روز عاشورا، آفتاب سوزان در كربلا، تشنگي طاقتفرسا، قلبي پر از عشق وصال يار و چشمهايي غمبار هيچ وقت از خاطر فرات نميرود؛ او در آن روز خواست تا بر لبان تشنه اهل بيت رسول خدا (ص) بوسه زند اما نگذاشتند و از آن روز تا به حال فرات با شرمندگي از كربلا ميگذرد.
به گزارش خبرنگار باشگاه خبري فارس «توانا»، فرات ميخروشد، ميجوشد و ديگر تاب ندارد. ميخواهد سري به خيمهها بزند تا بر لبان تشنه كودكان حرم بنشيند. خاك از بيتابي فرات از خواب بيدار شد؛ خطاب به فرات گفت: چه شده كه اين قدر بيتابي تو كه پر آبي!
فرات جواب داد: پرآبي من چه فايده وقتي كه فرزندان ختم المرسلين (صلي الله عليه و آله) و كودكان حرم در خيام از فرط تشنگي نالههاي العطششان به آسمان ميرسد.
خاك چشمان خود را گشاده ميكند و گويي كه از عالم بيخبر است و ميگويد: مگر چه اتفاقي در اينجا افتاده است؟
فرات جواب داد: چقدر دير بيدار شدي، حسين (عليهالسلام)، فرزندان و يارانش از دوم محرم به كربلا آمدهاند تا زلالي مرا حفظ كنند و نگذارند زبالههاي فاسد بر عمق وجودم نفوذ پيدا كنند.
خاك با كمي تأمل و شرمندگي از بيخبري، گفت: يعني حسين (عليهالسلام)، فرزند رسول خدا قيام كرده است؟
فرات براي آگاهي خاك از قيام امام حسين (عليهالسلام) اين گونه آغاز ميكند و ميگويد: كوفيان از دست ظلم دستگاه اموي به ستوه آمده بودند كه هزاران نامه براي امام حسين (عليهالسلام) نوشتند و در آن قيد كرده بودند «اينك ما رهبر و اقتدايي جز تو نداريم، پس نزد ما بيا شايد كه خداوند به واسطه وجود تو ما را مركز تجلي حق قرار دهد». تعداد نامههاي ارسالي آنها به امام حسين (عليهالسلام) حدود 12 هزار نامه بود. امام سوم شيعيان پس از خواندن آخرين نامه، پسر عمويش مسلم بن عقيل (عليهالسلام) را عازم كوفه كرد.
حضرت مسلم (عليهالسلام) پس از طي كردن مسيري طولاني به اميد بريدن ريشههاي ظلم به كوفه رسيد. در كوفه 18 هزار نفر از شيعيان با ايشان بيعت كردند.
جاسوسان خبر ورود مسلم (عليهالسلام) را به يزيد گزارش دادند و يزيد ملعون دستور اكيد داد كه حصرت مسلمبن عقيل (عليهالسلام) را دستگير و به قتل برسانند تا اينكه با 18 هزار دست بيعت، مسلم در غربت كوفه به همراه «هاني بن عروه» توسط همان تيغ ظلم به شهادت رسيد.
ساعات آخر شب، روز سوم ذيالحجه و به قولي هشتم ذيالحجه سال 60 هجري، امام حسين (عليهالسلام) كه از شهادت مسلم بيخبر بود، از مكه خارج شد و در حالي كه رسول خدا (ص) بشارت شهادت را به ايشان داده بود، عازم سرزمين عراق شد.
آري سرزميني كه براي كشته شدن ايشان انتخاب شد، همين جا بود؛ اينجا خون نور چشمان حضرت زهرا (سلامالله عليها) توسط گرگ صفتاني از لشكريان عمربن سعد به زمين ريخته خواهد شد.
خاك آهي كشيد و گفت «اي كاش خاك نبودم كه زير پاي چنين گرگهايي قرار بگيرم. راستي چرا فرشتگان و جنيان به مدد فرزند رسول خدا (صلي الله عليهوآله) نيامدهاند؟»
فرات پاسخ داد: زيرا حسين (عليهالسلام) به آنها اجازه رزم نداد و خواست كه بر همه اتمام حجت شود تا آنهايي كه هلاك ميشوند، از روي «بيّنه» به هلاكت رسند و كساني كه به سعادت ميرسند نيز از روي «بيّنه» بدان نائل شوند.
