پنج طريق تأمين ميشود: امارت (كارمندي) عمران و توليد، تجارت و مبادله، اجاره و تأمين اجتماعي.n[62]
بديهي است ديني كه تا اين اندازه به تجارت و بازرگاني بها ميدهد، به آزادي عمل تجار نيز احترام ميگذارد، زيرا بدون آزادي، بازرگانان انگيزه كافي براي فعاليتهاي تجاري نخواهند داشت و در نتيجه تجارت رونق پيدا نميكند.
4/5. آزادي در كار و انتخاب شغل
در حكومت ديني افراد در نوع كار و انتخاب شغل، محل كار و مدت كار در صورتي كه از چارچوب مقرارت شرع تجاوز نكند، آزادند. پيامبر اسلام6 ميفرمايد: mهمگان تلاش و كوشش كنيد ولي توجه داشته باشيد كه هر كس براي كاري كه آفريده شده لايقتر است و آن را با سهولت و آساني انجام ميدهد.n[63]
امام عليB در جواب والي خود ميفرمايد: mگروهي از حوزه مأموريت تو نزد من آمدند و چنين اظهار كردند كه اگر نهر متروك و غير قابل استفادهي آنها، لايروبي و حفاري شود، بلاد آنها آباد، بر اداي خراج توانمند و بر درآمد مسلمين از اين جهت افزوده ميشود و از من درخواست كردند كه براي تو نامه بنگارم كه در انجام چنين كاري آنها را جمع كني و نيروي آنها را در حفر و عمران نهر و تأمين هزينهي آن به كار گيري. اما دوست ندارم كسي را به كاري مجبور سازي كه از آن كراهت دارد و بدان بي ميل است؛ اگر نهر آنچنان است كه آنها گفتند (من انجام خواست آنها را به شما ارجاع ميدهم) هر كس كه دوست دارد در انجام اين عمران كار كند از او بخواه كه تلاش كند و در نتيجه نهر مال افرادي است كه كار كردهاند نه افرادي كه نسبت به انجام اين مهم بي ميل باشند...n[64]
بنابراين مردم در جامعهي اسلامي در انتخاب شغل آزادند و مالك نتيجهي كار مشروع خود ميباشند. تنها استثناء از اين آزادي، مواردي است كه در فقه به عنوان معاملهي حرام از آنها ياد شده است. در غير اين موارد حكومت اسلامي حق ندارد مردم را به كاري وادار كند هر چند كه به مصلحت خودشان باشد.[65]
5/5. آزادي در مسكن
از پيامبر اسلام6 نقل شده كه فرمود: mبلاد بلاد خداست و مردم بندگان خدا هستند. پس هر جا به خير رسيدي همان جا اقامت كن.n[66]
امام خمينيS ميفرمايد: mهر انسان در مسكن آزاد است، در مشروب و مأكول آنچه خلاف قوانين الهي نباشد آزاد است، در مشي آزاد است، حكم اسلام است كه اگر كسي حمله برد به منزل كسي، براي آن كسي كه مورد حمله واقع شده است جايز است كشتن او. اسلام تا اينقدر با آزاديها موافق است.n[67] در سخن ديگر دارد: mكسي حق ندارد بگويد اينجا بنشين يا آنجا برو، اين حرفها در كار نيست. آزادي دارند و حكومت عدل اسلامي چنين است.n[68]
6. آزادي سياسي
آزادي سياسي در كاربرد عام آن هر گونه فعاليتي را كه بر سرنوشت سياسي جامعه تأثير ميگذارد، شامل ميشود. طبق اين كاربرد، تشكيل احزاب و جمعيتها، مطبوعات و رسانههاي گروهي نيز فعاليتهاي سياسي به شمار ميروند، ولي كاربرد خاص آن مربوط به دخالت آحاد جامعه در حكومت و ادارهي امور كشور است.
mآزادي سياسي حق فرد در مشاركت در كارهاي دولت است از طريق حق راي دادن و انتخاب شدن و آزادي بيان و روزنامهنگاري و اجتماع.n[69]
mآزادي سياسي قسمتي از حقوق افراد است كه به موجب آن ميتوانند حق حاكميت داشته باشند, خواه به طور مستقيم و خواه از طريق انتخاب نمايندگان.[70] آزادي سياسي حق حضور فعال مردم در صحنهي سياست است.n[71]
بنابراين آزادي سياسي به مفهوم دخالت مردم در انتخاب و نحوه ادارهي حكومت، نظارت بر عملكرد كارگزاران و مشورت دادن به آنان، مصاديقي دارد كه به مهمترين آنها پرداخته ميشود:
1/6. آزادي در انتخاب حكومت
از ديدگاه ولايت انتصابي, مشروعيت حكومت ولي فقيه ناشي از نصب عام امامانE است و مردم در تفويض ولايت به او هيچگونه اختياري ندارند. اما در كارآمدي حكومت نقش اصلي دارند. بيعت گرفتن پيامبر6 و امامانE از مردم نيز براي كارآمد كردن ولايتشان است, نه براي انتصاب آنان.
امام عليB ميفرمايد: mمردم بدون اكراه و اجبار و با ميل و رغبت با من بيعت كردند.n[72] اين نشان ميدهد كه اگر مردم به زور با آن حضرت بيعت كرده بودند، مخالفان حضرت كه تعدادشان كم هم نبودند، ميتوانستند عليه وي استدلال و احتجاج كنند.
