اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِين وَ صَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلي اَعدائِهِم اَجمَعين. رُوِيَ عَن رَسولِ الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قال : «إِنَّ الغَيرَهَ مِنَ الإيمانِ»
تربيت به معناي روش رفتاري و گفتاري دادن، بود و گفته شد که انسان بهطور معمول در چهار محيط، روش ميگيرد؛ محيط خانوادگي، آموزشي، رفاقتي و شغلي. البته عرض کردم که فضاي پنجمي هم وجود دارد که حاکم بر همه آنها است و ما در آينده به آن ميرسيم. بحث ما راجع به محيط رفاقتي بود. گفتيم که اثرگذاري محيط رفاقتي بر روي انسان، در ابعاد گوناگون وجودي از همه محيطهاي بيشتر است. يعني چه در بعد اعتقادي، چه نفساني، چه جوارحي و در بعد اعمال ظاهري اثرگذارترين محيط است. لذا اين محيط نقش اساسي دارد؛ هم در بعد سازندگي انسان و هم در بعد تخريبي. در ادامه بحث وارد اين مسأله شديم که جهت قوّت تأثيرگذاري چيست؟ گفتيم رابطه تناتنگ، مورّث محبّت است و دوستي از آنجايي که يک رابطه تنگاتنگ است، موجب پيدايش محبّت شده و محبّت نيز انسان را تحت تأثير قرار ميدهد و به آدمي روش ميدهد.
محور محبّتها
بحثمان در جلسه گذشته به اينجا رسيد که محبّت، خودش محور ميخواهد و دليلي خاصّي موجب ميشود که انسان از چيزي يا کسي خوشش بيايد. محور محبّت در انسان، بهطور کلّي يا يک امر مادي است و يا يک امر معنوي است. لذا ما وارد اين بحث شديم که محبّت پايدار، رفاقت پايدار را در پي دارد. لذا اگر محور رفاقت و دوستي الله تعالي باشد، يعني محور رفاقت جنبههاي معنوي باشد، اين محبّت اين پايدار است. امّا اگر محور، امور مادي باشد، اين محبّت ناپايدر است. من رواياتي را نيز در اين رابطه مطرح کردم و گفتم که در روايات هم اين معنا مطرح شده است.
حتّي اين پيوند رفاقتي، از نظر قدرت و بُرد، با پيوندهايي که انسان در اين عالم دارد، نسبتسنجي ميکنند. در ميان پيوندهاي انسان با موجودات عالم، نزديکترين و قويترين پيوند، بهطور معمول و غالب پيوند نسبي است. مثلاً پيوند پدر و فرزند، يک پيوند نسبي است و از قويترين پيوندها است. امّا وقتي که ما در باب محبّت وارد ميشويم، ميبينيم که اگر پيوندي بر اساس محبّت و حول محور دوستي ايجاد شود، از پيوند نَسَبي هم اَقوي ميشود و بُردش نيز بيشتر خواهد بود. علي(عليهالسلام) در روايتي پيرامون دوستي و پيوندي که محور و سببش «الله تعالي» باشد، ميفرمايد: «المودّةُ لله أقربُ نَسَبٍ».
حبّ لِلّه و حبّ فيالله
ما دو تعبير در رواياتمان داريم؛ يکي حبّ «لِلّه» داريم و يکي حبّ «فِيالله». حبّ لله يعني اينکه من تو را براي خاطر خدا دوست دارم. حبّ فِيالله يعني اينکه من تو را فيسبيلالله و در راه خدا دوست دارم. اين دو تفاوتهايي با هم دارند، امّا هر دو از يک چشمه ميجوشند. تعبيرات مختلف است، امّا يک چيز بيشتر نيست. هر دوي اينها در باب رفاقت، در روايات ما وارد شده است. مجموعه روايات به ما ميگويد رفاقتهايتان لِلّه و فِيالله باشد. رابطههايتان با ديگران را، بر اين محور تشکيل دهيد، چون محور اين روابط محبّت است و محبّت يعني دلبستگي.
برخوردهاي اجتماعي زودگذر است. مثلاً ما با کسي که رفيق نيستيم و به عنوان مشتري در مغازه آمده است، کار داريم ولي دلبستگي نداريم. اين روابط عادي اجتماعي است. امّا در جايي که با کسي رفاقت داريم، مسأله فرق ميکند. دوستي يعني جايي که محبّت مطرح ميشود؛ جايي که من ميخواهم دلبستگي درست کنم. اينها را با هم اشتباه نکنيد. روايات ما مسأله حبّ لِلّه و حبّ فِيالله را مطرح ميکنند، لذا اين دو رابطه با هم فرق دارد. آنچه مورد تأکيد واقع شده دوستي لِلّه و پيوند فيالله است و اين رابطه از پيوند نسبي هم نزديکتر و قويتر است. «المودّةُ لله أقرَبُ نَسَبٍ».