در اين ميان «قيس بن مسهٌر» در كوفه حضور داشت و ميخواست مردم كوفه را به اطاعت از مقام امامت دعوت كند كه به دستور ابن زياد ملعون، از بالاي قصر دارالاماره به زمين پرتاب شد و به شهادت رسيد.
دو منزل به كوفه مانده بود كه حرٌ بن يزيد با هزار سوار بر حسين (عليهالسلام) وارد شد. حضرت پرسيد «آيا براي ما آمدهاي، يا براي جنگ با ما»؟ حرٌ گفت «يا ابا عبدالله به جنگ شما آمدهام. يابن رسول الله! راهي را انتخاب كن و برو كه نه به كوفه روي و نه به مدينه، تا من نزد ابن زياد عذري داشته باشم و بگويم حسين از راهي رفته بود كه من او را نديم».
ابا عبدالله (عليهالسلام) راه دست چپ را انتخاب فرمود و به «عذيب هجانات» رسيد. در اين موقع نامه ابن زياد را به حرٌ دادند. در آن نامه او را در امر حسين (عليهالسلام) سرزنش كرده و دستور داده بود، كار را بر او سخت بگيرد.
امام حسين (عليهالسلام) خطبهاي خواندند كه جدا كننده حق از باطل بود كه بعد از آن «زهير بن قين»، «هلال بن نافع بجلي» و «برير بن خضير» و ديگر ياران امام حسين (ع) وفاداري خويش را به امام حسين (ع) ثابت كردند، سپاهيان حرّ مانع حركت امام (ع) شده و گاه باعث انحراف مسير امام (ع) شدند، تا اينكه امام حسين (ع) را خويش را ادامه داد.
فرات ادامه داد: اكنون امام حسين (ع) به همراه اصحابش از دوم محرم در اينجا حضور دارد و اي خاك ميداني زماني كه امام و يارانش به كربلا رسيد، چه فرمود؟ فرمود «بار خدايا! من از كَرْب و بَلا (اندوه و غم) به تو پناه ميبرم».
زنان و كودكان با احترام پدر، برادر و عمويشان حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) از محملها به پايين آمدند، پسران اميرالمؤمنين (عليهالسلام) براي خواهرشان حضرت زينب (سلامالله عليها) احترام خاصي قائل بودند و نميگذاشتند گردي بر روي شانههاي ايشان بنشيند. ياران امام حسين (عليهالسلام) از مركبهاى خود فرود آمدند و حُرّ با اصحابش نيز در كنارى منزل گرفتند.
خيمههاي ياران امام حسين (عليهالسلام) برپا شد. خيمه حضرت ابوالفضل (ع) جلوي همه خيمهها و به ترتيب خيمه امام حسين (عليهالسلام)، خيمه حضرت زينب (سلامالله عليها)، خيمه امام زين العابدين (عليهالسلام) و بينابين خيمهها خيمه زنان و كودكان بود كه مبادا در اثر حملات لشكريان عمر بن سعد، آسيبي به آنها برسد.
پس از برپايي خيمهها امام حسين (عليهالسلام) بر روى زمين نشست، در حالي كه شمشير خود را اصلاح و آماده كند و اين اشعار را زمزمه فرمود «اى روزگار! اُفّ بر دوستي تو باد! چه بسا ياران و طالباني را كه در صبحگاهان و شامگاهان كشتي! آري روزگار به جاي آنان ديگري را نپذيرد. به راستي كه پايان كار در دست خداي شكوهمند است و هر زندهاي بايد راه را طي كند».
حضرت زينب (سلامالله عليها)، اين كلمات را از برادر خود شنيد، عرضه داشت «اين سخنان از آنِ كسى است كه يقين به كشته شدن خويش دارد».
امام حسين (عليهالسلام) فرمود «بلى چنين است! اى خواهر، من هم در قتل خود بر يقينم».
حضرت زينب (سلامالله عليها) فرمودند «چه مصيبتي! اين حسين (عليهالسلام) است كه خبر از شهادت و مرگ خويشتن به من مىدهد».