در صلح نامهي امام حسنB با معاويه آمده است: mحكومت بعد از او يعني معاويه بين مسلمانان به مشورت گذاشته ميشود.n[73]
امام رضاB از پيامبر6 نقل ميكند كه: mهر كس از شما خواست بين جماعت مسلمين تفرقه ايجاد كند و امر حكومت مردم را غصب نمايد و بدون مشورت به ولايت برسد, او را بكشيد.n[74] حضرت اميرB در مورد بيعت عبدالله بن عمر, به مالك گفت: mآن را به اكراه از او نميخواهم, راه را بر او باز گذاريد.n[75]
mزنان حق راي دادن دارند, زيرا انتخابات و راي دادن از قبيل توكيل است نه تفويض ولايت. همين كه انسان عضو جامعهاي باشد و در آن مالي يا حق ديگري داشته باشد حق توكيل دارد.n[76]
در زندگي پيامبران و ائمه معصومينE موردي را سراغ نداريم كه براي قبولاندن حكومت و رهبري خود به مردم، از قدرت و سرنيزه استفاده كرده باشند. گر چه ممكن است براي دفاع از دين خدا و تثبيت حكومت الهي دست به چنين اقداماتي زده باشند، اما براي اينكه شخص خود را به عنوان رهبر بقبولانند، هرگز چنين حركتي نكردهاند.
انبياء و ائمهE با اينكه امامت تنصيصي داشتند اما براي به اجرا گذاشتن آن مردم را مجبور نميكردند. امام عليB هنگامي كه مهاجر و انصار با حضرت بيعت كردند بر بالاي منبر قرار گرفت و فرمود: mاي مردم انبوه و هوشمند، امر حكومت مربوط به شما است. هيچكس حق ندارد آن را به خود اختصاص دهد مگر آن كسي كه شما آن را امير و حاكم نماييد.n[77]
اميرمؤمنانB نامهاي نوشته بود و فرمانداران خود را موظف كرده بود كه در هر جمعه آن را بر مردم بخوانند. از جمله اين عبارت در نامه آمده بود: mپيامبر خدا با من پيمان بست و فرمود: اي پسر ابوطالب پيشوا و رهبري امت من در حقيقت از آن توست. اگر مردم بدون نزاع ولايت تو را پذيرفتند، در امر حكومت قيام كن و اگر دربارهي تو اختلاف كردند، آنان را به حال خود واگذار، خدا هم براي تو راه نجاتي قرار ميدهد.n[78]
به حال خود واگذار، به اين معنا است كه بگذار هر كسي را خودشان ميخواهند به عنوان رهبر برگزينند. از اينجا نتيجه ميگيريم كه در حكومت ديني مردم در انتخاب رهبر و حاكم آزادند، منتها وظيفه دارند كه شايستهترين را برگزينند.
امام صادقB فرمود: رسول خدا6 فرموده است: mامامان شما نمايندگان شما هستند، پس بنگريد چه كساني را به عنوان نماينده به سوي خدا ميفرستيدn[79]
اين احاديث با تنصيصي بودن ولايت امامانE مخالف نيستند، زيرا اين احاديث ناظر به جنبهي عملي و عملياتي شدن ولايت است نه اصل ولايت، يعني تحقق ولايت در ميدان عمل بدون رضايت مردم امكانپذير نيست.
امام خمينيS ميفرمايد: mتعيين نظام سياسي با آراي خود مردم خواهد بود.n[80] در سخني ديگر ميفرمايند: mمردم در سراسر كشور، در انتخاب فرد مورد نظر خود آزادند و احدي حق تحميل خود يا كانديداهاي گروه يا گروهها را ندارد.n[81]
2/6. نظارت مردم بر حكومت
پس از انتخاب, نوبت به نظارت بر حكومت ميرسد كه حق مردم است. پس از تشكيل حكومت انتصابي يا انتخابي, مردم موظف به حضور در صحنهي سياست و نظارت بر كار آن هستند. حضرت عليB هنگام معرفي ابن عباس به مردم بصره گفت: mبه او گوش دهيد و فرمانش بريد تا آنجا كه او از خدا و رسول اطاعت ميكند. پس اگر در ميان شما حادثهاي يا بدعتي ايجاد كرد يا از حق منحرف شد بدانيد كه من او را از فرمانروايي بر شما عزل ميكنم.n[82]
در سخني ديگر, حضرت وضع حكومت را چنان ترسيم ميكند كه گويي شخص حاكم و برنامهها و كارهاي حكومتي, به جز اسرار جنگي, بايد در معرض ديد و نظارت مردم باشد: mبدانيد حق شماست بر من كه چيزي را از شما نپوشانم جز راز جنگ.n[83]
محمد بن ابابكر كه از طرف حضرت اميرB والي مصر بود به مردم گفت: mاگر ديديد كارگزاري ناحق و نادرست است او را به سوي من آوريد و مرا در مورد او سرزنش كنيد. همانا من به آن خوشحال ميشوم.n[84]
حضرت امامS ميفرمايد: mاگر مردم بخواهند جمهوري اسلامي را حفظ كنند, بايد مواظب باشند كه رئيس جمهور و نمايندگان مجلس انحراف پيدا نكنند از حيث قدرتطلبي و از حيث مالطلبي.n[85]
همچنين از ايشان است: mهر فردي از افراد ملت حق دارد كه مستقيماً در برابر سايرين، زمامدار مسلمين را استيضاح كند و او بايد جواب قانعكننده دهد. در غير اين صورت اگر بر خلاف وظايف اسلامي خود عمل كرده باشد، خود به خود از مقام زمامداري معزول است.n[86]
3/6. شكايت مردم از حكومت
حضرت اميرB علاوه بر آن كه مردم را به اين امر مهم تشويق ميكرد, خود نيز افرادي براي تحقيق پيرامون احوال شخصي و نحوهي ادارهي واليان ميفرستاد و در بعضي موارد با رسيدن گزارش اينان, به عزل يا توبيخ عاملان خود اقدام ميكرد.
