نامه آيت الله جعفر سبحاني خطاب به قرضاوي
از استاد بزرگ مرحوم شلتوت پيروي كنيد و رشته تقريب را محكمتر نماييد
در پي اظهارات يوسف القرضاوي در مصاحبهبا روزنامه مصري اليوم، آيت الله جعفر سبحاني با ارسال نامه اي خطاب به قرضاوي تاكيد كرد: آنچه كه حكمت و درايت از بزرگان ميطلبد، اين است بر مواضع مشترك پاي بفشارند و مسائل اختلافي را ناديده گرفته و يا فقط در همايشهاي علمي و دور از جنجالهاي سياسي مطرح كنند. |
| |
اخيرا" جناب آقاي دكتر يوسف القرضاوي، مصاحبهاي با روزنامه مصري اليوم و سپس بيانيهاي در تاكيد بر مواضع خود داشتهاند كه چون اشكالات و ابهاماتي در برداشت، با اين نامه، نظر شريف ايشان را به آن نكات جلب مِيكنيم: حضور انور جناب آقاي دكتر شيخ يوسف القرضاوي - دامت بركاته با اهداي سلام موفقيت روز افزون وجود مبارك را در تقريب مسلمانان و حفظ وحدت كلمه، و نشر فرهنگ صحيح اسلامي در ميان امت اسلامي، از خداند متعال خواستاريم. بيانيه جنابعالي مورخ 13 رمضان 1429 برابر با 13 سپتامبر 2008 در پاسخ به خبرگزاري مهر، و آقايان فضلالله و تسخيري، ملاحظه شد. بيانيه مزبور نكات برجسته قابل تقديري دارد، زيرا به طور استدلالي شيعه را از اعتقاد به تحريف قرآن مبرا دانستهايد. دفاع جنابعالي از به كارگيري انرژي صلحآميز هستهاي توسط ايران نيز مايه تقدير و تشكر است. علماي بزرگ اسلام پيوسته بايد با ديد وسيع و فكر باز بر مسائل بنگرند و اختلافات طايفهاي مانع آنان از رؤيت حقايق نشود و با شجاعت سخن حق را بر زبان آورند، و جنابعالي نيز همين كار را انجام دادهايد. در اين كه جنابعالي مرد تقريب هستيد و پيوسته در حفظ وحدت كلمه مقالات و سخنرانيهايي داشتهايد، سخني نيست و همگان از موضع شما در اين مساله به خوبي آگاهند و انتظار از شما جز اين نيست كه از استاد بزرگ مرحوم شلتوت، پيروي كنيد و رشته تقريب را محكمتر نماييد. اختلاف در ميان مسلمانان، پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) وجود داشته و تاكنون ادامه دارد، و چنين اختلافي در ظرف يك روز و يك هفته و يك سال، برطرف نميشود. آنچه كه حكمت و درايت از بزرگان ميطلبد، اين است كه بر مواضع مشترك پاي بفشارند و مسائل اختلافي را ناديده گرفته و يا فقط در همايشهاي علمي و دور از جنجالهاي سياسي مطرح كنند و تا ميتوانند دايره اختلاف را كم كنند. ولي با تقدير و تشكر از شما، نظر جنابعالي را به نكات زير جلب ميكنم: 1 - حضرت عالي، و همه افراد متفكر ميدانند كه غرب و صهيونيسم جهاني، ساليان درازي است كه براي دور كردن جهانيان از اسلام، بر سه شعار تاكيد ميكنند و از آنها بهره مي گيرند و آنها عبارتند از 1 - اسلام هراسي 2 - ايران هراسي 3 - شيعه هراسي رسانههاي آنها پيوسته غربيان بلكه همه جهانيان را از اين سه موضوع ميترسانند، گويا اينها خطرناكترين مسائل براي تمدن بشري و صلح جهاني هستند!! در چنين شرايطي، مصاحبه جنابعالي با روزنامه «المصري اليوم» درباره شيعه و گسترش موج تبشير شيعي در كشورهاي غالبا سني مذهب و هشدار شما در اين باره، چه معنايي ميتواند داشته باشد؟ برداشت خوانندگان (برخلاف شخص جنابعالي) چه ميتواند باشد؟ جز اين كه موضع استكبار جهاني و صهيونيسم بينالملل را تاييد كرده و برآن صحه بگذارد؟ 