وجود مقدّس سیّد الشّهداء آنقدر عاشق مرگ بودند که فرمودند چقدر مشتاق و واله پدران و گذشتگان خود هستم و تا چه سرحدّ، من به وَلَه و حیرت در آمدم از شوق دیدار آنها.
به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر برشی از کتاب معاد شناسی اثر علامه حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی در مورد اشتیاق سید الشهداء (ع) و اصحاب به لقای خدای متعال است که در پی می آید؛
مرحوم علامه آیه الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی در کتاب نفیس معاد شناسی، مجلد دوم ، مجلس نهم ذیل مبحث «اولیاء خدا ترس و اندوه و سکرات مرگ را ندارند» در خصوص قبض روح مومن و حالات حضرت سید الشهداء (ع) و اصحاب گرانقدرشان چنین آورده اند:
حضور ارواح مقدّسه ائمّه طاهرین در حال احتضار
از تفسیر فُرات بن إبراهیم از أبوالقاسم العلویّ با سلسله سند متّصل خود روایت شده است از أبوبصیر که او می گوید: به حضرت صادق (ع) عرض کردم: فدایت شوم آیا هنگام جان دادن، مؤمن از قبض روح خود ناراحت است؟ حضرت فرمود: سوگند به خدا که چنین نیست.
عرض کردم: چگونه تصوّر میشود که چنین نباشد؟ حضرت فرمود: چون زمان قبض روح مؤمن میرسد، رسول خدا (ص) و اهل بیت رسول خدا: حضرت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب و حضرت فاطمه و إمام حسن و إمام حسین و جمیع ائمّه علیهم السّلام در نزد او حاضر میشوند. ولیکن شما اسم فاطمه را نبرید و نقل ننموده مخفی بدارید. (شاید به علّت آن باشد که مردم عامّی کیفیّت حضور را نمیفهمند و انکار کنند که چگونه ممکن است زن با آنکه نامحرم است حاضر شود) و دیگر آنکه حاضر می شوند جبرائیل و میکائیل و إسرافیل و عزرائیل علیهم السّلام.
در این حال أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب (ع) عرض می کند: ای رسول خدا! این مؤمن از آن کسانی بوده است که محبّت و ولایت ما را داشته است؛ بنابراین من هم او را دوست دارم.
رسول خدا (ص) می فرماید: ای جبرائیل! این مؤمن از کسانی است که علیّ و ذُرّیّة او را دوست دارد؛ بنابراین من هم او را دوست دارم.جبرائیل عین همین عبارت را به میکائیل و إسرافیل میگوید: یعنی این شخص علیّ و ذُرّیّه او را دوست دارد من هم او را دوست دارم. و سپس همگی با هم به ملک الموت میگویند: این از کسانی است که دوست دارد محمّد و آل او را و دارای ولایت علیّ و ذریّه اوست؛ بنابراین با او طریقِ رفق و مدارا پیش دار.
ملک الموت در پاسخ میگوید: سوگند به آن خدائی که شما را برگزید و در مقام و منزلت عالی گرامی داشت و محمّد (ص) را از میان جمیع خلائق به نبوّت انتخاب فرموده و به رسالت اختصاص داد، من نسبت به او مهربانترم از یک پدر مهربان، و شفقت من درباره او افزونتر است از شفقت یک برادر شفیق.
در این حال ملک الموت در مقابل آن شخص محتضر قرار میگیرد و به او میگوید: آیا از عهده بیرون آمدی و گردن خود را از بار عهده خارج کردی و کلید فکّ و آزادی را گرفتی؟ و آیا تو از عهده امانت بیرون آمدی و آنچه به گروگان در برابر این امانی سپرده بودی باز گرفتی؟ مؤمن در پاسخ میگوید: بلی.
ملک الموت میگوید: به چه وسیله خود را از عهده خارج کردی و رِهان را فک نموده و گروی خود را پس گرفتی؟ مؤمن میگوید: به محبّت محمّد و آل محمّد و به ولایت علیّ بن أبی طالب و ذرّیه او.
ملک الموت میگوید: خداوند در مقابل این محبّت و ولایت دو چیز به تو عنایت فرمود: اوّل آنکه از هر چه میترسیدی و در بیم و هراس بودی، خدا تو را در امان قرار داد؛ و دوّم آنکه به هر چه میل و آرزو و امید داشتی، خدا به تو عنایت فرمود؛ حال چشمان خود را باز کن و ببین در مقابل تو چیست.