نامههاي 40 و 43 و 45 و 63 و 71 نهج البلاغه در همين موارد نوشته شده است. شكايت, همانند نظارت, از مقامهاي مختلف حكومتي در موارد شخصي و عمومي جايز است.
بعضي از علماي اهل سنت با استناد به آيهي ]فَاِن تَنازَعتُم فِى شَىء فَرُدُوهُ اِلَى اللهِ وَالرَسُول[[87] گفتهاند: mچون mاولي الامرn بعد از mالرسولn ذكر نشده است, پس اولي الامر هم جزء مردم به حساب آمدهاند و ميشود مردم با آنان به تنازع برخيزند.[88] و مردم حق نزاع با حكام و حكومت دارند.n[89]
4/6. اظهار نظر مردم در امر حكومت
در حكومت ديني، وظيفه مردم تنها انتخاب حكومت و نظارت بر آن نيست، بلكه مردم ميتوانند در نحوه ادارهي حكومت و رأيزني پيرامون تشخيص درست مصالح و منافع جامعه و حكومت اظهار نظر كنند و در اين زمينه دولت را ياري رسانند.
حباب بن منذر در جنگ بدر, وقتي پيامبر6 مسلمين را در نزديكترين چاه بدر فرود آورد, چنين اظهارنظر كرد: mاي رسول خدا آيا اين منزلي است كه خدا تو را در آن فرود آورده است و بنابراين, نبايد جلو يا عقبتر از آن برويم يا اين كه نظر تو و حيلهي جنگي است؟ پيامبر6 فرمود: نظر و حيلهي جنگي است. حباب گفت: اي رسول خدا همانا اين منزل مناسبي نيست, مردم را به پاي دار تا به چاه آبي كه به دشمن نزديكتر است برسيم و فرود آييم و حوض پر آبي بسازيم, آنگاه با آنان بجنگيم.
در اين صورت ما آب خواهيم داشت و آنان تشنه ميمانند. پيامبر6 گفت: اي حباب, نظرت را پيشنهاد دادي. آنگاه مسلمانان همراه خود را حركت داد و كنار نزديكترين آب فرود آمد و به آن چه حباب نظر داده بود عمل كرد.n[90]
ابن عباس و مغيره بن شعبه به حضرت اميرB در مورد ابقاي معاويه و عمال عثمان اظهار نظر كردند, حضرت به آنان چنين پاسخ داد: mاي ابن عباس تو نظرت را به من ميگويي و من ملاحظه ميكنم, پس آن گاه كه از اجراي نظر تو سر باز زدم تو از من اطاعت ميكني.n[91]
در جنگ صفين نيز وقتي مردم حضرت را براي پذيرش حكميت تحت فشار قرار دادند, راى آنان را پذيرفت: mمن شما را از حكومت حكمين نهي كردم پس شما امتناع كرده, مخالفت نموديد مانند مخالفين پيمان شكن تا اين كه به ميل و خواهش شما رفتار كردم.n[92]
امام خمينيS ميفرمايد: mهرچه هست ملت است. حكومت ها بايد بر طبق اميال ملت عمل بكنند. بر طبق مصالح ملت عمل بكنند. امروز مثل سابق نيست كه يك دولتي بيايد و هر غلطي ميخواهد بكند. خير, بايد موافق اميال صحيح ملت عمل بكند. نوكر ملت بايد باشد, نه آقاي ملت.n[93]
5/6. انتقاد مردم از حكومت
اعتراض عمر به پيامبر6 در صلح حديبيه[94] و در مورد انتخاب اسامه،[95] اعتراض معتب بن قشير به پيامبر6 روز جنگ احد،[96] اعتراضهاي متعدد به حضرت اميرB در جنگ صفين،[97] جنگ جمل،[98] و پس از آن جنگ با معاويه[99] و جنگ با خوارج[100] و اعتراضهاي متعدد به امام حسنB در مورد صلح با معاويه،[101] اعتراض بعضي به پيامبر6 در مورد نحوهي تقسيم غنائم[102] اعتراض يمنيها به حضرت اميرB در مورد اجراي حد به نجاشي،[103] نمونههاي بسيار بارزي در تاريخ اسلام راجع به انتقاد مردم از حكومت است.
