رسول اکرم (ص) وارد مسجد مدینه شدند، چشمشان به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود و هر دسته ای حلقه ای تشکیل داده سرگرم کاری بودند.
یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانیدند و از دیدن آنها مسرور و خرسند شدند.
به کسانی که همراهشان بودند رو کردند و فرمودند: «این هر دو دسته کار نیک می کنندو بر خیر و سعادتند.» آنگاه جمله ای اضافه کردند: «لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شده ام.» پس به طرف همان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفتند و در حلقه آنها نشستند.
خواهش دعا
شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق (ع) آمد و گفت: «درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، که خیلی فقیر و تنگدستم.» امام: «هرگز دعا نمی کنم.»
-چرا دعا نمی کنید؟ «برای اینکه خداوند راهی برای این کار معین کرده است. خداوند امر کرده که روزی را پی جویی کنید و طلب نمایید. اما تو می خواهی در خانه خودت بنشینی و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی!»
داستان راستان شهید مطهری