مؤمن دیدگان باطن و ملکوتی خود را میگشاید و به یک یک از حاضرین؛ رسول خدا و ائمّه طاهرین و فرشتگان مقرَّب الهی نگاه میکند و با دقّت به یکی پس از دیگری نظر میاندازد و برای او دری به سوی بهشت باز میشود و نظر به سوی آن می کند.
ملک الموت به او میگوید: اینجا جائی است که خدا برای تو معیّن فرموده، و این افراد حاضرین از رسول خدا و ائمّه طاهرین و فرشتگان مقرَّبین رفقا و همنشینان تو هستند. آیا دوست داری که به آنها بپیوندی و با آنها باشی، یا دوست داری به دنیا برگردی؟
مؤمن میگوید: نه نه، دوست ندارم، أبدًا نمیخواهم به دنیا برگردم، و مرا دیگر حاجتی به دنیا نیست، و با چشم و ابرو اشاره میکند که نه چنین میلی ندارم.
حضرت صادق میفرماید: آیا شما در حال سکراتِ مؤمن ندیده اید که در آن لحظه آخر چشمان خود را به سمت بالا باز میکند و ابروی خود را بالا می اندازد؟ در این حال ندا کننده ای از درون عرش پروردگار جلّ جلاله ندائی به او میکند، که علاوه بر آنکه خود او میشنود تمام کسانی که در حضور او هستند می شنوند «: یا أَیَّتُهَا النَّفسُ المُطْمَئِنَّة» مُحَمَّدٍ وَ وَصیِّهِ و الائِمَّةِ مِن بَعدِهِ «ارْجِعِی إِلَی رَبِّکَ رَاضِیَة» بِالوِلَایَة «مَرْضِیَّةً» بِالثَّوابِ «فَأدخُلِی فِی عِبَدِی» مَع مُحَمَّدٍ و أَهلِ بَیتِه «و ادخُلِی جَنَّتِی» غَیرَ مَشُوبَة.
«ای نَفْسی که در برابر محبّت و ولایت و پذیرش إمارت و إمامت محمّد و وصیّش و ائمّه طاهرین بعد از وصیّش آرام گرفتی و سکونت دل حاصل کردی و در مقام امن و امان آنها درآمدی! رجوع کن به پروردگارت در حالیکه راضی هست به ولایت، و مورد پسند و اختیار خدا واقع شدی به افاضه ثواب؛ پس داخل شو در زمره بندگان خاصّ من: محمّد و اهل بیت او، و داخل شو در بهشت خالص و پاک بدون مختصر شائبه کدورت و ناراحتی و رنجی که تو را آزار دهد. (بحار الانوار، جلد ۶، ص ۱۶۲)
در بهشت نور محض و آزادی محض و آسایش محض است
آری در آن بهشت، نور محض، آزادی محض، آسایش محض است. در دنیا هر راحتی که برای انسان باشد مشوب به نوعی از ناراحتی است؛ سلامت آمیخته با مرض است، راحتی مخلوط با گرفتاری است، نور مشوب با تاریکی است، امان ممزوج با نگرانی است، فراغت توأم با دغدغه و اضطراب و تشویش است ولی در بهشت تمام این جهاتِ منفیّه که موجب تنقّص عیش می شود وجود ندارد؛ آنجا راحتی خالص و نور محض است و بر همین اساس، دیگر حاضر به بازگشت به دنیا نیستند و آن فراغت و انس و الفت با عِلّیّونیها را نمیخواهند با گرفتاری و برخورد و معاشرت با سِجّینیها أحیاناً معاوضه کنند.
اشتیاق اصحاب سید الشهدا (ع) به لقای خدای متعال
اصحاب سیّد الشّهداء (ع) گفتند: ما بر نمی گردیم. حضرت فرمود: من بیعت خود را از شما برداشتم. أَلَا وَ إنِّی قَدْ أَذِنْتُ لَکُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِیعًا فِی حِلٍّ؛ لَیْسَ عَلَیْکُمْ مِنِّی زِمَامٌ. هَذَا اللَیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا.