در هيچ يك از اعتراضهاي مذكور، سراغ نداريم كه اعتراض كننده مورد آزار و اذيت و يا توبيخ از ناحيه حكومت قرار گرفته باشد. اين نشان ميدهد كه حكومت ديني در اين زمينه براي مردم آزادي قايل است.
6/6. نصيحت حكومت
نصيحت ابوالاسود دولي[104] و احنف بن قيس[105] به حضرت اميرB, نصيحت قيس بن سعد به محمدبن ابي بكر[106]، نصيحت زني به عمر[107] و نصيحت حضرت اميرB[108] و عمار ياسر به عثمان[109] مواردي از نصيحتهاي مردم به حكومت در تاريخ اسلام است. اين موارد همه حكايت از اين واقعيت دارد كه مردم در برابر حكومت دست بسته نيستند و آزادي عمل دارند.
نتيجه
از مجموع مباحثي كه با استفاده از آيات قرآن، سخنان پيامبر6 و ائمه معصومينE و سيره عملي آنان و همچنين فرمايشات حضرت امام خمينيS در اين نوشته صورت گرفت، اين نتيجه به دست ميآيد كه افراد در حكومت ديني به معناي واقعي كلمه، از آزادي عمل در تمام ابعاد زندگي خود اعم از اخلاقي، اعتقادي، سياسي و اقتصادي برخوردار است. منتها اين آزادي چنانچه در غرب مطرح است مطلق و رها نيست، بلكه محدود به چهار حد اساسي عدم اضرار به نفس؛ غير، عدم مغايرت با اخلاق و دين است.
پينوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مطهري، مرتضي؛ جامعه و تاريخ؛ قم: صدرا؛ ص 84
[2] . بيات، عبدالرسول و همكاران؛ فرهنگ واژهها؛ قم: مؤسسه انديشه و فرهنگ ديني؛ چاپ دوم؛ 1381 ؛ ص 11
[3] . ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، بيروت: دار العلم، 1981م، ص 191
[4] . الماوردي، ابوالحسن علي بن محمد بن حبيب البصري البغدادي؛ الاحكام السلطانية والولايات الدينية؛ بيروت: دار الكتب العلميه؛ 1982م، ص 5
[5] . قاضي عبد الجبار؛ شرح الاصول الخمسة؛ القاهرة: مكتبة وهبة؛ 1408هـ .ق؛ ص 509
[6] . ايجي، عبد الرحمان بن احمد؛ شرح المواقف؛ تحقيق: علي بن محمد الجرجاني؛ ج 8؛ ص 345 (والأولى أن يقال هي خلافة الرسول في إقامة الدين وحفظ حوزة الملة بحيث يجب اتباعه على كافة الأمة)
[7] . قوشچي؛ شرح تجريد؛ بيجا؛ بينا؛ ص 472
[8] . همان؛ ص 560 همچنين ر.ك. الماوردي، ابوالحسن علي بن محمد بن حبيب البصري البغدادي؛ پيشين؛ ص 31
[9] . الماوردي، علي بن محمد بن حبيب البصري البغدادي؛ پيشين؛ ص 33 (و الامامة تنعقد من وجهين: احدهما باختيار اهل العقد و الحل و الثاني بعهد الامام من قبل)
[10] . مجمع جهاني تقربب مذاهب اسلامي؛ حكومت از ديدگاه مذاهب اسلامي (گزيده مقالات فارسي دهمين كنفرانس بين المللي وحدت اسلامي)؛ تهران: مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي؛ 1377؛ چاپ اول؛ ص 550
[11] . الشريف المرتضي؛ رسائل الشريف المرتضي؛ تحقيق: سيد مهدي رجايي؛ قم: دار القرآن؛ 1405هـ .ق؛ ج 2؛ ص 264 (الامامة رياسة عامة في الدين باالاصالة لا باالنيابة عمن هو في دار التكليف)
[12] . علامه حلي؛ الالفين في امامة اميرالمؤمنين علي بن ابي طالبB؛ كويت: مكتبة الالفين؛ چاپ اول؛ ص 22
[13] . محقق طوسي؛ قواعد العقائد؛ بيروت: دار الاضواء؛ ص 457 ( الامامة رياسة عامة دينية مشتملة علي ترغيب عموم الناس في حفظ مصالحهم الدينية و الدنياوية و زجرهم عما يضرهم بحسبها)
[14] . شيخ مفيد؛ اوائل المقالات؛ تحقيق: ابراهيم انصاري زنجاني خوئيني؛ بيروت: دارالمفيد؛ چاپ دوم؛ 1414هـ .ق؛ ص 65 (ان الائمة القائمين مقام الانبياء في تنفيذ الاحكام و اقامة الحدود و حفظ الشرايع و تأديب الانام معصومون كعصمة الانبياء)
[15]. اين شرايط در صفحات قبل ذيل تعاريف اهل سنت از امامت مطرح شده است.
