ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 6 آذر 1403
سه شنبه 6 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 25 آبان 1387     |     کد : 1477

بطلان نظريه جدايى دين از سياست

 
پيش‏سخن ما معتقديم دين راستين با سياست صحيح با هم پيوندى ناگسستنى‏دارند و مكمل يكديگر در پيدايش جامعه ايده‏آل الهى است. دين‏منهاى سياست; هم چون درخت‏بى‏آب است، و سياست‏بدون دين همانندآب بى‏درخت مى‏باشد. استعمارگران هميشه به اين نتيجه رسيده‏اند كه بزرگ‏ترين دشمن‏آن‏ها، دين و آيين الهى است، لذا همواره مى‏كوشند تا دين را ازماهيت‏خود تهى كنند، چنان‏كه آيين مسيحيت را چنين كردند، و يادين را در انزوا و در گوشه معابد، زندانى نمايند، و نگذارندوارد جامعه و عرصه سياست گردد.به همين دليل نظريه جدايى دين و سياست را در همه جا مطرح‏كردند، و آن را به عنوان قانونى قطعى تلقى نمودند، به طورى كه‏مردم غرب و غرب زده چنين نظريه‏اى را كه كاملا سياستى حساب‏شده و استعمارى است‏باور نمودند. با اوج‏گيرى انقلاب اسلامى و پيروزى آن در ايران، اين نظريه باگسترش وسيعى از طرف استكبار جهانى و اذناب آن‏ها در همه جا ودر داخل كشور، خودنمايى كرد، ليبرال‏ها و ملى گراها در اين‏راستا گوى سبقت را ربودند، و با ترفندها و دست آويزهاى‏گسترده، به جنگ با ولايت فقيه برخاستند، چرا كه ولايت فقيه پرچم‏نيرومند حكومت دينى است، و ملتقاى دين و سياست. بنابراين، همه‏بايد به اين هشدار توجه كنند كه جدايى دين و سياست، براى ضربه‏زدن به پيكر مقدس ولايت فقيه، و حكومت و حاكميت دينى در اين‏راستا است. از اين رو، بايد با حمايت فكرى و عملى از اصل‏بالنده و افتخار آفرين ولايت فقيه، در برابر اين نظريه واهى وشعار كور به مقابله پرداخته و نگذاشت دين اسلام نيز هم چون‏آيين مسيحيت در انزوا و گوشه كليسا قرار گيرد. در اين فصل برآن هستيم براى رد اين شبهه و القاى شيطانى، به بررسى پيونددين و سياست، و ماهيت اين دو بپردازيم، با اين اشاره به تبيين‏اصل مطلب باز مى‏گرديم:

توضيح عوامل جدايى دين از سياست
يكى از محققان بزرگ مى‏نويسد: در كشورهاى غربى، شعار جدايى‏دين از سياست، بسيار رايج است، و شايد به يك معنى جزء مسلمات‏آن‏ها شده است. به همين دليل از تشكيل حكومت اسلامى كه دين وسياست را به طور قاطع با هم پيوند مى‏زند، وحشت مى‏كنند و رنج‏مى‏برند، و اين به دو دليل است: 1- آيينى كه در جوامع غربى وجود دارد، آيين مسيحيت كنونى است،و مى‏دانيم كه اين آيين بر اثر تحريفات زيادى كه با گذشت زمان‏در آن پديد آمده است، دين را به صورت يك مساله كاملا خصوصى وفردى و منحصر به رابطه خلق و خالق كه تعليمات آن منحصر به يك‏سلسله توصيه‏هاى اخلاقى مى‏شود، درآورده است، و كارى به مسائل‏اجتماعى و مخصوصا مسائل سياسى ندارد. فرق ميان دين‏دار و غيردين‏دار، در اين جوامع آن است كه فرد دين‏دار به يك سلسله مسائل‏اخلاقى