محکمترين پيوند
تعبير ديگري در اين رابطه وجود دارد که حضرت ميفرمايند: «المودّةُ فِي اللهِ آکَدٌ مِن وَشِيجِ الرَّحِمِ». محبّت در راه خدا، محکمتر از پيوند نسبي است. «وشيج» يعني پيوستگي خويشاوندي؛ يعني رابطه قوي ميان پدر و فرزند، يا مادر و فرزند که بهطور معمول قويترين رابطه است، پيوستگياش از محبّت فيالله بيشتر نيست. به عنوان مثال در طول تاريخ خصوصاً در صدر اسلام، بسيار اتفاق افتاده که افرادي اسلام ميآوردند در حالي که خويشاوندان نزديکشان با اسلام مخالف بودند. هرچه هم که آنها را نهي ميکردند و با آنها مبارزه ميکردند، باز هم دست از پيغمبر برنميداشتند.
اينکه علي(عليهالسلام) ميفرمايد دوستي براي خدا و در راه خدا، محکمترين پيوند است، يعني همين؛ يعني آنها دوستي براي خدا را بر دوستي پدر و مادر ترجيح ميدادند و از رسول خدا دست برنميداشتند. چون حبّشان في الله بود. پس حبّ و دوستي اينطور در بينش انسان تأثير ميگذارد که انسان براي ديني که پذيرفته و برايش جا افتاده است، اينطور استقامت کند و حتّي در برابر خانواده و خويشان خود، بايستد.
اينها اگر دست از پيغمبر بر نميداشتند به خاطر حبّ في الله بود، وگرنه پيغمبر اکرم هيچ کس را با ابزارهاي مادي، به خودش جذب نميکرد. پيغمبر چنين کارهايي نکرده بود و در هيچجاي تاريخ هم چنين مطلبي نقل نشده است که پيغمبر کسي را به خودش جذب کند. هم خودش گرسنه بود، هم کساني که اطرفش بودند؛ سنگ به شکمشان ميبستند تا جلوي گرسنگيشان را بگيرند. ياران حضرت، پيغمبر را لله و فيالله دوست داشتند و نسبت به اسلام بينش پيدا کرده بودند، که اينطور ايستادگي ميکردند.
علّت ناپايداري دوستيهاي دنيايي
اين روايات نکتهاي را به ما ميفهماند که اگر محور دوستي خدا باشد، دوستي دوام پيدا کرده و بسيار محکم خواهد بود. توجه کنيد! اينها دو ويژگي متفاوت دوستي براي خدا است؛ يکي از نظر کمّي و زماني است که ميگوييم دوستي براي خدا دوام و پايدارياش بيشتر است و تا قيامت پابرجا خواهد ماند. امّا يک بحث هم کيفي است و ميگوييم دوستي براي خدا و در راه خدا، محکمترين پيوند است. بحث ما در جلسات گذشته در مورد کمّيت رابطهها بود که گفتيم اگر محور دوستي امور دنيايي باشد، چون سبب ناپايدار است، رفاقت هم ناپايدار ميشود؛ «وُدُّ أبنَاءِ الدُّنيَا يَنقَطِعُ لِإنقِطاعِ سَبَبِهِ وُدُّ أبنَاءِ الآخِرَةِ يَدُومُ لِدَوَامِ سَبَبِهِ». انقطاع و دوام، مطرح بود که کدام دوستي پايدار است و کدام ناپايدار است. امّا امروز بحث کيفي را مطرح کرديم و گفتيم که روايات ميفرمايد: اگر محور دوستي لله و في الله باشد، اين پيوند خيلي محکم خواهد بود، تا جايي که از پيوند خويشاوندي هم محکمتر خواهد شد.
