«حر بن يزيد رياحي» در حالي كه براي جنگ با امام حسين (ع) از كوفه خارج شده بود، توبه كرده و به پيروي و حمايت از امامش پرداخت و به شهادتش به پاداش و نيكي رسيد.
به گزارش خبرنگار آيين و انديشه فارس، قيام حسيني با همه رمز و رازهاي آشكار و نهانش، شاهدي براي از جان گذشتگي و ايثار افلاكياني است كه بدون توجه به ظواهر دنيايي، زيباترين و خوشترين عاقبتها را براي خود خريداري كردند.
شهداي كربلا را بايد جزو برترين انسانهاي تاريخ و همنشين انبياء و اولياء در بهشت جاويدان خدا ناميد.
اين سلسله مطالب، نوشتاري كوتاه از شرح حال تعدادي از اولياي دشت نينوا با استناد به دانشنامه امام حسين (ع) است كه در اين بخش «حر بن يزيد رياحي» معرفي ميشود.
حر بن يزيد رياحي، يكي از بزرگان قبيله بنيتميم بوده است. اطلاع ديگري از وي در دست نيست؛ ليكن سرنوشت او در ميان ياران امام حسين (ع)، استثنايي و بسيار آموزده است.
حر، تنها كسي است كه در روز عاشورا، فاصله ميان دوزخ و بهشت را طي ساعاتي كوتاه در نورديد و خود را از حضيض شقاوت به قله سعادت رساند. از اين رو سرنوشت حر دليل روشني بر آزادي انسان در انتخابات راه صحيح در زندگي است.
حر، نخستين كسي بود كه راه را بر امام حسين (ع) و يارانش بست. انتخاب وي به فرماندهي سپاهي كه نخستين برخورد را با امام (ع) داشت. حاكي از اعتماد كامل حكومت اموي به اوست. گناهي كه حر مرتكب شد گناه كوچكي نبود؛ ولي هنگامي كه خود را ميان بهشت و دوزخ ديد، ظاهر فريبنده دنيا ـ كه در باطن آن، دوزخ نهفته بود ـ او را نفريفت و او، راه بهشت را به همراه ديگر شهداي كربلا، انتخاب كرد و درباره اين انتخاب گفت: «به خدا سوگند من خودم را در ميان بهشت و جهنم مخير ميبينم و به خدا سوگند بهشت را با هيچ چيزي عوض نميكنم. هر چند تكه تكه و سوزانده شوم.»
اين پيام آموزندهاي است براي همه كساني كه در زندگي خود در دو راهي دوزخ و بهشت قرار ميگيرند، به ويژه براي جوانان.
حر پس از انتخابات راه بهشت نهيبي بر اسب خود زد و در حالي كه دستهايش را روي سرش گذاشته بود، خود را به خيمههاي سيدالشهدا (ع) رساند و در بين راه اين جملات را زمزمه ميكرد: «خداوندا! به سوي تو توبه كردم. توبهام را بپذير. كه دل دوستانت و فرزندان دختر پيامبرت را لرزندام.»
حر به دليل خطاي بزرگي كه مرتكب شده بود، احتمال ميداد كه توبه او پذيرفته نشود. از اين رو هنگامي كه به محضر امام (ع) رسيد گفت: «فدايت گردم! من هماني هستم كه مانع بازگشت تو شدم و تو را وادار كردم كه در اين سرزمين فرود بيايي. به خداوند سوگند، گمان نميكردم كه اين گروه تو را به اين حالي كه ميبينم، برسانند. من به درگاه خدا، توبه ميكنم. آيا راه توبهاي براي من هست؟»
امام حسين (ع) پاسخ داد: «آري. خداوند توبه تو را ميپذيرد. فرود بيا!»
حر گفت: «من سواره باشم، برايت بهتر از اين است كه پياده باشم و سرانجام كارم به فرود آمدن (شهادت)، منجر ميشود.»