امام حسين (عليهالسلام) خواهر خويش را دلدارى مىداد و مىفرمود «اى خواهر! به آداب خدايى آراسته باش و پيراسته بردبارى را شعار خويش ساز. به درستى كه ساكنان ملكوت اعلى، فانى مىشوند و اهل زمين همه مىميرند و جميع خلق و همه مخلوقات جهان هستى در معرض هلاك خواهند بود».
سپس فرمود «اى خواهرم اُمّ كلثوم، زينب (سلامالله عليها) و تو اى رباب! گوش دهيد كه چون من كشته شوم، گريبان پاره نكنيد و صورت بر مرگ من مخراشيد و سخن بيهوده نگوئيد».
زينب «سلامالله عليها» از شنيدن داغ اين مصيبت از هوش رفت سپس امام حسين (عليهالسلام) برخاست كه خواهر را به هوش آورد، آب بر صورت او پاشيد تا به حال افاقه برگشت و با كمال جهد و كوشش خواهر را تسلّى مىداد و او را موعظه فرمود و پند داد و مصيبت شهادت پدر بزرگوار و وفات جد عالى را به ياد او آورد تا تسلى يابد.
عبيداللّه بنزياد اصحاب خويش را دعوت كرد تا با نور چشم رسول اللّه (ص) بجنگند و خون آن مظلوم را بريزند. عمر سعد نيز به طمع فرمانداري ايالت رى و گرگان، كفر باطنى خود را آشكار كرد و با 4 هزار لشكر خونخوار از كوفه بيرون آمد و مصمّم به جنگ فرزند نور ديده حيدر كرّار شد.
پس از آن، عبيداللّه بن زياد لشكرها را در پس يكديگر به دنبال آن بدبنياد روانه كرد تا آنكه در روز ششم محرّم، 20 هزار سواره لشكر در كربلا جمع شدند.
پس از آن، امام مظلوم بپا خاست و تكيه بر قائمه شمشير خود كرد و فرمود «اى مردم! شما را به خدا سوگند مىدهم، آيا مرا مىشناسيد و عارف به حق من هستيد؟» در جواب آن جناب، همگى گفتند «بلى تو را مىشناسيم، تويى فرزند رسول خدا و قرة عين البتول كه دختر پيغمبر است. پس تويى سِبط آن جناب».
ابا عبداللّه (عليهالسلام) فرمود «پس به چه جهت ريختن خون مرا حلال شمرديد و حال آنكه پدرم در روز رستاخيز مردمانى را از حوض كوثر دور خواهد كرد چنان كه شتران را از سرِ آب برانند و رأيت حمد در آن روز به دست اوست».
لشكريان گفتند «همه اين فضايل كه شمردى بر آنها علم و اقرار داريم و با وجود اين دست از تو بر نمىداريم تا آنكه تشنهكام، شربت مرگ را بچشى».
پس از اتمام خطبه سيد مظلومان، خواهران و دخترانش كلام او را شنيدند، صداها به گريه و ندبه برآوردند و سيلى به صورت خود نواختند. امام حسين (عليهالسلام) برادر خود حضرت عباس (عليهالسلام) و فرزندش علىاكبر (عليهالسلام) را به سوى اهل حرم فرستاد و فرمود «ايشان را ساكت نماييد، به جان خودم قسم كه آنها گريههاى بسيار در پيش دارند».
چون شب عاشورا رسيد، حضرت سيّدالشهدا (ع)، اصحاب و ياران خود را جمع كرد و حمد و ثناء الهى را به جا آورد و رو به ياران خود كرد و فرمود «من هيچ اصحابى را صالحتر و بهتر از شما و هيچ اهل بيتى را فاضلتر و شايستهتر از اهل بيت خويش نميدانم. اينك تاريكى شب شما را فرا گرفته است، پس هر يك از شما دست يكى از مردان اهل بيت مرا بگيريد و در اين شب تار از دور من و متفرّق شويد، زيرا ايشان را ارادهاى به جز من نيست».
برادران و فرزندانش به سخن در آمدند و فرمودند «به چه سبب اين كار را كنيم، آيا از براى آنكه بعد از تو در دنيا زنده بمانيم؟ هرگز خدا چنين روزى را به ما نشان ندهد» و در ادامه گفتند «اى فرزند رسول خدا (ص)، هرگاه تو را وا بگذاريم و برويم، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ايشان چه پاسخى بگوييم؟ به خدا سوگند ما هرگز از تو جدا نمىشويم».