معيار ارزيابي دوستيها
من گام به گام پيش ميروم و مباحثم با يکديگر ارتباط دارد. حالا ببينيم در معارف ما، از نظر ارزيابي دوستي که آيا في الله هست يا نه چه معياري مطرح شده است. از طرفي ميبينيم که براي چنين دوستياي که بر محور معنويّت است، در روايات ارزش بسياري قائل شدهاند. ارزش اين دوستيها عند الله، ارزش خود اين رفاقتهاي في الله، نسبت به باقي صالحات و کارها و اعمالي که انجام ميدهد، از همه بيشتر است. نفس اين رابطه محبّتي و دوستي و خود اين دلبستگي في الله و لله، در مقايسه با اعمالي که انسان انجام ميدهد، عندالله ارزش بيشتري دارد.
افضل اعمال، دوستي براي خدا
حالا من روايتي را در همين رابطه ميخوانم. «أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِمُوسَى هَلْ عَمِلْتَ لِي عَمَلًا قَطُّ»؛ خداوند به موسي گفت آيا تا به حال کاري براي من انجام دادهاي؟ حضرت موسي که پيغمبر مرسل است، گفت: «قَالَ صَلَّيْتُ لَكَ»؛ براي تو نماز خواندهام. «وَ صُمْتُ وَ تَصَدَّقْتُ وَ ذَکَرتُ لَکَ»؛ روزه گرفتم، صدقه دادم و ذکر گفتم. «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَهُ: أَمَّا الصَّلَاةُ فَلَكَ بُرْهَانٌ»؛ خداوند فرمود نمازي که خواندي دليل اين است که تو دين داري و مسلماني. «وَ الصَّوْمُ جُنَّةٌ»؛ روزه هم سپري است که در جهنم نروي. «وَ الصَّدَقَةُ ظِلٌّ»؛ صدقههايي هم که دادي براي اين است که در روز قيامت زير سايهبان آنها قرار بگيري و از حرارت روز قيامت که ميگويند چهقدر زياد است و طولاني، در امان بماني. «وَ الذِّکرُ نُورٌ»؛ ذکر هم که براي اين است که نورانيّت پيدا کني. «فَأَيَّ عَمَلٍ عَمِلْتَ لِي»؛ چهکار براي من کردي؟
حضرت موسي در پاسخ درماند. «قَالَ مُوسَى دُلَّنِي عَلَى الْعَمَلِ الَّذِي هُوَ لَكَ»؛ عرض کرد خدايا، خودت مرا راهنمايي کن تا من آن را انجام دهم. «قَالَ يَا مُوسَى هَلْ وَالَيْتَ لِي وَلِيّاً»؛ خداوند فرمود اي موسي! آيا پيوند دوستي با دوستان من برقرار کردهاي؟ يعني آيا شده که به خاطر من کسي را دوست بداري؟ رفاقت براي خدا و رابطه براي خدا، عملي است که براي خدا است. قطع رابطه براي خدا هم هست که آن هم بايد باشد. «وَ هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوّاً قَطُّ»؛ آيا با کسي به خاطر من قطع رابطه کردهاي؟ «فَعَلِمَ مُوسَى أَنَّ أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّه». پس موسي دانست که بافضيلتترين عمل، دوستي براي خدا، و جدايي براي خدا است. دقت کنيد که تعبير روايت داشت: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ» بالاترين عمل اين است. خيال نکنيد که دوستي يک چيز خيلي ساده است! اصلاً و ابداً اينطور نيست. دوستي براي خدا و دوستي در راه خدا از همه اعمال خير، برتر است و ارزشش نزد خداي متعال، از همه آنها بالاتر است.
دوستي براي خدا، محکمترين دستآويز ايمان
حالا چند روايت ميخوانم و بعد ميگويم که سرّش چيست که اينطور روي آن تأکيد شده است. اين روايات را هم عامه در منابعشان دارند و هم خاصه. از هر دو طريق نقل شده است که: «رُوِيَ عَن رَسُولِاللهِ(صَلَّياللهعليهِوَآلِهِوَسَلَّمَ): أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ». افضل اعمال همين بود که در روايت قبلي راجع به خطاب به حضرت موسي بود. روايت ديگر دوباره از پيغمبر اکرم: «مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الْإِيمَانِ أَنْ تُحِبَّ فِي اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللَّهِ». يکي از محکمترين دستآويزهاي ايمان، اين است که براي خدا دوست بداري و براي او دشمن بداري. در منابع خاصّه دارد: «مِن أَوْثَقِ عُرَى الْإِيمَانِ»، ولي در عامه نقل ميکنند: «إنَّ أَوْثَقِ عُرَى الإسلام أَنْ تُحِبَّ فِي اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللَّهِ». مضمونها يکي است. اختلافشان فقط در همين يک کلمه است. هر دو هم روايت را از پيغمبر نقل ميکنند. تمام شد. تعبر ديگري هست از پيغمبر اکرم هست که فرمودند: «الْحُبُّ فِي اللَّهِ فَرِيضَةٌ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ فَرِيضَةٌ». يعني بر روي دوستي براي خدا و دشمني براي او تأکيد شده است.