[16]. فيرحي، داود؛ نظام سياسي و دولت در اسلام؛ تهران: سمت؛ چاپ اول؛ 1382؛ ص 24- 27
[17]. ابو سعيدي، مهدي؛ حقوق بشر و تكامل آن در غرب؛ تهران: آسيا؛ 1343؛ ص 23
[18]. رنجبر، مقصود؛ حقوق و آزاديهاي فردي از ديدگاه امام خمينيS؛ تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي؛ چاپ اول؛ 1382؛ ص 20
[19]. ابو سيعدي، مهدي؛ پيشين؛ ص 29
[20]. هارولد جي لاسكي؛ سير آزادي در اروپا؛ ترجمه: رحمت الله مقدم مراغهاي؛ تهران: شركت سهامي كتابهاي جيبي؛ 1353؛ ص 17 و 18
[21]. آنتوني آربلاستر؛ ظهور و سقوط ليبراليسم غرب؛ ترجمه: عباس مخبر؛ تهران: نشر مركز؛ 1377؛ ص 69 و 70 و 80
[22]. پازارگاد، بهاءالدين؛ تاريخ فلسفه سياسي؛ تهران: كتابفروشي زوار؛ 1359؛ ج 2؛ ص 60 و 601 و همان؛ مكتبهاي سياسي؛ تهران: انتشارات اقبال؛ ص 42 و 43
[23] . بيات، عبدالرسول و همكاران؛ پيشين؛ ص 13
[24]. ملك/ 2 ﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ﴾
[25]. انسان/ 3
[26]. كهف/ 29
[27]. آل عمران/ 64 ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾
[28] . اعراف/ 157 ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾
[29]. نهج البلاغه؛ نامه 31 (و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حراً)
[30]. همان؛ (ايها الناس ان آدم لم يلد سيداً و لا امة و ان الناس كلهم احرار)
[31] . النووي؛ صحيح مسلم بشرح الامام النووى؛ بيروت: دار الكتاب العربي؛ چاپ دوم؛ 1407هـ .ق؛ ج12, ص212
[32] . ر.ك: مطهري، مرتضي؛ پيرامون انقلاب اسلامى، قم: صدرا؛ ص 18
[33] . ر.ك: مطهري، مرتضي؛ اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، قم: صدرا؛ ص 39
[34] . مطهري، مرتضي؛ انسان كامل، قم: صدرا؛ ص 48
[35] . مطهري، مرتضي؛ تكامل اجتماعى انسان، قم: صدرا؛ ص 15
[36]. كاپلستون، فردريك؛ تاريخ فلسفه؛ ترجمه: بهاء الدين خرمشاهي؛ تهران: سروش؛ 1370؛ ج 8؛ ص 53
[37] . بيات، عبد الرسول و همكاران؛ پيشين؛ ص 15
[38] . نهج البلاغه؛ خطبه 230 (ان تقوي الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة)
[39] . بقره/ 256
[40] . طباطبايي، محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن؛ قم: جامعه مدرسين؛ ج 2؛ ص 347
[41] . غاشيه / 21 و 22
[42]. منتظر قائم، مهدي؛ آزاديهاي شخصي و فكري از نظر امام خمينيS و مباني فقهي آن؛ تهران: ستاد بزرگداشت يكصدمين سال ميلاد امام خميني؛ چاپ اول؛ 1381؛ ص 68
[43]. منتظر قائم، مهدي؛ پيشين؛ ص 68
[44]. تميمي آمدي، عبد الواحد بن محمد؛ شرح غرر الحكم و درر الكلم؛ قم: دفتر تبليغات؛ 1366؛ ج6؛ ص 348
[45]. آلعمران/ 191 ﴿الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾
[46]. نهج البلاغه؛ نامه 53 (وليكن ابعد رعيّتك منك واشنأهم عندك اطلبهم لمعايب الناس, فان فى الناس عيوباً الوالى احقّ من سترها)
[47]. منتظر قائم، مهدي؛ پيشين؛ ص 43
[48]. زمر/ 17 و 18 (فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ)
[49]. منتظر قائم، مهدي؛ پيشين؛ ص 163
[50] . همان؛ ص 85
[51] . همان
[52]. اعراف/ 10 ﴿وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ﴾
[53]. ملك/ 15 ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِن رِّزْقِهِ وَإِلَيْهِ النُّشُورُ﴾
[54]. طه/ 53 ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّن نَّبَاتٍ شَتَّى كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّأُوْلِي النُّهَى﴾
[55] . الحر العاملي؛ تفصيل وسائل الشيعة (آل البيت)؛ تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت لإحياء التراث؛ قم: چاپ مهر؛ چاپ دوم؛ 1414هـ .ق؛ ج 25؛ كتاب احياء الموات؛ باب 2؛ حديث1؛ ص 413 (عن ابي عبداللهB قال: قال رسول الله6: من غرس شجرا او حفر واديا بريا لم يسبقه اليه احد او احيي ارضا ميتة فهي له قضاء من الله و رسوله)
[56]. همان؛ ج 23؛ كتاب الصيد و الذبائح؛ باب 38؛ حديث 1؛ ص 391 (عن ابي عبداللهB ان اميرالمؤمنينB قال في رجل ابصر طيرا فتبعه حتي وقع علي شجرة فجاء رجل فأخذه فقال اميرالمؤمنينB: للعين ما رأت و لليد ما أخذت)
[57] . مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار, بيروت: مؤسسة الوفاء؛ چاپ دوم؛ 1403هـ .ق؛ ج2؛ ص272 (ان الناس مسلطون على اموالهم)
[58]. اعراف / 31 (وكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾
[59]. اسراء / 26 و 27 ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً﴾ ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُواْ إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً﴾
[60]. منظور از مصارف حرام، مصرف كالا و خدماتي است كه استفاده و انتفاع از آنها حرام شده است مانند خوردن گوشت خوك، سگ، ميته، حيوانات تزكيه نشده، استفاده از آلات لهو و لعب و ... و همچنين مصرف اشيايي كه موجب هلاكت و يا ضرر فرد و يا جامعه ميشود مانند سم و هروئين. همچنين انتفاع از برخي كالاها به گونهاي خاص؛ مانند استفاده از ظروف طلا و نقره و زيورآلات طلا براي مرد و ...