فرات در ادامه صحبتها به خاك گفت: آري، امشب همان شب است كه ياران امام حسين (ع) انتظار فردا را ميكشند. صداي راز و نياز اهل بيت (عليهالسلام) و صداي شوخي و خنده آنها را ميشنوي؟ شوخى كه از جهت اظهار خرّمى و بشارت شهادت است.
اين بار ديگر خاك بيدار بود و ميخواست بيدارتر بماند تا سرانجام فردا را دريابد و اين لحظات آزمون الهي را در تاريخ تربت خود ثبت كند.
صبح عاشورا از راه رسيد و فرات و خاك هر دو به تماشاي آغاز واقعه عظيم تاريخي نشستهاند كه امام حسين (عليهالسلام) پس از حمد و ثناي پروردگار فرمود «اى مردم! زيان و سختى بر شما باد! هر آينه آن هنگام كه سرگردان و حيرانيد از ما طلب فريادرسى كرديد. پس ما مركبهاى خود را رانديم و با شتاب به سويتان آمديم از براى آنكه به فريادتان برسيم ولى شما بر روى ما شمشير مىكشيد و من توكّل بر خدايى كردهام كه پروردگار من و شماست».
امام حسين (عليهالسلام) پس اداى اين كلمات بر اسب سوار شد كه عمربن سعد در پيشاپيش لشكر بىدين آمده و تيرى به جانب اصحاب فرزند خَيرُ الْمُرسلين رها كرد و به اهل كوفه خطاب كرد كه شما در نزد ابن زياد، گواهى دهيد كه اوّل كسى كه تيرانداخت به سوى حسين، من بودم. در آن هنگام تيرها از آن ناكثان، به سوى لشكر امام حسين (عليهالسلام) باريدن گرفت و امام حسين (ع) به ياران خود فرمود «خدا شما را رحمت كند، برخيزيد به سوى مرگى كه چارهاى از آن نيست؛ زيرا اين تيرها پيام آوران اين گروه بىدين است به سوى شما».
امام حسين (عليهالسلام) نداي «آيا فريادرسي نيست كه در راه رضاي خدا به فرياد ما برسد» را برآورد؛ حرّ بن رياحي با شنيدن اين صدا تنش به لرزه افتاد، به سوي سيدالشهدا (عليهالسلام) آمد و گفت «آيا خدا توبه مرا ميپذيرد؟»، امام حسين (عليهالسلام) به حرّ فرمود «آري! خداوند توبه تو را ميپذيرد»، سپس حرّ اذن ميدان گرفت، با شدت با لشكر ابن سعد جنگيد و آزادمرد واقعه عاشورا، حرّ دنيا و آخرت شد.
وقت نماز ظهر روز عاشورا رسيد، امام حسين (عليهالسلام) به «زهير بن قين» و «سعيد بن عبدالله» دستور داد با نصف كساني كه باقي مانده بودند مقابل او صف كشيدند و ايشان با ساير اصحاب نماز خواندند.
در اين موقع تيري از سوي دشمن، به سوي امام حسين (عليهالسلام) آمد، «سعيد بن عبدالله» پيش رفت و در مقابل آن حضرت ايستاد و تيرها را به تن خود خريد، تا آنكه از پا در آمد چون بدنش را با دقت بررسي كردند، غير از زخمهاي شمشير و نيزه، 13 چوبه تير در بدنش نمايان بود.
اصحاب امام حسين (عليهالسلام) براي كشته شدن در ياري آن حضرت سبقت گرفتند و به جز اهل بيتش، كسي زنده نمانده بود.
در آن هنگام علي بن الحسين (عليهالسلام) به سوي پدر آمد و اجازه كارزار خواست؛ امام حسين (عليهالسلام) بدون درنگ اذنش داد؛ علي اكبر (ع) به دشمن نزديك شد و به جنگ پرداخت و عدّه زيادي را كشت و سپس به سوي پدر آمد و گفت «اي پدر بزرگوار! تشنگي جانم را به لب رسانيده با اندكي آب، مرا از تشنگي نجات ميدهي؟» امام حسين (عليهالسلام) گريست و فرمود «فرزند عزيزم بازگرد كمي ديگر بجنگ، نزديك است كه جدّت محمد(صلي الله عليه وآله) را ملاقات كني و از دست او جام سرشاري از آب بنوشي كه از آن پس، هرگز تشنه نشوي»،
فرات با شنيدن صحبتهاي اين پدر و پسر شرمندگي را با تمام وجود احساس كرد و گفت: اي كاش خداوند به من اذن رفتن به سوي علياكبر (عليهالسلام) را ميداد.