مراقب دلبستگيهايت باش!
حال سؤالي در اينجا مطرح ميشود که چرا اينقدر روي اين نوع رابطه تأکيد شده است؟ پاسخ اين است که چون اين رابطه نقش سرنوشتساز دارد. اين دوستي و پيوند، يک پيوند سرنوشتساز در ابعاد گوناگون وجودي انسان است. يعني دلبستگي چه در بعد اعتقادي، چه در بعد نفساني و چه در بعد عقلي و چه در بعد رفتاري، اعم از کردار و گفتار، تأثيرگذار است. براي همين است که تا اين اندازه روي اين تأکيد ميکند که مراقب باش رفاقت، دلبستگي و محبّتت في الله و لله باشد. اگر غير اين باشد، براي تو خطرناک است. نعوذ بالله؛ زماني چشمت باز ميشود که ديگر راه برگشت نداري.
دلبستگيهاي انسان، ملاک ارزيابي هر شخص
مطلب ديگري در روايات هست که خيلي هم عجيب است؛ تا اينجا سخن از اين بود که رفيقت را ارزيابي کن و بعد خود رفاقت را محک بزن و عيارش را بسنج، امّا در روايات اين نکته را داريم که اگر ميخواهي خودت را ارزيابي کني باز هم به رفاقتها و دلبستگيهايت نگاه کن! مثلاً من ميخواهم خودم را بشناسم که آدم خوبي هستم يا آدم بدي هستم؟ شما دلتان نميخواهد بفهميد؟ هر کسي ميخواهد اين را بفهمد که خودش آدم خوبي است، يا آدم بدي است؟ با چه چيزي خودمان را بسنجيم؟ معيار سنجش «خودم» چيست؟
حالا من روايت ميخوانم تا مسأله روشن شود. در روايتي جابر جعفي که از اصحاب امام باقر(عليهالسلام) است، نقل ميکند که حضرت فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيْراً»؛ اگر ميخواهي بفهمي که تو از نظر دروني آدم خوبي هستي يا نه، «فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِكَ»؛ به دلت نگاه کن! «نظر» هم که حضرت ميفرمايد، يعني «نگاه با دقت» که با رؤيت فرق ميکند. «فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِكَ»؛ برو به انتهاي دلت، نگاه کن که چه چيزي در آنجا هست. «فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفِيكَ خَيْرٌ»؛ اگر در عمق قلبت ديدي که دوستان خدا و کساني که اهل طاعت خدا هستند را دوست داري و از کساني هم که گناهکاراند و از فرمان الهي سرپيچي ميکنند، خوشت نميآيد، بفهم که تو درون خوبي داري. برو و از انتهاي دلت خبر بگير و ببين در آنجا چه خبر است! حضرت براي اينکه انسان خودش را بشناسد، «دوستي» را مطرح ميکند. «وَ اللَّهُ يُحِبُّكَ»؛ بدان که خدا هم تو را دوست ميدارد. «وَ إِذَا كَانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَلَيْسَ فِيكَ خَيْرٌ»؛ امّا اگر ديدي، اهل طاعت و بندگي و کساني را که با خدا پيوند دارند، دوست نميداري، و برعکس، اهل معصيت را دوست داري، بفهم که در تو خيري نيست و آدم خوبي نيستي، «وَ اللَّهُ يُبْغِضُكَ». و خدا هم از تو بدش ميآيد. حتي معيار ارزيابي خود انسان هم همين است؛ يعني ببين که آيا حبّ و بغضت في الله هست يا نه.
من دو مطلب را از هم جدا کردم؛ دقّت کنيد! گاهي ميخواهيم دوستي و رفاقت را ارزيابي کنيم، اين مطلبي بود که در ابتداي بحث گفتيم. امّا اگر ميخواهي خودت را ارزيابي کني و ارزش خودت را بفهمي، راه اين است. در اينجا بحث اين است که ميخواهم خودم را ارزيابي کنم. حضرت ميگويد: خودت را نيز با همين دوستي ارزيابي کن! من جداسازي کردم و اميدوارم که انشاءالله، مطلب روشن شده باشد.