سپس افزود: «از آنجا كه من نخستين كسي بودم كه در برابر تو در آمدم، پس اجازه بده كه نخستين كشته در برابر تو باشم، شايد از كساني باشم كه در فرداي قيامت، از مصافحه كنندگان با جدت محمد (ع) باشم.»
اين سخن حر حاكي از عقيده راسخ وي به مبدأ و معاد است كه همين معنا اساس رستگاري وي شد. حر پس از ايراد سخناني هشيار كننده و هشداربخش براي سپاه كوفه به صف دشمن حمله كرد تا به شرف شهادت نائل آمد. ياران امام (ع) او را در حالي كه هنوز رمقي در تن داشت، از صحنه نبرد بيرون آوردند و در برابر امام (ع) نهادند. سخنان امام (ع) بر بالين وي نيز بسيار قابل تأمل است. ايشان در حالي كه غبار از چهره او پاك ميكرد، فرمود: «تو حر (آزاده) هستي، همان گونه كه مادرت تو را ناميده است؛ آزاده در دنيا و آخرت.»
در «زيارت ناحيه مقدسه» آمده است: «سلام بر حر بن يزيد رياحي!»
در «تاريخ الطبري» درباره احوالات حر بن يزيد رياحي، به نقل از عدي بن حرمله مي خوانيم: چون عمر بن سعد لشكر را آماده حمله كرد، حر بن يزيد به او گفت: «خدا تو را اصلاح كند! آيا ميخواهي با اين مرد (حسين ع) بجنگي؟»
عمر گفت: «به خدا سوگند، آري؛ چنان جنگي كه آسانترين بخش آن افتاده شدن سرها و قطع دستها باشد!»
حر گفت: «آيا هيچ يك از پيشنهادهاي او شما را راضي نميكند؟»
عمر بن سعد گفت: «به خدا سوگند، اگر كار با من بود، [صلح] ميكردم؛ اما فرمان روايت [ابن زياد] نپذيرفته است.»
راوي ميگويد: حر آمد تا در جايي ميان مردم ايستاد. مردي از قبيلهاش به نام قرة بن قيس، همراهش بود. به اوگفت: «اي قره! آيا امروز امروز اسبت را آب دادهاي؟» گفت: «نه» گفت: «ميخواهي كه آن را آب دهي؟» قره ميگويد: «به خدا سوگند، گمان بردم كه او ميخواهند كناره بگيرد و در جنگ، حضور نيابد و خوش ندارد كه من او را به هنگام اين كار ببينم و خبر آن را به فرمانده برسانم. لذا به او گفتم: آبش ندادهام. ميروم تا به آن آب بدهم. از جايي كه حر بود، دور شدم. به خدا سوگند اگر مرا از قصد خود آگاه ميكرد، همراه او به سوي حسين ميرفتم.»
او كمكم به حسين (ع) نزديك شد. مردي از قبيبلهاش به نام مهاجر بن اوس به او گفت: «اي ابن يزيد! چه ميكني؟ ميخواهي حمله كني؟»
حر خاموش ماند و لرزه اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: «اي ابن يزيد! به خدا سوگند كار تو مشكوك است به خدا سوگند هرگز در هيچ جنگي آنچه اكنون از تو ميبينم نديده بودم. اگر از من ميپرسيدند كه شجاعترين مرد كوفه كيست از كنار نام تو نميگذشتم. پس اين چه كاري است كه از توميبينم؟»
حر گفت: «به خدا سوگند خود را در ميان بهشت و دوزخ ميبينم و به خدا سوگند هيچ چيز را بر بهشت برنميگزينم. حتي اگر تكهتكه و سوزانده شوم.»