پاى‏بند است، و هفته‏اى يك روز به كليسا مى‏رود، و ساعتى‏به نيايش و مناجات مى‏پردازد، ولى افراد بى‏دين، تعهد خاصى نسبت‏به مسائل اخلاقى ندارند (هر چند گاهى به عنوان ارزش‏هاى انسانى‏نه دينى، براى آن احترام قائلند) و هرگز به كليسا نمى‏روند. 2- خاطره بسيار دردناكى كه آن‏ها از حكومت ارباب كليسا در قرون‏وسطى و دوران انگيزيسيون (تفتيش عقايد) دارند، سبب شده كه‏براى هميشه دين را از سياست جدا كنند. توضيح اين كه: ارباب كليسا، در قرون وسطى بر تمام شوون سياسى‏واجتماعى مردم اروپا مسلط شدند، و پاپ‏ها با قدرت تمام بركشورهاى اين قاره حكومت مى‏كردند، حكومتى كه منتهى به استبدادو خودكامگى شديد شد، تا آن جا كه در برابر نهضت علمى به پاخاستند، و هر فكر نو و پيشرفت علمى را به عنوان ضديت‏با مذهب‏درهم كوبيدند، محكمه‏هايى كه بعدا به نام «انگيزيسيون‏»ناميده شد برپا كردند، و گروه‏هاى بى‏شمارى را به اين محكمه‏كشاندند و محكوم كردند، بعضى را سر بريدند، و بعضى را زنده‏زنده در آتش سوزاندند يا محكوم به زندان نمودند كه در ميان‏آن‏ها جمعى از دانشمندان معروف علوم طبيعى بودند، تمام‏پادشاهان از آن‏ها حساب مى‏بردند، و فرمانشان براى آن‏ها مطاع‏بود، افزون بر اين ثروت‏هاى سرشارى اندوختند، و زندگى تجملاتى‏عجيبى براى خود فراهم ساختند. مجموعه اين امور مردم را بر ضد آن‏ها شورانيد، به ويژه علماى‏علوم طبيعى در برابر آن‏ها به سختى موضع گرفتند، و شعار جدايى‏دين از سياست از يك سو، و تضاد علم و دين از سوى ديگر در همه‏جا سر داده شد، سپس با پيروزى اين جناح، كليسا و حاكمانش ازصحنه اجتماع و حكومت، عقب رانده شدند، و تنها كشورى كه از آن‏امپراطورى عظيم در دست ارباب كليسا باقى مانده، همان كشوربسيار كوچك واتيكان است، كه كم‏تر از يك كيلومتر مربع مى‏باشد;يعنى به اندازه روستايى بسيار كوچك. اين‏ها همه تحولاتى بود كه‏در اروپا، در آن شرايط خاص به وجود آمد. سپس گروهى كه ازكشورهاى اسلامى براى تحصيل يا كارهاى تجارى، يا سياحت‏به فرنگ‏رفته بودند، اين طرز فكر را به هنگام بازگشت‏به عنوان ارمغان‏غرب، به شرق اسلامى آوردند. كه دين بايد از سياست جدا باشد، بى‏آن‏كه تفاوت‏هاى عظيمى را كه ميان اسلام و مسيحيت تحريف يافته‏وجود داشت درك كنند، و به تفاوت فرهنگ اسلامى حاكم بر اين‏كشورها با فرهنگ كليسا بينديشند. با كمال تاسف بعضى از كشورهاى اسلامى، تسليم اين توطئه‏استعمارى و تبليغاتى شدند، و آن را به عنوان يك اصل اساسى‏پذيرفتند، با توجه به اين كه دولت‏هاى غربى كه به خاطر حفظمنافع نامشروع خود، از قدرت حكومت اسلام، سخت‏بيم‏ناك بوده وهستند، اين مساله را سخت دنبال كردند و كشورهاى غرب زده‏اى‏همانند تركيه، پيروى از اين نظريه را سرلوحه كار خود قراردادند، و حكومت لائيك بر اساس «سكولاريسم‏» (حكومت منهاى دين)را تشكيل دادند. اين در حالى بود كه بعضى از كشورهاى اسلامى و امت‏هاى