رفيقي برگزين که پاپيچت شود!
لذا من بحث را به يک جنبه ظاهري ميکشم که انسان در روابط اجتماعي خود، خودش تشخيص ميدهد که چرا با يک نفر رفاقت دارد و چرا با ديگري رابطه را قطع کرده است. اينطور نيست که انسان تشخيص ندهد. گفتيم که آدم پيش از انتخاب بايد اختبار کند که آيا طرف مقابل مهارگسيخته است يا قيد عقل و شرع دارد. حال که اختبار کرديم و ديديم که مثلاً آدم متديّني است امّا پاپيچ ميشود، بايد ببينيم که براي خدا با او رفاقت ميکنيم يا نه! مثلاً تا من ميآيم حرفي بزنم، ميگويد: پشت سر مردم حرف نزن! اين کار حرام است عزيز من! تا ميخواهم کاري انجام دهم، سنگ جلوي پايم مياندازد، ولي سنگهايش، سنگهاي الهي است. پاپيچم ميشود ولي براي اين است که من خلافي را مرتکب نشوم. آيا با اين آدم رفاقت ميکني يا با کسي که خودش خوب است و کاري به کار تو ندارد؟! خودت ميفهمي که اين رفاقت هر چند که سنگاندازي دارد، ولي به نفع تو است. اين موجب نشود که تو رابطهات را با او قطع کني. اين به نفع تو است که او در هر جايي تو را نهي از منکر کند. دوستي بايد في الله باشد، يعني براي انجام دستورات خدا باشد وگرنه ضرر دارد.
با کسي که براي اصلاح تو با تو کلنجار ميرود قطع رابطه نکن!
البتّه ممکن است که چنين رفيقي و چنين رفاقتي در اين نشئه ماديت و دنيا که موافق با هواي نفس است، خوب باشد و من آن را بپسندم، و اگر مخالف با نفس باشد، من آن را نپسندم، ولي نبايد از اين رفاقت گريز داشته باشي! نبايد از افرادي که براي تو از نظر الهي، نقش سازندگي دارند، نبايد فرار کني! دوستي براي خدا در بعد اجتماعي يعني همين که با چنين افرادي رفاقت کني. ما در روايت داريم که دوست بدار کسي را که با تو کلنجار ميرود؛ براي اينکه تو را اصلاح کند. اين اعتراضها و بگو مگوها موجب نشود که پيوند دوستي الهي شما با يکديگر تضعيف شود. آدمي باش که اگر در رفاقت و دوستي، برخوردهايي پيدا شد که در راستاي اوامر الهي بود، دست از اين رفاقت نکشي! علي(عليهالسلام) ميفرمايد: «أحبِب فِي اللهِ مَن يُجَاهِدُکَ عَلَي صَلاحِ دِينٍ»؛ کسي که براي نفع دينت با تو کلنجار ميرود را در راه خدا دوست بدار! «وَ يَکسِبُکَ حُسنَ يَقِينٍ». و کسي را دوست بدار که باعث ميشود يقين نيکو پيدا کني! البتّه اين قسمت مربوط به جنبههاي دروني است. يعني او کاري ميکند که تو را از نظر بعد معنوي و پيوند الهي درست ميکند، يقينت را محکم ميکند. کلنجار رفتنش موجب نشود که دوستي بر محور الهي شما ضربه بخورد. برخوردهاي ظاهري با خواستههاي نفساني نميسازد. لذا مواظب باش که به خاطر نفس، دوستي الهي را کنار نگذاري و قطع پيوند در راه هواي نفس نکني!
جمعبندي مطالب
در نتيجه ما به اينجا ميرسيم که محيط رفاقتي نقش سازندگياش از دو محيط قبلي، اَقوي است؛ آن هم نسبت به تمام ابعاد وجودي انسان. لذا در محيط رفاقتي از آنجا که رابطه تنگاتنگ وجود دارد و اين رابطه محبّت را در پي دارد، بايد محور محبّت خدا باشد. رفاقتها بايد براي خدا باشد. رابطه براي خدا، قطع رابطه هم براي خدا! آنجا که ميبينم من نميتوانم کسي را درست کنم و بلکه او ممکن است من را خراب کند، انسان بايدرابطهاش را قطع کند. اين يعني همان معياري که روايات به دست ما داده است: «الحبُّ في الله و البغضُ في الله».
منبع: پايگاه اطلاع رساني حضرت آيت الله العظمي حاج آقا مجتبي تهراني