[61]. نهج البلاغه؛ صبحي صالح؛ نامه 53
[62]. الحر العاملي؛ پيشين؛ ج 19؛ باب استحباب الزرع؛ حديث 10؛ ص 35 (... ان معايش الخلق خمسة: الامارة و العمارة و التجارة و الاجارة و الصدقات...)
[63] . سفينه البحار؛ ص 732 (اعملوا فكل ميسر لما خلق له)
[64] . مستدرك نهج البلاغه؛ ج 5؛ ص 359
[65]. ر. ك. بلاذري؛ انساب الاشراف؛ بيتا؛ بينا؛ ج 2؛ ص 162
[66]. نهج الفصاحه؛ ص 223
[67]. منتظر قائم، مهدي؛ پيشين؛ ص 39
[68]. امام خميني؛ ولايت فقيه؛ ص 94
[69] . كريم يوسف احمد كشاكش, الحريات العامة فى الانظمة السياسية المعاصرة, ص61
[70] . جعفرى لنگرودى, ترمينولوژى حقوق, ص31
[71]. منتظر قائم، مهدي؛ پيشين؛ ص 150
[72] . نهج البلاغه؛ نامه 1 (بايعني الناس غير مستكرهين و لا مجبرين بل طائعين مخيرين)
[73] . مجلسى, محمد باقر؛ پيشين؛ ج44, ص:65 (وليس لمعاوية بن ابى سفيان ان يعهد الى احد من بعده عهدا بل يكون الامر من بعده شورى بين المسلمين)
[74] . شيخ صدوق؛ عيون اخبارالرضا, تحقيق: الشيخ حسين الاعلمي؛ بيروت: مؤسسة الاعلمي للمطبوعات؛ چاپ اول؛ 1404هـ. ق؛ ج2, ص62
[75] . مالك الاشتر, ص228 (فامر علىB باحضار عبدالله بن عمر, فقال له: بايع, قال: لاابايع حتى يبايع جميع الناس. فقال له علىB: فاعطنى حميلا ان لاتبرح. قال: ولااعطيك حميلا. فقال الاشتر: يااميرالمومنين ان هذا رجل قد امن سوطك وسيفك فدعنى اضرب عنقه. فقالB: لست اريد ذلك منه على كره, خلوا سبيله.(
[76]. مطهري، مرتضي؛ زن و سياست؛ مجله پيام زن؛ سال اول؛ ش6
[77]. ابن اثير؛ كامل ابن اثير؛ چاپ بيروت؛ ج 3؛ ص 99 (أيها الناس عن ملأٍ و اذن ان هذا امركم ليس لأحدٍ فيه حق الا من امرتم.)
[78]. ابن طاووس, رضي الدين ابي القاسم علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن طاووس؛ كشف المحجة لثمرة المهجة؛ نجف: حيدريه؛ 1370؛ ص 180 (و قد كان رسول الله عهد الي عهداً فقال يابن ابي طالب لك ولاء امتي فان ولوك في عافية و اجمعوا عليك بالرضاء فقم في امرهم و ان اختلفتوا عليك فدعهم و ما هم فيه فان الله سيجعلوا لك مخرجا)
[79]. مجلسي، محمد باقر؛ پيشين؛ ج 23؛ ص 30 (ان ائمتكم وفدكم الي الله فانظروا من توفدون في دينكم و صلاتكم)
[80]. منتظر قائم، مهدي؛ پيشين؛ ص 155
[81]. امام خميني، روح الله؛ صحيفهي نور؛ قم: مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام؛ ج 18؛ ص 232
[82]. شيخ مفيد؛ الجمل؛ قم: مكتبة الداوري؛ ص:224 (معاشر الناس! قداستخلفت عليكم عبدالله بن العباس, فاسمعوا له واطيعوا امره مااطاع الله ورسوله, فان احدث فيكم او زاغ عن الحق فكاعلمونى اعز له عنكم فانى ارجو ان اجده عفيفا تقيا ورعا, وانى لم ادله عليكم الا وانا اظن ذلك به غفرالله لنا ولكم.)
[83]. نهج البلاغه؛ نامه50 (الا وان لكم عندى اكلا احتجز دونكم سرا الا فى حرب.)