علياكبر (عليهالسلام) به سوي ميدان بازگشت. حمله بسيار شديدي را به سوي دشمن آغاز كرد. ناگاه «منقذ بن مرة عبدي» ملعون او را مورد هدف تيري قرار داد كه از اثر آن ايشان روي زمين افتاد. خاك آغوش خود را بر علياكبر (عليهالسلام) گشود و بر زخمهاي تنش بوسه زد.
امام حسين (عليهالسلام) بر بالين كشته فرزندش نشست و فرمود «پس از تو، خاك بر سر اين دنيا».
پس از او جوانان اهل بيت (عليهالسلام) يكي پس از ديگري به ميدان ميآمدند، تا آنكه عدّهاي از آنان به دست سپاه ابن زياد به شهادت رسيدند. در اين هنگام حسين (عليهالسلام) فرياد زد «اي پسر عموهاي من و اي اهلبيت من! شكيبا باشيد. به خدا قسم پس از امروز هرگز خواري و حقارت، نخواهيد ديد».
پس از ايشان حضرت قاسم ابن الحسن (عليهالسلام) به سوي ميدان آمد و به جنگ مشغول شد تا اينكه «ابن فضيل ازدي» شمشيري بر سر يادگار امام حسن مجتبي (عليهالسلام) زد و سر او را شكافت و به صورت روي زمين افتاد و به شهادت رسيد.
چون امام حسين (عليهالسلام) ديد جوانان و دوستانش كشته شدند و روي زمين افتادند، آماده شهادت و جانبازي در راه خدا شد و با صداي بلند فرمود «آيا كسي است كه دشمنان را از حرم رسول خدا (ص) دور سازد؟ آيا خداپرستي هست كه براي خدا ما را ياري كند؟» اين سخنان به گوش بانوان رسيد و صدا به گريه و زاري بلند كردند.
امام حسين (عليهالسلام) در خيمه آمد و به زينب (سلامالله عليها) فرمود «فرزند كوچك مرا بده تا با او وداع كنم» طفل را روي دست گرفت و خواست او را ببوسد كه ناگاه «حرملة بن كاهل اسدي» ملعون او را هدف تير قرار داد. آن تير در حلق شيرخواره جاي گرفت. امام حسين (عليهالسلام) دست خود را زير گلوي 6 ماههاش گرفت و چون دستش از خون لبريز ميشد، به سوي آسمان پاشيد و فرمود «اين مصيبتها بر من سهل است، زيرا در راه خداست و خداي من ميبيند».
تشنگي بر امام حسين (عليهالسلام) سخت فشار ميآورد. آن حضرت بالاي شطّ فرات آمد. فرات خوشحال و اميدوار شد كه امام حسين (عليهالسلام) بر او نظري افكند. در حالي كه برادرش حضرت عباس (عليهالسلام) هم در خدمتش بود. حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) دست بر فرات برد و فرات بر دستان مولا بوسه زد و از جوش و خروش افتاد، آب خواست خود را بر لبهاي تشنه قمر بنيهاشم برساند ولي حضرت از آن آب جرعهاي ننوشيد تا در ابتدا بر كودكان حرم بنوشاند، سپاهيان ابن سعد به جنبش در آمدند و راه را بر حضرتش بستند، دور سقاي تشنگان حلقه زدند و ايشان را از هر طرف احاطه كردند تا ايشان را به شهادت رساندند اينجا بود كه فرات ديگر نا اميد و شرمنده شد.
پس از آنكه اصحاب و ياران به شهادت رسيدند، امام حسين (عليهالسلام) لشكر را به جنگ طلبيد و هر كس مقابل او ميرفت به درك ميرسانيد، با اين كه ايشان مصيبتهاي زيادي را بر دوش داشتند، نيرومندتر از ايشان كسي در ميدان نبرد نبود. همين كه آن لشكر، بر او حمله ميكردند، با ذكر «لاحول ولا قوة الا بالله» شمشير ميكشيد و بر آنان حمله ميكرد.
حضرت، بر آن جماعت كه شماره آنها به 30 هزار نفر ميرسيد حمله ميكرد و آنان چون ملخ پراكنده ميشدند، از مقابل وي فرار ميكردند و سپس به مركز خود برميگشت تا آنكه لشكر بين او و خيمهها حايل شد. حسين (عليهالسلام) فرياد زد «واي بر شما اي پيروان آل ابيسفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد هم ترس نداريد، پس حداقل در دنياي خود آزاد مرد باشيد و به اصل و حسب خود رجوع كنيد، اگر عرب هستيد، آن گونه كه خود گمان داريد».
شمر گفت «اي پسر فاطمه (س) چه ميگويي»؟ امام حسين (ع) فرمود «من با شما جنگ ميكنم و شما با من ميجنگيد، زنان كه گناهي ندارند. نگذاريد سركشان و طاغيان شما، متعرّض حرم من شوند».
شمر گفت «اين مطلب را قبول كرديم» ولي همگي آماده جنگيدن و كشتن او شدند. امام حسين (عليهالسلام) به آنان حمله ور شد و لشكر نيز حمله را آغاز كرد. در آن موقع حسين (عليهالسلام) جرعه آبي طلبيد ولي به ايشان آب ندادند. 72 زخم بر بدن شريفش وارد شد.
خون مانند ناودان از بدن جاري شد و از اثر آن، قدرت جنگ از ايشان سلب شد. «مالك بن نسر» از قبيله كنده، نزد امام حسين (عليهالسلام) آمد و زبان به دشنام ايشان گشود و با شمشير بر سر آن حضرت زد كه عمامه را شكافت و بر سرش نيز وارد آمد و عمامهاش پر از خون شد.
حسين (عليهالسلام) دستمالي جست و بر سر خود بست و كلاهي يافت و بر سر نهاد و عمامه بر سر بست. سپاه ابنزياد كمي مكث كردند و دوباره برگشتند و اطراف عزيز زهرا (سلامالله عليها) را گرفتند.
در اين هنگام عبدالله بن الحسن بن علي (عليهالسلام) كه نوجواني بود، از خيمه بيرون آمد و نزديك حسين (عليهالسلام) ايستاد. در آن حال يكي از ملعونين شمشير خود را بر امام حسين (عليهالسلام) فرود آورد. آن كودك دست خود را سپر شمشير قرارداد و دستش به پوست آويخت و سپس در آغوش عموي بزرگوارش به شهادت رسيد.
امام حسين (عليهالسلام) پيراهن كهنهاي طلب كرد تا پس از شهادت آن را از بدنش بيرون نكنند، ولي پس از كشتهشدن آن حضرت، «ابجر بن كعب» آن را نيز از بدنش بيرون كرد.
بر اثر كثرت زخمها، ضعف بر امام حسين (عليهالسلام) غلبه كرد. در آن هنگام شمر به سپاه گفت «منتظر چه هستيد و چرا كار حسين را تمام نميكنيد»؟! لشكر از هر طرف هجوم آوردند. حضرت با صورتي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر آن بوسه زده بود، روي زمين افتاد.
به دستور عمر بن سعد ملعون، «سنان بن انس نخعي» شمشير بر گلوي امام حسين(عليهالسلام) زد و گفت «به خدا قسم سر تو را جدا ميكنم و ميدانم تو پسر پيغمبر (صليالله عليه و آله) هستي و از جهت پدر و مادر بهترين مردمي». پس از آن سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا كرد.
فرشتگان به خروش آمدند و گفتند «خدايا! اين حسين برگزيده تو و پسر دختر پيغمبر توست كه اين مردم او را كشتند». خداوند متعال صورت حضرت قائم، امام زمان (عج) را به آنان نشان داد و فرمود «به دست اين مرد، براي حسين (عليهالسلام) از دشمنانش انتقام ميكشم».
نالهاي از فرات و خاك برخاست. آسمان به عزاي بهترين اولاد آدم (عليهالسلام) غبار شد. بادهاي سرخ وزيدن گرفت. فرات شرمنده شد و ديگر اميدي بر جاريشدن نداشت. خاك تصميم گرفت تا ابد بيدار بماند تا قصه غصه بيپايان عاشوراي حسيني (ع) را براي همگان بازگو كند.
*ويژهنامه محرم و صفر خبرگزاري فارس