بيدارمسلمان در برابر اين توطئه ايستادند، توطئه‏هايى كه مى‏خواست‏مسلمانان را از اسلام جدا سازد، و اسلام را بسان مسيحيت امروز،به صورت يك رابطه ظاهرى و خصوصى خلق با خالق، بيگانه ازاجتماع و سياست درآورد. به همين دليل، هنگامى كه انقلاب اسلامى ايران به ثمر رسيد، ونخستين حكومت اسلامى انقلابى تشكيل شد، همگى در غرب انگشت‏حيرت‏بر دهان نهادند كه مگر مى‏شود، مذهب زمام حكومت را به دست‏گيرد؟ و بعد از آن‏كه ديدند اين حكومت ريشه‏دار و با ثبات شد،براى اين كه در مرزهاى اين كشور محدود بماند، و الگويى براى‏ساير كشورهاى اسلامى نشود، دست‏به تلاش‏هاى ويران‏گر زيادى زدند،كه شرح آن هفتاد من كاغذ شود. خوشبختانه بر اثر درايت و هوشمندى امام خمينى قدس سره وياران و پيروانش، آن توطئه‏ها نقش بر آب شد، و تفكر تاسيس‏حكومت اسلامى در بسيارى از كشورهاى اسلامى در قاره آسيا وآفريقا، به عنوان يك تفكر زنده و نجات بخش درآمد، هرچندغربى‏ها و غرب‏زدگان در برابر آن به شدت مقاومت مى‏كنند، و دراين راه از هيچ كارى، از جمله انواع تهمت‏ها، برچسب‏ها، دروغ‏هاو تبليغات مغرضانه و القاى شبهه‏ها، فروگذار نيستند.

استعمارگران غرب، در راس آن‏ها استعمار پير انگليس براى رواج‏فرهنگ غرب و جداسازى دين از سياست، سه عنصر فرومايه را هم‏زمان مامور دين‏زدايى در كشورهاى ايران، تركيه و افغانستان‏نمودند، اين سه عنصر عبارت بودند از: 1- رضاخان در ايران 2- امان الله‏خان در افغانستان 3- كمال آتاتورك در تركيه اين سه نفر با پشتيبانى استعمارگران هر كدام ضربه شديدى براسلام و جامعه اسلامى وارد كردند، كمال آتاتورك، در تركيه‏بنيان‏گذار حكومت لائيك شد كه هنوز اين توطئه در تركيه به شدت‏ادامه دارد. امان الله‏خان ديكتاتور افغانستان براى حاكميت‏لائيك در اين كشور، دست‏به كار شد، ولى در برابر مقاومت‏مسلمانان، كلوخش به سنگ خورد و چندان توفيقى نيافت. رضاخان‏در ايران با ديكتاتورى و كشت و كشتار و ترفندهاى ديگر براى‏براندازى دين، تلاش‏هاى مذبوحانه كرد، و گستاخى را به جايى‏رسانيد كه در كشور ايران عاصمه تشيع، در روز هفدهم دى‏ماه سال‏1314 شمسى، اعلام كشف حجاب اجبارى نمود، و در اين خصوص پافشارى‏عجيبى كرد. پس از او پسرش محمدرضا پهلوى، دست‏به كارهاى انحرافى فرهنگى‏براى اسلام‏زدايى و جاى‏گزينى فرهنگ غرب زد، و با انواع‏تبليغات و ترفندها به مقابله با اسلام ناب پرداخت، بسيارى ازعلما و مجاهدان هوشمند را به خاك و خون كشيد، ولى در برابرقيام و انقلاب عميق و گسترده مردم به رهبرى امام خمينى -قدس‏سره- شكست‏خورد و گريخت و سرانجام او و افكار استعماريش به‏زباله‏دان تاريخ افكنده شد. ولى غائله هنوز تمام نشده، غرب‏زدگان بى‏محتوا، هم چنان براى جدايى دين از سياست تلاش مى‏كنند،تا آخرين تيرى را كه در تركش خود دارند به سوى پيكر مقدس ولايت‏فقيه پرتاب كنند. با اين هشدار، نظر شما را به تبيين پيوند دين و سياست، جلب مى‏كنيم:

معنى و مفهوم سياست
واژه سياست از نظر لغت از «ساس‏» و «سوس‏» گرفته شده و به‏معناى كشوردارى، اصلاح امور مردم، و اداره كردن كشور بر اساس‏قوانين و برنامه‏ريزى و تدابير است، لغت‏شناس معروف طريحى درفرهنگنامه مجمع البحرين مى‏نويسد: «السياسة القيام على الشى‏ءبما يصلحه; سياست‏يعنى اقدام براى سامان دادن چيزى، به وسيله‏امورى كه آن را اصلاح كند و سامان بخشد.» و در ادامه اين بحث‏مى‏نويسد: در وصف امامان معصوم (ع) گفته شده است:«انتم ساسة العباد; شما سياست‏مداران بندگان خدا هستيد.» و نيز در شان آن‏ها آمده: «الامام عارف بالسياسة; امام به امورسياست آگاهى و شناخت دارد.» سپس مى‏گويد: «امور دين و ملت،از جانب خداوند به پيامبرش واگذار شد، «ليسوس عباده; تا آن‏پيامبر (ص) بندگان خدا را بر اساس سياست‏خود تربيت و اصلاح‏كند.»و در پايان مى‏گويد: «پيامبران بنى اسرائيل، بنى اسرائيل راسياست مى‏كردند، يعنى زمام امور رهبرى آن‏ها را همانند رؤسا وفرمان‏روايان به دست مى‏گرفتند، و شوون زندگى آن‏ها را اداره واصلاح و تدبير مى‏نمودند. در فرهنگ عميد آمده: «سياست ; اصلاح امور خلق و اداره كردن‏كارهاى كشور، رعيت‏دارى و مردم‏دارى است... سياست‏مدار كسى است كه در كارهاى سياسى و امور مملكت‏دارى، بصيرو دانا و كار آزموده باشد.» از مجموع گفتار دانشمندان‏پيرامون سياست‏مدار آگاه و عادل چنين برمى‏آيد كه سياست‏مدار كسى‏است كه: 1- توان اداره مملكت و مردم را داشته باشد 2- هوشمند و آگاه بوده و مسائل گوناگون داخلى و خارجى كشور رابشناسد، دشمن‏شناس بوده و از عوامل پيشرفت‏ها آگاهى داشته باشد،و براى جلوگيرى از ضربه‏ها و زيان‏ها، پيش‏بينى عميق نمايد. ناگفته پيدا است كه زورمداران، به ويژه در دنياى غرب، از واژه‏سياست مانند واژه استعمار، سوء استفاده كرده، و زير نقاب آن،به هرگونه تزوير، تحميق، و به اسارت گرفتن انسان‏ها و غارت‏مى‏پردازند، بر همين اساس، سياست در گذشته و حال داراى دو معناخواهد شد: 1- سياست درست و حقيقى 2- سياست دروغين و مجازى. كه گاهى از اين دو گونگى به سياست‏مثبت و منفى تعبير مى‏شود. سياست صحيح، همان سياست معقول و فراگير است كه بر اساس عدل واحسان و تدابير باشد، و به دور از هرگونه تزوير و انحراف، به‏اداره امور مردم بپردازد. اين همان سياست است كه پيوندناگسستنى با دين ناب اسلام دارد، همان كه در سر لوحه زندگى‏شهيد آيت الله سيد حسن مدرس (ره) مى‏درخشد كه گفت:«سياست ما عين ديانت ما است، و ديانت ما عين سياست ما است.» در مقابل اين گونه سياست، سياست منفى و ناصحيح قرار دارد كه‏امروز سراسر جهان غرب را فراگرفته كه بيش‏تر بر اساس تزوير،نيرنگ، و بر اساس منافع مادى نامشروع حكومت‏هاى خودكامه پى‏ريزى‏مى‏شود. امام خمينى -قدس سره- منادى و پرچم‏دار بزرگ پيوند دين وسياست، به اين دوگونگى تصريح كرده و پس از ارائه سياست صحيح وآميختگى