[84] . طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ طبري؛ بيروت: دارالكتب العلميه؛ ج3, ص 68 (وان رايتم عاملا عمل غير الحق زائغا, فارفعوه الى وعاتبونى فيه, فانى بذلك اسعد, وانتم بذلك جديرون)
[85]. امام خميني, روح الله؛ صحيفه نور؛ پيشين؛ ج16, ص32
[86]. همان؛ ج 21؛ ص 110
[87] . نساء(4) آيه:59 ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾
[88] . ر.ك. محمدالبهى, الدين والدوله, ص543و547
[89] . خلافت و ملوكيت, ص34
[90] . سيوطى, الدرالمنثور, ج2, ص90
[91] . طبري، محمد بن جرير؛ پيشين؛ ج2؛ ص:704 (فقال ابن عباس: فقلت لعلى: اما اول ما اشار به عليك فقد نصحك واما الآخر فغشك وانا اشير عليك بان تثبت معاويه فان بايع لك فعلى ان اقلعه من منزله. قال علىB: لا والله لااعطيه الا السيف. فقلت: يا اميرالمومنين: انت رجل شجاع لست بارب بالحرب, اما سمعت رسول الله6 يقول: الحرب خدعه؟ فقال علىB: بلى يابن عباس من هنيئاتك وهنيئات معاويه فى شى ء, تشير على وارى فاذا عصيتك فاطعنى. قال: فقلت: افعل ان ايسر مالك عندى الطاعه.)
[92] . نهج البلاغه؛ خطبه 36 (وقدكنت نهيتكم عن هذه الحكومه, فابيتم على اباء المنابذين, حتى صرفت رايى الى هواكم. )
[93]. امام خمينى, روح الله؛ صحيفه نور؛ پيشين؛ ج15؛ ص226
[94] . ابن هشام؛ السيرة النبوية؛ ج3؛ ص 331 (ثم اتي عمر رسول الله6 فقال: يارسول الله: الستك برسول الله؟ قال: بلى قال:او لسنا بالمسلمين؟ قال:بلى قال:او ليسوا بالمشركين؟ قال:بلى قال: فكعكلامك نعطى الدنيه فى ديننا؟ قال: انا عبدالله ورسول, لن اخاف امره, ولن يضيعنى! قال:فكان عمر يقول:مازلت اتصدق واصوم واصلى واعتق من الذى صنعت يومئذ! مخافه كلامى الذى تكلمت به حتى رجوت ان يكون خيرا.)
[95] . همان؛ ج4؛ ص300 (ان رسول الله6 استبطا الناس فى بعث اسامه بن زيد, وهو فى وجعه, فخرج عاصبا راسه حتى جلس على المنبر, وقدكان الناس قالوا فى امره اسامه: امر غلاما حدثا على جله المهاجرين والانصار. فحمدالله واثنى عليه بما هو له اهل ثم قال: ايهاالناس, انفذوا بعث اسامه فلعمرى لئن قلتم فى امارته لقد قلتم فى اماره ابيه من قبله وانه لخليق للاماره وان كان ابوه لخليقا لها.)
[96] . همان؛ ج2؛ ص169 (ومعتب الذى قال يوم احد: لو كان لنا من الامر شيء ما قتلنا هيهنا. فانزل الله تعالى فى ذلك من قوله وهو الذى قال يوم الاحزاب: كان محمد يعدنا ان ناكل كنوز كسرى وقيصر, واحدنا لايامن ان يكذهب الى الغائط, فانزل الله عزوجل فيه: واذ يقول المنافقون والذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله ورسوله الا غرورا.)
[97] . طبري، محمد بن جرير؛ بپيشين؛ ج3؛ ص102 (فقال الاشعث واولئك الذين صاروا خوارج بعد: فانا قد رضينا بابى موسى الاشعرى. قال علىB: فانكم قدعصيتمونى فى اول الامر فلاتعصونى الان. انى لاارى ان اولى اباموسى. فقال الاشعث و.... لانرضى به...)
[98] . همان؛ ج3؛ ص 56 (ثم اقبل على الاحنف فقال: تربصت فقال: ماكنت ارانى الا قداحسنت, وبامرك كان ماكان يااميرالمومنين. فارفق فان طريقك الذى سلكت بعيد وانت الى غدا احرج منك امس, فاعرف احسانى واستصف مودتى لغد, ولاتقولن مثل هذا, فانى لم ازل لك ناصحا.)
[99] . ابن قتيبه الدينوري، ابي محمد عبد الله بن مسلم؛ الامامة والسياسة؛ تحقيق: علي شيري؛ قم: انتشارات شريف رضي؛ چاپ اول؛ 1413هـ .ق؛ ج 1؛ ص168 (فقال الناس يااميرالمومنين تدع هولاء القوم وراءنا يخلفوننا فى عيالنا واموالنا؟ سربنا اليهم فاذا فرغنا منهم نهضنا الى عدونا من اهل الشام., سيماى كارگزاران على بن ابى طالب اميرالمومنين)
[100] . ابن ابى الحديد؛ شرح نهج البلاغه, ج2؛ ص90 (فلما دخل منزله ودخل عليه وجوه اصحابه, قال لهم: اشيروا على برجل صليب ناصح, يحشر الناس من السواء. فقال له سعيدبن قيس: يااميرالمومنين, اشير عليك بالناصح الاريب الشجاع الصليب, معقل بن قيس التميمى. قال: نعم....)
[101] . مجلسي، محمد باقر؛ پيشين؛ ج44, ص 28 (ثم ان سعدبن مسعود اتاهB بطبيب وقام عليه حتى برا وحوله الى بيض المدائن فمن الذى يرجو السلامه بالمقام بين اظهر هولاء القوم, فضلا على النصره والمعونه. وقد اجابB حجربن عدى الكندى لما قال له: سودت وجوه المومنين. فقالB: ما كل احد يحب ما تحب ولارايه كرايك, وانما فعلت ما فعلت ابقاء عليكم.)
[102] . ابن هشام؛ السيرة النبوية, ج4؛ ص 142 (لما اعطى رسول الله6 ما اعطى من تلك العطايا فى قريش وفى قبائل العرب, ولم يكن فى الانصار منها شى ء , وجد هذا الحى من الانصار فى انفسهم, حتى كثرت منهم القاله....) نيز, ص 136 (واعطى رسول الله6 عباس بن مرداس... فسخطها, فعاتب فيها رسول الله6, فقال عباس بن مرداس يعاتب رسول الله6:...فقال رسول الله6: اذهبوابه , فاقطعواعنى لسانه. فاعطوه حتى رضى, فكان ذلك قطع لسانه الذى امر به رسول الله6)
[103] . حكيمى، محمدرضا و ديگران, الحياة, ج2؛ ص 477 (ان عليا(ع) لما حد النجاشى غضب اليمانيه, فدخل طارق بن عبدالله عليه فقال: يااميرالمومنين! ما كنا نرى ان اهل المعصيه والطاعه واهل الفرقه والجماعه عند ولاه العدل ومعادن الفضل سيان فى الجزاء, حتى راينا ماكان من صنيعك باخى الحرث, فاوغرت صدورنا وشتت امورنا, وحملتنا على الجاره التى كنا نرى ان سبيل من ركبها النار. فقال: وانها لكبيره الا على الخاشعين. يااخانهد! وهل هو الا رجل من المسلمين؟ انتهك حرمه ما حرم الله, فاكقمنا عليه حدا كان كفارته. ان الله تعالى قال: ولايجر منكم شنآن قوم على الا تعدلوا, اعدلوا هو اقرب للتقوى. فلما جنه الليل همس هو والنجاشى الى معاويه....)
[104] . تسترى, شيخ محمدتقى؛ قاموس الرجال؛ ج6؛ ص 434 (فكتب ابوالاسود الى علىB: اما بعد, فان الله جل وعلا جعلك واليا موتمنا وراعيا مستوليا, وقد بلوناك فوجدناك عظيم الامانه ناصحا للرعية توفر لهم فيئهم وتظلف نفسك عن دنياهم, فلاتاكل اموالهم ولاترتشى فى احكامهم وان ابن عمك قداكل ما تحت يديه بغير علمك, فلم يسعنى كتمانك ذلك. فانظر ـ رحمك الله ـ فى ماهناك واكتب الى برايك فى ما احببت, انته اليه والسلام. ) فكتب اليه علىB: (اما بعد, فمثلك نصح الامام والامة وادى الامانة ودل على الحق. وقدكتبت الى صاحبك فى ما كتبت الى فيه من امره ولم اعلمه انك كتبت, فلاتدع اعلامى بما يكون بحضرتك مما النظر فيه للامة صلاح, فانك بذلك جدير, وهو حق واجب عليك.)
[105] . طبري، محمد بن جرير؛ پيشين؛ ج3؛ ص156
[106] . همان؛ ص 126 (لما حدث قيس بن سعد بمجى ء محمدبن ابى بكر, وانه قادم عليه اميرا, تلقاه وخلا به وناجاه. فقال: انك جئت من عند امرء لاراى له, وليس عزلكم اياى بمانعى اى انصح لكم, وانا من امركم هذا على بصره, واتى فى ذلك على الذى كنت اكايد به معاويه وعمرا واهل خربتا, فكايدهم به, فانك ان تكايدهم بغيره تهلك. ووصف قيس بن سعد المكابدة التى كان يكايدهم بها. واغتشه محمدبن ابى بكر وخالف كل شيء امره به. فلما قدم محمدبن ابى بكر وخرج قيس قبل المدينة, بعث محمد اهل مصر الى خربتا, فاقتتلوا, فهزم محمدبن ابى بكر. فبلغ ذلك معاوية وعمرا.
فسار باهل الشام حتى افتتحا مصر وقتلوا محمدبن ابى بكر ولم تزل فى حيز معاويه, حتى ظهر وقدم قيس بن سعد المدينة - فقدم ابن سعد على علىB, فلما باثه الحديث وجاءهم قتل محمدبن ابى بكر عرف ان قيس بن سعد كان يوازى امورا عظاما من المكايدة, وان من كان يشير عليه بعزل فقيس بن سعد لم ينصح له ـ مبلغ عليا وثوب اهل مصر على محمدبن ابى بكر واعتمادهم اياه. فقال: ما لمصر الا احد الرجلين! صاحبنا الذى عزلناه عنها ـ يعنى قيسا ـ او مالك بن الحارث ـ يعنى الاشتر. )
[107] . محمديوسف مصطفى؛ حرية الراى فى الاسلام؛ ص92
[108] . عبدالرزاق؛ المصنف؛ ج1؛ ص334
[109] . مقاله محمدحسن مرعشى؛ مجله قضايى و حقوقى دادگسترى؛ ش3؛ ص16