2 - جنابعالي، كه بر اهل بدعت بودن شيعه تاكيد ميكنيد و از طرفي هم از ميان هفتاد و سه فرقه تنها اهل سنت را اهل نجات ميدانيد و ديگر فرق را اهل دوزخ شمرده و بر موضع خود با حديث معروف استدلال مينماييد، در اين شرايط برداشت يك جوان متعصب سني چه ميتواند باشد؟ جز آن كه كمربند انفجاري به خود ببندد و از اردن به حله عراق برود تا با انفجار آن، جمع كثيري از شيعيان را بكشد و به عقيده خود، راهي بهشت شود! و فراتر از آن، خانواده او در اردن براي وي جشن عروسي بگيرند، زيرا بدون ازدواج به رحمت حق پيوسته است!! در زبان فارسي مثلي است كه ميگويد: «هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد» و در زبان عربي گفته ميشود: «لكل مقام مقال» آيا شايسته آن عالم روشنفكر مسلمان اين بود كه در اين شرايط بحراني كه استكبار جهاني و صهيونيسم بر شعلهور ساختن جنگهاي داخلي در ميان امت اسلامي، اصرار ميورزند، چنين مصاحبهاي انجام دهد و يا در بيانيه بر اين مواضع تاكيد كند؟! اگر دو عزيز بزرگوار آقايان: فضلالله و تسخيري كه مورد قبول شما هستند، از اين راه و روش انتقاد كردهاند، مقصود آنان همين است و بس. 3 - شما مساله گسترش تشيع در نقاط سني نشين را خطري براي اسلام سني تلقي ميكنيد، اما آيا هيچ اطلاع داريد كه در عربستان سعودي و در امارات روزي نميگذرد مگر اين كه كتابي يا رسالهاي و يا مقالهاي عليه شيعه نوشته ميشود؟ و متاسفانه همگي تكرار مكررات و تهمتهاي واهي است كه دهها بار، پاسخ آنها داده شده است. آيا شايسته نيست كه جنابعالي در يكي از مصاحبهها و پيامها اين عمل را نكوهش كنيد؟ آنان حتي به اين حد اكتفا نكرده، كتابهايي در نقد شيعه به نام علماي شيعه چاپ و منتشر ميكنند و حتي كتابي به نام اينجانب و كتاب ديگري به نام مرحوم علامه عسكري چاپ و منتشر كرده و هر دو نفر را مبلغ وهابيت و منتقد تشيع معرفي كردهاند! حتي اخيرا در مصر عزيز (زادگاه جنابعالي) كتابي در نقد نظر فقهي اينجانب درباره «الصلاة خير من النوم» نوشتهاند كه سه چهارم آن فحاشي و بدگويي و افترا و تهمت است و من به عرض جنابعالي ميرسانم كه روي جلد چنين نوشته است: «جعفر السبحاني ...لا محقق مقرب» و شگفت اينجاست كه يكي از اساتيد ازهر به نام محمد البري مقدمهاي بر آن نوشته است. آيا بحث در يك فرع فقهي شايسته اين همه بدگويي و بدزباني است؟! 4 - در بيانيه، روي «حديث افتراق امت اسلامي بر هفتاد و سه فرقه» تاكيد فرمودهايد، ولي يادآور ميشوم كه محققان و حديث شناسان، اسانيد اين حديث را ضعيف شمردهاند، و اگر هم يك سند معتبر داشته باشد نميتوان با خبر واحد چنين اصلي را در اسلام ثابت كرد و هفتاد و دو فرقه را دوزخي و تنها يك فرقه را بهشتي معرفي كرد. مضمون حديث حاكي از نادرستي آن است. من با فرقههاي هفتاد و يك و هفتاد و دوي يهود و نصاري كاري ندارم ولي اين هفتاد و سه فرقه در اسلام كجا هستند؟ آيا ميتوانيد در كتابهاي ملل و نحل، هفتاد و سه فرقه را نام ببريد؟ آيا ميشود اختلاف در يك مساله كلامي را موجب پيدايش فرقه ناميد؟ فرقههاي اسلامي از عدد انگشتان دست فراتر نميرود، و لذا نويسندگان ملل و نحل با تشبثات سست و بيپايه ميخواهند تعداد فرقه هاي مسلمانان را بالا ببرند تا بتوانند اين حديث را بر واقعيت تاريخي تطبيق كنند. جا داشت آن عزيز عقيده خود را براساس اين حديث كه بخاري آن را نقل كرده است، استوار مينمود. او آورده است كه: قال رسول الله (ص) كل امتي يدخلون الجنه الا من ابي. قالوا يا رسولالله و من يابي؟ قال: «من اطاعني دخل الجنه و من عصاني فقد ابي» همه امت من به بهشت خواهند رفت، مگر كسي كه خودداري كند. گفتند: اي پيامبر خدا چه كسي خودداري ميكند؟ فرمود: هر كس از من فرمانبرداري كند، به بهشت ميرود و هر كس مرا نافرماني كند، او خودداري كرده است» در اين حديث ملاك بهشتي و دوزخي بودن، اطاعت و عصيان پيامبر است و ناگفته پيداست كه عصيان و نافرماني در صورتي صدق ميكند كه فرد براي عمل خود حجت و دليلي معقول نداشته باشد و براي شما و همه افراد اهل بينش روشن است كه شيعيان در آن موارد اختلاف از حجت و دليل كافي برخوردارند، هر چند از نظر جنابعالي كافي و وافي نيست. شما در اين بيانيه براي شيعه دو نوع بدعت طرح كردهايد: 1 - بدعت نظري 2 - بدعت عملي با اين كه مجال سخن كم است، به نوعي به تحليل آنها ميپردازيم: الف. بدعتهاي نظري 1 - ادعاي وصايت براي اميرالمومنين علي(ع) شكي نيست كه اساس تشيع اين است كه رهبري علمي و سياسي امت پس از درگذشت پيامبر (ص) از آن عترت او و در راس آنان، اميرمومنان علي (ع) است و وصايت آن حضرت از طريق احاديث متواتر، ثابت شده است، من از ميان آنها به چند حديث اكتفا ميكنم: 1 . روزي كه آيه «و انذر عشيرتك الاقربين» نازل شد، پيامبر (ص) بني هاشم را به خانه خود دعوت كرد و در آن جمع اميرمؤمناه (ع) را به عنوان وصي و خليفه خود معرفي كرد و فرمود: «انت وزيري و خليفتي من بعدي» و چون در اينجا مجال بيان مصادر حديث نيست، همين قدر يادآور ميشوم كه حتي حسنين هيكل در كتاب خود «حيات محمد» اين حديث را آورده است، هر چند در چاپهاي بعدي آن را حذف كرده است 2 - حديث «انت مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي» و استثناي نبوت، حاكي از اين است كه علي تمام مقامات هارون را كه وزارت و خلافت نيز از آن جمله است دارا بود. 3 - حديث مثل اهل بيتي كسفينه نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق 4 - حديث «من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» در تواتر اين حديث كافي است كه 120 صحابي و قريب 90 تابعي و مجموعا 360 عالم سني آن را نقل كردهاند. با توجه به چنين ادله روشني كه شيعه در اختيار دارد، لااقل بايد اين گروه را معذور بشماريد نه «مبتدع بالاخص» شما فقهاي عزيز ميگوييد «للمصيب اجران و للمخطي اجر واحد» در اين صورت، نه تنها شيعه مبتدع نخواهد بود بلكه داراي پاداش خواهد بود. 5 . در اين بيانيه خود، تصريح ميكنيد كه اختلاف در فروع قابل تسامح و تحمل است و ميفرماييد: اختلاف در فروع، در ميان اهل سنت بيش از اختلاف ميان اهل تشيع و اهل تسنن است. با توجه به اين اصل كه به آن تصريح فرموديد، آيا مساله امامت و خلافت در ميان اهل سنت از اصول است يا از فروع؟ بزرگان اشاعره مانند عضدالدين ايجي در «مواقف»و شارح آن ميرسيد شريف جرجاني و سعدالدين تفتازاني در «شرح مقاصد» و همچنين ديگران ميگويند: امامت و خلافت از شاخههاي امر به معروف و نهي از منكر است، زيرا بر مسلمانان لازم است كه به ترويج نيكوكاري و جلوگيري از كارهاي زشت بپردازند. و اين جز در پرتو يك قدرت اجرايي كه مجري احكام باشد، انجام نميگيرد و مركز اين قدرت امام و خليفه است كه بايد مسلمانان چنين امامي داشته باشند. در اين استدلال، شيعه و سني، همراه و همگامند، ولي در پديد آوردن چنين قوه مجريهاي دو نظر در ميان آنان هست: 1 - تعيين امام بايد به وسيله شوراي مهاجر و انصار انجام گيرد 2 - امام بايد به وسيله پيامبر گرامي و به تنصيص الهي انتخاب شود. فعلا كاري به ترجيح هيچ يك از دو نظر نداريم. سوال اين است كه چه شد نظريه اول عين سنت و نظريه دوم، عين بدعت شد؟!