آن با اسلام، مى‏فرمايد: «.. اين مطلب لازم است، بلكه فرض است كه مردم را بيدار كنيد،و به مردم بفهمانيد اين معنى را كه اين نغمه (جدايى دين ازسياست)اى كه در همه ممالك اسلامى بلند است كه علما نبايد درسياست دخالت كنند، اين يك نقشه‏اى است مال ابرقدرت‏ها... به حرف‏اين‏ها گوش ندهيد، و بخوانيد به گوش ملت كه ملت‏بفهمند اين‏معنى را كه اين نغمه، نغمه‏اى است كه مى‏خواهند علما را ازسياست‏بر كنار بزنند، و آن بكنند كه در زمان‏هاى سابق بر ماگذشته است، بيدار باشيم و همه توجه به اين معنى داشته‏باشيم.» و در گفتار ديگر مى‏فرمايد: «سياست‏براى روحانيون و براى انبياء و اولياى خدا است... آيت‏الله كاشانى در قلعه فلك الافلاك محبوس بود، رييس زندان آن جا،روزى در گفت و گو با آقاى كاشانى گفته بود: «شما چرا درسياست دخالت مى‏كنيد، سياست‏شان شما نيست.. .» ايشان (آقاى‏كاشانى) به او پاسخ داد: «تو خيلى خرى! اگر من دخالت درسياست نكنم، كى دخالت‏بكند؟!» امام خمينى -قدس سره- در ادامه سخن فرمود: «مرا نزد رييس‏سازمان امنيت (شاه) در آن وقت كه در قيطريه در حصر بودم)بردند، او در ضمن صحبت‏هايش گفت: «آقا! سياست عبارت ازدروغ‏گويى است، عبارت از خدعه است، عبارت از فريب است، عبارت‏از پدرسوختگى است، اين را بگذاريد براى ما، من به او گفتم:اين سياست مال شما است... البته اين سياست هيچ ربطى به سياست اسلامى ندارد، اما سياست‏به‏معنى اين كه جامعه را ببرد و هدايت كند، به آن جايى كه صلاح‏جامعه و صلاح افراد است، اين در روايات ما براى نبى اكرم (ص) بالفظ سياست ثابت‏شده است... در آن روايت هم هست كه پيغمبراكرم(ص) مبعوث شد كه سياست امت را متكفل باشد.» اين تقسيم‏بندى در مورد سياست و كشوردارى در صدر اسلام نيز وجود داشته‏است، به عنوان مثال دشمنان پركينه امير مؤمنان على (ع)مى‏پنداشتند كه معاويه سياست‏مدارتر از حضرت على (ع) است،امير مؤمنان على (ع) در پاسخ به اين كژانديشان كوردل فرمود: «و الله ما معاوية بادهى منى، و لكنه يغدر و يفجر، و لو لاكراهية الغدر لكنت من ادهى الناس; سوگند به خدا، معاويه از من‏سياست‏مدارتر نيست، ولى او نيرنگ مى‏زند و مرتكب گناه مى‏شود،اگر نيرنگ خصلت زشتى نبود، من سياست‏مدارترين مردم بودم.» دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابى الحديد، پس از ذكر سخن فوق‏مى‏نويسد: «اگر سياست‏به معنى تاليف قلوب ملت، با هر نيرنگ، حيله،مجامله و تعطيل حدود الهى باشد، معاويه سياست‏مدارتر از حضرت‏على (ع) بود، و اگر سياست‏به معنى حقيقى‏اش; يعنى تدبير امور براساس عدل و دستورهاى اسلام باشد كه هر مسلمانى بايد پيروچنين سياستى باشد حضرت على (ع) سياست‏مدارتر بود.» در روايات‏اسلامى نيز به گونه‏اى از سياست تعريف شده كه بيانگر دوگونگى‏سياست است، به عنوان نمونه امام على(ع) مى‏فرمايد: «جمال‏السياسه العدل فى الامره والعفو مع القدره; زيبايى سياست،رعايت عدالت در رهبرى، و عفو هنگام قدرت است.» و در سخن ديگر مى‏فرمايد:«بئس السياسة الجور; ستم‏كارى سياست زشتى است.» شخصى از امام‏حسن مجتبى (ع) پرسيد: سياست چيست؟ آن حضرت فرمود: «هى ان‏تراعى حقوق الله و حقوق الاحياء، و حقوق الاموات; سياست، يعنى‏رعايت كنى حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان را... .» نتيجه اين كه سياست‏بر دوگونه است، حقيقى و مجازى، خوب و بد،سياست‏خوب و حقيقى پيوند ناگسستنى با اسلام دارد، و هرگزنمى‏توان اسلام را از چنين سياستى جدا كرد، كه در اين صورت،اسلام را از درون تهى كرده‏ايم. بر همين اساس ما بر اين باورهستيم كه همه پيامبران و امامان (ع) سياست‏مدار بودند، انديشه وبرنامه آن‏ها در دو چيز خلاصه مى‏شد: 1- طاغوت‏زدايى 2- تثبيت‏حكومت‏حق، و روشن است كه چنين كارى عين سياست است‏اين دو كار كه آميخته با سياست‏حقيقى است در قرآن به عنوان‏سرلوحه برنامه پيامبران (ع) عنوان شده، چنان كه مى‏خوانيم: «و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبواالطاغوت; ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا رابپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.»

امامان (ع) و مساله سياست
يكى از شواهد عينى و دلايل خلل‏ناپذير در مورد پيوند محكم دين وسياست اين است كه در بيش‏تر زواياى زندگى امامان معصوم (ع)دخالت در سياست ديده مى‏شود، آن‏ها مدعى امامت و حاكميت‏بر مردم‏بودند، و در صورت وجود شرايط به تشكيل حكومت مى‏پرداختند،بيش‏تر آن‏ها در راه طاغوت‏زدايى به شهادت رسيدند، نهضت عظيم‏امام حسين (ع) نمونه كامل مبارزه با طاغوت است، حكومت پررنج‏پنج‏ساله حضرت على (ع) حاكى است كه آن حضرت در راس سياست قرارداشت و آن را هدايت مى‏كرد، بر همين اساس، در زيارت جامعه‏كبيره كه از امام هادى (ع) نقل شده، در وصف امامان (ع) مى‏گوييم:«السلام عليكم يا اهل بيت النبوة... و ساسة العباد، و اركان‏البلاد; سلام بر شما اى خاندان رسالت و سياست‏مداران بندگان خدا،و پايه‏هاى شهرها.» از همه اين‏ها بالاتر اين كه بيش‏تر ابواب‏احكام، و فقهى كه از امامان معصوم(ع) به ما رسيده، مربوط به‏سياست است، فقهاى ما كتب فقهى را به سه بخش تقسيم مى‏كنند:عبادات، معاملات، و سياسات. عبادات همان رابطه معنوى خلق باخالق است، معاملات رابطه مردم با يكديگر است، سياسات رابطه‏مردم با حكومت مى‏باشد. و اگر دقت‏بيش‏تر شود، همان عبادات و معاملات نيز بدون حكومت وسياست صحيح و نيرومند سامان نمى‏پذيرد; مثلا حج، نماز جمعه ونماز جماعت از عباداتى است كه جنبه‏هاى سياسى آن بسيار قوى‏است، معاملات و داد و ستدها نيز بدون محاكم و نظارت دقيق‏حكومت، قطعا ناقص و نابه سامان خواهند شد، و سر از هرج و مرج‏و تورم و تبعيض درمى‏آورند. بنابراين، جداسازى تعليمات و برنامه‏هاى اسلامى از مسائل سياسى،امرى غيرممكن است و شعارهايى كه در غرب در مورد