سپس بر اسبش هي زد و حسين (ع) پيوست. حر به حسين (ع) گفت: «خدا مرا فدايت كند اي فرزند پيامبر خدا! من همان كسي هستم كه تو را از برگشتن بازداشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به نزول در اين جا كردم. به خدا سوگند، آن خدايي كه جز او خدايي نيست. هرگز گمان نداشتم كه اين گروه پيشنهادهاي تو را نپذيرند و كار را به اين جا برسانند. به خود ميگفتم چه اشكال دارد كه در برخي امور از آنان اطاعت كنم تا آنان مرا بيرون رفته از اطاعتشان نبينند؟ آنها نيز اين پيشنهادهاي حسين را نميپذيرند و كار به خوشي خاتمه مييابد. به خدا سوگند اگر گمان هم ميكردم كه آنان پيشنهادهاي تو را نميپذيرند، اين كارها را با تو نميكردم. اكنون پيش تو آمدهام و پشيمان از آنچه كردهام، به درگاه خدا توبه ميكنم و با جانم تو را ياري ميدهم تا پيش رويت بميرم. آيا براي من توبهاي هست؟»
حسين (ع) فرمود: «آري خداوند. توبهات را ميپذيرد و تو را ميآمرزد. نام تو چيست؟»
گفت: «من حر پسر يزيد هستم.»
حسين (ع) فرمود: «تو حر (آزاده) هستي، همان گونه كه مادرت تو را ناميده است. تو انشاءالله در دنيا و آخرت آزادهاي. فرود بيا.»
حر گفت: «من سواره باشم برايت سودمندترم تا پياده شوم. سوار بر اسبم ساعتي با آنان ميجنگم. كارم به فرود آمدن (شهادت) خواهد انجاميد.»
حسين (ع) فرمود: «رحمت خدا بر تو باد! هر چه به نظرت ميرسد همان گونه عمل كن.»
حر،جلوي يارانش آمد و گفت: «اي مردمان! چرا يكي از اين پيشنهادهاي حسين (ع) را نميپذيريد تا خداوند، شما را از جنگ و ستيز با او، آسوده كند؟»
گفتند: «اين فرمانده، عمر بن سعد است. با او سخن بگو.»
حر، همان سخن را با او باز گفت. عمر گفت: «من نيز بسيار دوست داشتم كه اگر راهي بيابم، چنين كنم.»
حر گفت: «اي مردم كوفه! مادرتان به عزايتان بنشيند و گريان شود! او را دعوت كرديد و چون آمد، تسليمش كرديد. ادعاي جان دادن در راهش را كرديد و سپس، بر او تاختهايد تا او را بكشيد. او را باز داشتهايد و اختيار را از كفش ربوده و از همه سو، محاصرهاش كردهايد و از روي آوردن به اين همه سرزمينهاي پهناور خدا براي در امان ماندن خود و خانوادهاش، باز داشتهايد. اينك، اسير دست شماست و اختيار سود و زياني براي خود ندارد. او و همسران و كودكان و يارانش را از آب جاري فرات، محروم كردهايد؛ آبي كه يهود و مجوس و مسيحي،از آن مينوشند، و خوك و سگ صحرا در آن ميغلتند. آنگاه، ايشان از تشنگي، در حال جان كندن هستند. چه بد رفتاري با فرزندان محمد (ع) داشتيد! خداوند، شما را روز تشنگي [قيامت] سيراب نكند، اگر هم اكنون، توبه نكنيد و از آنچه اكنون ميكنيد، دست نكشيد!»
پيادگان لشكر، به او حمله بردند و به او تيراندازي كردند. حر نيز آمد و پيش روي حسين (ع) ايستاد.
همچنين در بخش ديگري از «تاريخ الطبري» به نقل از محمد بن قيس آمده است: هنگامي كه حبيب بن مظاهر كشته شد، اين اتفاق، حسين (ع) را آزرده خاطر كرد و فرمود: «خودم و ياران حمايت كنندهام را به حساب خدا ميگذارم»
حر نيز شروع به رجزخواني كرد و گفت:
سوگند ياد كردهام كه كشته نشوم تا بكشم
و امروز، تنها از رو به رو، ضربت ميخورم (و نميگريزم)
آنان را با شمشير، ضربتي قاطع و بران ميزنم
نه از آنان دست ميكشم، و نه بازپس مينشينم
و نيز ميگفت:
با شمشير، بر سپاهشان، ضربه ميزنم
در دفاع از بهترين ساكن منا و خيف.
او و زهير بن قين، به شدت جنگيدند. هنگامي كه يكي از آن دو، حمله ميبرد و دشمن، گردش را ميگرفتند. ديگري حمله ميبرد و او را ميرهاند. مدتي به اين كار پرداختند تا آن كه پيادگان [لشكر ابن زياد] بر حر بن يزيد، حمله بردند و او به شهادت رسيد.
در كتاب «الطبقات الكبري» (الطبقة الخامسة من الصحابة) نيز آمده است: حر بن يزيد، از قبيله رياح بن يربوع، به سوي عمر بن سعد آمد و گفت: «آيا ميخواهي با اين مرد بجنگي؟»
گفت: «آري»
گفت: «آيا هيچ يك از پيشنهادهاي او، شما را راضي نميكند؟»
عمر گفت: «اگر كار به دست من بود، ميپذيرفتم.»
حر گفت: «سبحان الله! چه قدر گران است كه فرزند دختر پيامبر خدا (ع)، پيشنهادي به شما بدهد و شما آن را نپذيريد!»
سپس به سوي حسين (ع) تمايل يافت و همراه او جنگيد تا كشته شد.
در مقتل «تذكرةالخواص» هم نوشته شده است: حسين (ع) ، ندا داد: «اي شبث بن ربعي، اي حجار بن ابجر، اي قيس بن اشعث، اي زيد بن حرث و اي فلان و فلان! آيا به من نامه ننوشتيد؟»
آنان گفتند: «ما نميدانيم چه ميگويي!»
حر بن يزيد يربوعي، از بزرگان آنان بود كه به حسين (ع) گفت: «چرا! به خدا سوگند، با تو مكاتبه كرديم، و ما بوديم كه تو را پيش انداختيم. خداوند، باطل و اهلش را دور گرداند! به خدا سوگند، دنيا را به آخرت، ترجيح نميدهم.»
سپس، بر سر اسبش زد و به درون لشكر حسين (ع) آمد. حسين (ع) به او خوشامد گفت و فرمود: «به خدا سوگند، تو در دنيا و آخرت،آزاده (حر) هستي!»
سپس حر، لشكر ابن سعد را چنين ندا داد: «واي بر شما، اي بيمادران! شما بوديد كه او را پيش انداختيد و چون نزدتان آمد، او را تسليم كرديد و همچون اسيران شد. آب جاري را از او و خاندانش، باز داشتيد؛ آبي را كه يهود و نصارا و مجوس، از آن مينوشند و خوكان بيابان، در آن ميغلتند. پس از محمد (ع) با خاندان و فرزندانش، بد كرديد. اكنون كه يارياش نميدهيد و به پيماني كه با او بستهايد، وفا نميكنيد، پس بگذاريد به هر سرزميني از خدا كه خواست، برود. آيا شما به خدا، ايمان نداريد؟ به پيامبري جدش محمد باور نداريد؟ به معاد و بازگشت، يقين نداريد؟»
سپس، يورش برد و چنين خواند:
گردنهايتان را با شمشير ميزنم
به جانبداري از بهترين ساكن منا و خيف.
آن گاه، گروهي از آنان را كشت. سپس تعدادشان فزوني گرفت تا اين كه بر او غلبه كردند و او را كشتند.
همچنين در كتاب «مثيرالاحزان» آمده است: با سندم نقل ميكنم كه حر بن يزيد رياحي به حسين (ع) گفت: «هنگامي كه عبيدالله، مرا به سوي تو روانه كرد و از كاخ [حكومتي] بيرون آمدم، از پشت سرم ندا رسيد: «اي حر! تو را به نيكي، بشارت باد».
من (به سوي صدا) رو كردم؛ اما كسي را نديدم و گفتم: خدايا! اين، چه بشارتي است، در حالي كه من [براي جنگ] به سوي حسين (ع) ميروم؟! و پيروي از تو، به فكرم نميرسيد.»
امام فرمود: «به پاداش و نيكي رسيدي»