در حالي كه نظريه اول جز يك سيره ناقص خلفا چيزي در اختيار ندارد، و نظريه دوم بر احاديث گذشته متكي است. انصاف ايجاب ميكند، برداشت ما از هر دو يكي باشد، نه اين كه يكي را پيرو سنت و ديگري را پيرو بدعت تلقي كنيم:« ان هي الا قسمه ضيزي» پس آن تسامح و همزيستي مسالمت آميز در فروع كجا رفت؟! 2 - آگاهي از غيب آگاهي از غيب و به تعبير ديگر «علم غيب» بر دو نوع است: الف. ذاتي و نامحدود كه تنها از آن خداست. قرآن مجيد ميفرمايد قل لايعلم من فيالسموات و الارض الغيب الا الله و ما يشعرون ايان يبعثون ب - آگهي اكتسابي آن هم محدود به اذن خداست، اين نوع آگاهي از غيب در غير خدا فراوان ديده ميشود، سوره يوسف سراسر گزارشهاي يعقوب و يوسف، از جهان غيب است قرآن مجيد درباره مصاحب موسي ميگويد: فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما(كهف/66) اميرمؤمنان پس از پيروزي در جنگ جمل از آينده بصره خبر داد كه به وسيله سيل غرق خواهد شد و از همه شهر فقط، مسجد بصره به سان سينه كشتي در دريا نمايان خواهد بود. در اين هنگام مردي به اميرمؤمنان گفت: «لقد اعطيت علم الغيب؟» يا اميرالمؤمنين آيا به شما علم غيب داده شده است؟ اما در پاسخ به مطلبي كه گفتيم اشاره كرد و فرمود: «انه ليس بعلم غيب و انما هو تعلم من ذي علم». «اين علم غيب نيست، زيرا اصطلاحا علم غيب، علم ذاتي نامحدود است بلكه آنچه كه من ميگويم چيزي است كه از فرد دانايي آموخته ام». بنابراين هرگاه امامان شيعه احيانا از غيب خبر دادهاند، همگي از نوع دوم است كه حتي انسانهاي وارسته و عارفان الهي كه عمري را در اطاعت و پيروي از دستورهاي اسلام صرف نمودهاند، ميتوانند به اذن الهي از پس پرده غيب خبر دهند.
3-عصمت عترت عصمت جز اين نيست كه حالت خداترسي در انسان به مرحلهاي برسد كه جز رضاي حق چيزي محرك او نباشد، و آثار گناه آنچنان در نظر او مجسم گردد كه او را در مقابل گناه بيمه سازد. آيا امكان ندارد كه انساني در مسير تكامل روحي به اين حد برسد كه در مقابل گناه بيمه گردد و احيانا از نظر روحي به قدري متعالي باشد كه خطا نكند؟ مريم عذرا پيامبر نبوده اما به تصريح قرآن معصوم و مصون از گناه بوده است چنانكه مي فرمايد: يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين. (آل عمران/42) مسلما مقصود، تطهير مريم از گناه است، چه شد كه اعتقاد به عصمت مريم بدعت نميباشد، اما اعتقاد به عصمت امير مؤمنان كه در حديث ثقلين عدل قرآن شمرده شده است بدعت به حساب ميآيد؟! حديث ثقلين از احاديث متواتر مي باشد در آنجا عترت پيامبر هم سنگ قرآن معرفي شده است و آن دو را از هم قابل تفكيك نميداند و ميفرمايد: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا» از اين كه عترت، معادل قرآن است طبعا بايد به سان قرآن مصون از خطا باشد و در غير اين صورت ميان آن دو جدايي رخ ميدهد در حالي كه پيامبر هر نوع جدايي را نفي كرده است.
3- سب صحابه شگفتا حضرتعالي با آن دانش بالا و بينش روشن، چيزي را مطرح ميكنيد كه بيشتر در زبان افراد عامي مطرح ميشود. آيا اصولا امكان دارد يك گروه عظيم، پيامبر (ص) را دوست بدارند اما ياران او را به باد بدگويي بگيرند؟ پيامبر گرامي حدود يكصد هزار صحابي داشت و آنچه كه علما و دانشمندان به ضبط نام و زندگاني آنان موفق شدهاند قريب پانزده هزار نفر هستند كه قسمتي در بدر و احد جام شهادت نوشيدهاند و يا در غزوات خندق و خيبر جانفشاني نمودهاند. آيا يك مسلمان معتقد به خدا و پيامبر و قرآن، ميتواند نسبت به اين افراد بدگويي كند؟ قسمت اعظم اين افراد براي اكثر ناشناخته اند، آيا وجدان اجازه ميدهد كه انسان، افرادي را كه از وضع آنها خبر ندارد دشمنام دهد؟ بنابراين، مسئله سب صحابه به اين تعبير عوامانه، دستاويزي بيش نيست. منطق شيعه درباره صحابه همان است كه در نهج البلاغه خطبه 97 آمده است، بنابراين از آن محضر محترم درخواست مي كنم كه مسئله را به اين نحو مطرح نكنيد. آنچه كه هست اين است كه شيعه معتقد است: برخي از صحابه كه شمار آنان از عدد انگشتان تجاوز نميكند، پس از رحلت رسول گرامي با خاندان رسالت بدرفتاري نمودهاند و آنها به خاطر همين رفتار بد از آنان بيزاري ميجويند و اين چيز جديدي نيست، پيامبر هم از رفتار خالد بن وليد بيزاري جست و گفت: «اللهم اني ابرء مما فعل خالد». و نيز نظر آن بزرگوار را به روايات «ارتداد صحابه» در صحيح بخاري و مسلم جلب مينمايم(جامع الاصول: 11/119-123)
ب. بدعتهاي عملي 1- جنابعالي پس از شمارش بدعتهاي نظري به بدعتهاي رفتاري اشاره كردهايد و در رأس آنها تظاهرات ميليوني عاشورا را پيش كشيدهايد كه بيانگر مظلوميت و ستمديدگي خاندان رسالت است. اگر درباره فلسفه قيام حسيني و كتاب هايي كه در اين مورد نوشته شده ميانديشيد، شما هم مانند شيعيان در اين تظاهرات شركت ميكرديد، زيرا اين تظاهرات براي احياي مكتب ظلم ستيزي و مبارزه با ظلم و قيام در برابر حكومتهاي جائر است و اين مكتب بايد هميشه در حيات مسلمين جاويد و ماندگار باشد و همين مكتب است كه «حماس» و «جهاد اسلامي» فلسطين را در برابر صهيونيسم غاصب مقاوم ساخته است. از اين بيان روشن ميشود كه چرا اين تظاهرات در روز شهادت علي (ع) نيست هرچند در آن روز مراسمي با همين هدف به صورت كمرنگتر انجام ميگيرد،اما اوج تظاهرات در روز عاشورا است تا جهانيان را با اين مكتب آشنا سازند و ملتهاي تحت ستم از اين مكتب بهره بگيرند و حقوق خود را از غاصبان باز ستانند. ضمنا" جهان اسلام با اين گروه ويژه از سلف صالح بيشتر آشنا شود كه چگونه با خاندان رسالت رفتار نمودهاند تا لباس قداست بر اندام همگان نپوشانند، هرچند بخش عظيمي از اين سلف، با اهل بيت(ع) رفتار قابل ستايشي داشته اند.
2- كارهاي شرك آميز در زيارت قبور در بيانيه جنابعالي، شيعه متهم به كارهاي شرك آميز در زيارت قبور اهل بيت شده است، ولي شايسته بود كه شما به اين كارهاي شرك آميز در زيارت قبور اشاره كنيد. آيا اصل زيارت شرك آميز است؟ مسلما نه. آيا درخواست دعا و شفاعت از پيامبر و خاندان او شرك آميز است؟ مسلما چنين نيست، شايسته است در اين مورد، از امام بزرگوار حنفي ها پيروي كنيد. مؤلف «فتح القدير» ميگويد: امام ابوحنيفه وارد مدينه شد به زيارت قبر پيامبر (ص) رفت و در مقابل قبر شريف او اين دو بيت را سرود: يا أكرم الثقلين يا كنز الوري جدلي بجودك و أرضني برضاكا أنا طامع في الجود منك و لم يكن لأبي حنيفة في الأنام سواكا اي گراميترين انسانها! اي گنجينه مردمان از بخشش خود به من ببخش و از خشنودي خود مرا خشنود ساز. من آزمند بخشش تو هستم و جز تو ابوحنيفه كسي در ميان مردم ندارد (فتح القدير، نگارش كمال بنالهمام الحنفي، 2/336) گويا امام ابوحنيفه از صحابي بزرگ سواد بن قارب پيروي نموده است كه ميگويد: فكن لي شفيعا يوم لا ذو شفاعة بمغن فتيلا عن سواد بن قارب روزي كه شفاعتي نيست شفيع من باش،آنگاه كه شفاعت كسي براي سواد بن قارب سودمند نيست در بيانيه آمده است كه دعوت غير خدا شرك است، معذرت ميخواهم اين همان منطق وهابيان است و احيانا به آيه (و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا) (جن/18) تكيه ميكنند ولي بايد ديد مقصود از «دعوت» در اين آيه چيست؟ آيا مقصود صدا زدن غيرخداست؟ مسلما اين مراد نيست زيرا بشر درزندگي از هزاران نفر كمك ميگيرد بلكه مقصود از دعوت عبادت خداست، يعني خضوع در برابر موجودي كه خالق و مدبر است. در اين صورت معني اين است كه «ان المساجد لله فلا تعبدوا مع الله احدا» اتفاقا آيه ديگر شاهد اين تفسير است. قرآن مي افزايد: و قال ربكم ادعوني أستجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين (غافر/60) «پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا دعاي شما را بپذيرم. كساني كه از عبادت من تكبر ميورزند به زودي با ذلت به دوزخ خواهند رفت». در آغاز آيه كلمه دعوت به كار رفته (ادعوني) ولي در ذيل كلمه (عبادتي) به كار رفته و اين حاكي از آن است كه دعايي مخصوص خداست كه رنگ عبادت داشته باشد نه اينكه هر نوع دعوت و خواندن مخصوص خدا باشد و گرنه در روي زمين موحدي باقي نميماند! جناب آقاي دكتر، قرآن براي بازشناسي موحد و مشرك ميزان را مشخص كرده است: (ذلكم بانه اذا دعي الله وحده كفرتم به وان يشرك به تؤمنوا فالحكم لله العلي الكبير) (غافر/12) « اين به خاطر آن است كه وقتي خداوند به يگانگي خوانده ميشد، انكار مي كرديد و اگر براي او همتاياني ميپنداشتند شما ايمان ميآورديد. اينك، داوري مخصوص خداوند بلندمرتبه است». آيا شيعيان و قسمت اعظم سنيان جهان، بالاخص مصريان عزيز كه من در آنها بودهام و همگي در كنار رأس الحسين و سيده نفيسه و سيده زينب، اجتماع كرده و توسل ميجويند، اين چنين هستند كه آيه مشركان را معرفي ميكند؟ يعني از عبادت خداي واحد، سر برميتابند ولي هرگاه، همراه با اولياي الهي باشد، به او ايمان ميآورند؟ آيا اين همان منطق تكفيريها نيست كه شما مكررا از آنها انتقاد ميكنيد و آنها را متطرف (تندرو) ميشماريد؟ 6- انتظار اين نبود كه شما در تكريم شيخين از مقام علي (ع) بكاهيد و چنين بگوييد: «ابوبكر و عمر نمونهاي عالي از حكومت اسلامي ارائه كردند كه در آن عدالت و دموكراسي وجود داشت، برخلاف حكومت علي (ع) كه پيوسته گرفتار جنگهاي داخلي بود و نتوانست روش خاص خود را در عدالت و توسعه آنگونه كه ميخواست عملي كند». آيا اين كاستي در رهبر جامعه اسلامي بود كه نتوانست به خواسته خود جامه عمل بپوشاند يا فزون طلبي برخي از بزرگان بود كه عدالت علي را برنميتافتند و سرانجام جنگهايي به نامهاي جمل و صفين و نهروان بر او تحميل كردند؟ اكنون چه كسي بايد گناه اين جنگها را به گردن گيرد؟! آيا ميتوان جنگ افروزان را صحابي عادل دانست يا دايره اجتهاد به اندازه اي وسيع است كه ميتواند مجوز كشتن هزاران مسلمان در نبردهاي سه گانه باشد؟! آيا اين چنين سخن گفتن درباره يك خليفه راشد از يك عالم بزرگوار كه همگان براي او احترام قائلند شايسته است؟ در اينجا دامن سخن را كوتاه ميكنيم و از محضر محترم آن عالم بزرگ خواهانيم كه گذشته را به نحوي جبران كند و همگان را به چنگ زدن به ريسمان وحدت دعوت فرمايد. اللهم انا نرغب اليك في دولة كريمة تعزبها الاسلام واهله و تذل بها النفاق واهله با تقديم احترام جعفر سبحاني 24ماه مبارك رمضان برابر سوم مهرماه 1378
|
|
|
|
|
|
|
نوشته شده
در
دوشنبه 8 مهر 1387
توسط
مدیر پرتال
|
PDF
چاپ
بازگشت
|
|
|