«آگاه باشید که من اجازه دادم به شما در رفتن، همه شما بروید و من گره بیعت را از شما باز کردم و دیگر تعهّدی بر شما ندارم. اینک شب است، سیاهی آن شما را از أنظار پوشانیده است، از این پوشش استفاده کنید و مانند شتر راهواری شب را برای سلامت خود استخدام کنید.» (إرشاد مفید، طبع سنگی ص ۲۵۰)
هر یک از اهل او از بنی هاشم و نیز از اصحاب در پاسخ چیزی گفتند و اظهار شرمندگی نمودند، و از جمله زُهَیر بن القَین برخاست، فَقَالَ: وَ اللَهِ لَودِدْتُ أَنِی قُتِلْتُ ثُمَّ نُشْرِتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّی أقْتَل هَکَذا ألْفَ مَرَّةِ، وَ أَنَّ اللَهَ عَزّ وَ جَلَّ یَدْفَعُ بِذَلِکَ الْقَتْلَ عَنْ نَفْسِکَ وَ عَنْ أَنْفُسِ هَؤلَاءِ الْفِتْیَانِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ.
Lزهیر گفت: سوگند به خدا که دوست دارم کشته شوم و سپس زنده گردم و پس از آن دوباره کشته شوم و همین طور کشته شوم تا هزار بار و بدین وسیله خداوند کشته شدن را از تو و از این جوانان اهل بیت تو بردارد.» (همان مصدر ص ۲۵۱)
[اصحاب] در روز عاشورا برای جنگ در راه فرزند پیغمبر از یکدیگر سبقت می جستند، و زندگی برای آنها تلخ بود، و جان در بدن آنها سنگینی میکرد و بعضی با تقاضا و تمنّی اجازه نبرد میخواستند.
در تاریخ طبری گوید: فَوَقَفَ عابِسٌ أَمامَ أَبی عَبدِاللَهِ (ع) و قالَ: ما أمسَی عَلَی ظَهرِ الارضِ قَریبٌ و لا یَعیدٌ أَعَزَّ عَلَیَّ مِنکَ، وَ لَو قَدَرتُ أَنْ أَدفَعَ الضَّیمَ عَنکَ بِشَیءٍ أَعَزَّ عَلَیَّ مِن نَفسی لَفعَلْتُ. السَّلَامُ عَلَیْکَ أشْهَدُ أَنّی عَلَی هُداکَ وَ هَدَی أبیکَ. وَ مَشَی نَحْوَ الْقَوْمِ مُصْلِتًا سَیْفَهُ وَ بِهِ ضَربَةٌ عَلَی جَبینِهِ، فَنادَی: أَلا رَجُلَ؛ فَأحْجَموا عَنْهُ لِانَّهُمْ عَرَفوهُ أشْجَعَ النّاسِ.
فصاحَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: ارضَحوهُ بِالحِجارَةٍ، فَرُمیّ بِها فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ أَلْقَیَ دِرْعَهُ وَ مِغْفَرَهوَ شَدَّ عَلَی النّاسِ وَ إنَّهُ لَیَطْرُدُ أَکثَرَ مِن مَأتَینِ ثُمَّ تَعَطَّفوا عَلَیْهِ مِن کُلُّ جانِبٍ فَقُتِلَ، فَتَنازَعَ ذَووا عِدَّةٍ فی رَأسِهِ فَقالَ ابنُ سَعْدٍ: هَذا لَمْ یَقْتُلُهُ واحِدُ وَ فَرَّقَ بَیْنَهُم.ْ بِذَلِکَ.
«عابس بن شبیب شاکری که از اصحاب حضرت سیّد الشّهداء (ع) بوده و از معاریف شجاعان روزگار بود، در مقابل آن حضرت ایستاد و عرض کرد: در روی کره زمین از نزدیکان و ارحام من یا از آشنایان و غیر نزدیکان، هیچ کس در نزد من عزیزتر و گرامی تر از تو نبوده است؛ و اگر میتوانستم این ستمی را که این قوم بر تو روا میدارند، با چیزی عزیزتر و گرامی تر از جان خودم از تو دور کنم، البتّه مینمودم. سلام بر تو، شهادت میدهم که من بر منهاج و هدایت تو و پدرت هستم؛ آنگاه در حالیکه بر پیشانی او ضربتی رسیده بود با شمشیر برهنه به سوی لشگر حرکت کرد و صدا زد: ألَا رَجُل؟ آیا مردی هست که به نزد من بیاید؟ همگی از دور او فرار کردند؛ چون به شجاعت او پی برده و میدانستند که شجاعترین مردم است.
عمر بن سعد فریاد برآورد: او را با سنگ سنگباران کنید لشگریان گرداگرد او از هر طرف او را هدف سنگهای خود قرار دادند و پیوسته به سویش پرتاب میکردند.
عابس چون چنین دید، زره از بدن خود افکند و کلاهخودِ را انداخت و با شمشیر برهنه بر مردم حمله کرد و بیشتر از دویست نفر که یکجا به او حمله میبردند، همه را متواری ساخته و فرار داده و جریحه دار مینمود.
در این حال لشگر از چهار طرف او را در پرّه گرفت و آنقدر سنگ زدند تا جان تسلیم کرد. (رضوان الله علیه)
پس از کشته شدن، جماعت بسیاری در تسریع بریدن سر او و ربودن آن نزاع کردند. عمر بن سعد گفت: این مرد را شخص واحدی نکشته است؛ بلکه تمام لشگر در خون او شریک بوده است، و بدین گفتار از بین آنها رفع تنازع و تخاصم نمود.» (مقتل مقرّم، ص ۲۸۸ به نقل از تاریخ طبری)
اشتیاق حضرت سیّد الشهدا (ع) به مرگ برای اعلاء کلمه حق
وجود مقدّس سیّد الشّهداء چقدر عاشق مرگ بوده است، در خطبه ای که در مکّه مکرّمه هنگام عزیمت به کوفه ایراد فرمود: وَ مَا أَوْلَهَنِی إلَی أَسْلَافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إلَی یُوسُف.
«چقدر مشتاق و واله پدران و گذشتگان خود هستم و تا چه سرحدّ، من به وَلَه و حیرت در آمدم از شوق دیدار آنها؛ مانند اشتیاقی که یعقوب به فرزند گمشدهاش یوسف داشت.» (لُهُوف ص ۵۳)
و در وقتی که حرّ بن یزید ریاحی سر راه حضرت را گرفت و حتّی حضرت را از عدول و انحراف در مسیر منع نمود؛
فَقَامَ الْحُسَیْنُ خَطِیبًا فِی أَصْحَابِهِ فَحَمِداللَهَ وَ أثْنَی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ جَدَّهُ فَصَلَّی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنَا مِنَ الأمْرِ مَا قَدْ تَرَونَ؛ وَ إنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ، وَ أَدْبَرَ مَعْروفُهَا وَ اسْتَسْمَرَّتْ حَذَّاءٌ، وَ لَمْ تَبْق مِنْهَا إلَّا صَبَابَةٌ کَصُبَابَةِ الإنَاءِ، وَ خَسِیسُ عَیْشٍ کَالْمَرْعَی الْبِیلِ؛ أَلَا تَروْنَ إلَی الْحَقِّ لَا یُعْمَلُ بِهِ، وَ إلَی الْبَاطِلِ لَا یُتَنَاهِیَ عَنْهُ؛ لِیَرْغَب الْمُؤْمِنُ فِی لِقَآءِ رَبِّهِ مُحِقًّا. فَإنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إلَّا سَعَادَةً وَ الْحَیَوةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إلَّا بَرِمَا.
حضرت برای خطبه قیام فرمود در میان یارانش، و سپس حمد خدای را به جای آورده و ثنای او را گفت و نام جدّش رسول خدا را برد و بر آن حضرت درود فرستاد و سپس فرمود:
به درستی که از وقایع و حوادث ناگوار آنچه بر ما وارد شده است همه میدانید، و به درستی که دنیا دگرگون شده و با چهره منکر و زشت، خود را نشان داده است، و خوبیها و محاسن دنیا پشت کرده، و شتابان بگذشته است و از واقعیّت و حقیقت آن چیزی نمانده است مگر اندکی که به اندازه آب مختصری است که در وقت خالی کردن ظرف یا کوزه در ته آن میماند، و مگر عیشِ پست و زندگی توأم با ذلّت و دنائتی مانند چراگاه وخیمی که هر چه بوده درو شده و از آن سبزه و خرّمی و حبوبات کاشته شده در آن چیزی نمانده و به صورت زمین بی حاصل و بهره ای درآمده است.
آیا نمیبینید که به حقّ عمل نمیشود، و از باطل دست کشیده نمیشود، تا اینکه مؤمن رغبت به لقای خدای خود به حقّانیّت بنماید؟ پس در این صورت و با وجود چنین شرائط من نمییابم مرگ را برای خود مگر سعادت، و زندگی را با ستمگران مگر ملالت و کسالت و خستگی و افسردگی.» (همان مصدر ،ص ۶۹)