اين جدايى‏داده مى‏شود، و از حلقوم غرب زدگان تراوش مى‏كند، كاملا بى‏محتواو فاقد ارزش است، چرا كه پيوند دين صحيح با سياست صحيح،همانند پيوند روح و جسم است، چرا كه دين تنها قوانين فردى‏نيست، بلكه مجموعه‏اى از قوانين فردى، اجتماعى و سياسى است،نتيجه اين كه; آنان كه دين و سياست را از هم جدا كرده‏اند يامفهوم دين را نفهميده‏اند و يا مفهوم سياست را و يا هر دو را،چنان‏كه حضرت امام خمينى قدس سره در كتاب فقهى‏تحرير الوسيله در بحث نماز جمعه مى‏نويسد: «فمن توهم ان الدين‏منفك عن السياسه، فهو جاهل لم‏يعرف الاسلام و لا السياسه; آن كس‏كه خيال كند دين از سياست جدا است، او ناآگاهى است كه نه اسلام‏را شناخته و نه سياست را.»

چند فراز از سخنان امام خمينى در باره پيوند دين و سياست
حضرت امام خمينى قدس سره پرچم دار بزرگ پيوند ناگسستنى‏دين از سياست در اين مورد گفتار بسيار دارند، در اين جا به‏عنوان حسن ختام، نظر شما را به چند فراز از آن جلب مى‏كنيم: امام خمينى (ره) با آن انديشه و نگاه ژرفى كه به مسائل و امورداشتند، در فرازى از يكى از خطابه‏هاى خود كه در تاريخ‏21/1/1343 ش ايراد شده مى‏فرمايد: «و الله اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفى كرده‏اند.» و در سخن ديگر مى‏فرمايد: «اسلام مكتبى است‏بر خلاف مكتب‏هاى غير توحيدى، در تمام شؤون‏فردى، اجتماعى، مادى، معنوى، فرهنگى، سياسى و اقتصادى، دخالت‏و نظارت دارد، و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز... فروگذارنكرده است.» «اسلام دينى است كه احكام عباديش سياسى است، اين جمعه، اين‏خطبه‏هاى جمعه، آن عيد، آن خطبه‏هاى عيد، اين اجتماع، اين مكه،اين مشعر، اين منى، اين عرفات، همه‏اش مسائل سياسى است.» «نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن، نسبت صد به يك هم‏بيش‏تر است، از يك دوره كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است وهمه احكام اسلام را در بر دارد، سه چهار كتاب مربوط به عبادات ووظايف انسان نسبت‏به پروردگار است، مقدارى از احكام مربوط به‏اخلاقيات است، بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق،سياست و تدبير جامعه است.» «حكومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه و عملى تمامى فقه در تمامى‏زواياى زندگى بشريت است، حكومت نشان‏دهنده جنبه عملى فقه دربرخورد با تمامى معضلات اجتماعى، سياسى، نظامى و فرهنگى است...هدف اساسى اين است كه ما چگونه مى‏خواهيم اصول محكم فقه را درعمل فرد و جامعه پياده كنيم؟! و براى معضلات جواب داشته باشيم؟همه ترس استكبار از همين مساله است كه فقه و اجتهاد جنبه‏عينى و عملى پيدا كند.»


حجت الاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى

ماهنامه پاسدار اسلام شماره 10


نوشته شده در   شنبه 25 آبان 1387  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode