از جمله دانشهايي كه در پرتو ظهور اسلام نمو يافت و واجد شكوفايي افزون شد، دانش تاريخ و به تبع آن فن تاريخنگاري بود. آنچه روشن است مورخان مسلمان كه البته بيشترين آنان ايراني بودند با وجود بهره گرفتن از فرهنگهاي مختلف، در تاريخنگاري به گونهاي بنيانگذار و پيشتاز بودهاند. اما براستي مسلمانان در تاريخ چه ديدند كه چنين بدان روي آوردند؟
مورخان مسلمان فلسفه تاريخ را چگونه تحليل و تبيين مينمودند؟ ديدگاههاي تاريخنگرانه تاريخنگاران نامآوري چون طبري، جويني، ابنخلدون، بيهقي، خواجه رشيدالدين، ابوعلي مسكويه، مسعودي، بيروني و دهها نويسنده ديگر بر چه پايههايي استوار بوده و در نگرش علمي آنان دانش تاريخ چه جايگاهي داشته است؟
بايسته است ياد شود نگارنده در اين سلسله نوشتارهاي خويش به دنبال آن است تا پاسخي درخور بر پرسشهاي فوق بيابد و در اين راه در هر مقاله كندوكاو در آرا و آثار يكي از تاريخنگاران نامدار را هدف و آرمان خويش قرار خواهد داد، با اين وجود ضروري است پيش از آنكه به تحليل انديشه افراد به صورت مجزا دست يازيده شود مقدماتي درباب كليات تاريخنگاري و فلسفه تاريخ در ايران و اسلام ارائه گردد تا بنيانهاي كلي تاريخنگري و تاريخنگاري ايراني ـ اسلامي درك شود، البته پوشيده نيست كه شناخت سهلتر و بهتر انديشه هريك از مورخان نامي پيامد و پيرو موفقيت در تشريح درست مورد فوق است.
آنچه واكاوي كتابهاي تاريخي و رسائل فلسفي به يادگار مانده از ادوار مختلف تاريخ به دست ميدهد آن است كه بيشتر حكماي مسلمان و بويژه فلاسفه سدههاي نخستين اسلامي در بحث از علوم گوناگون و ردهبندي دانشها، تاريخ را كمتر مورد تفقد قرار دادهاند، حتي بسياري از سرآمدان علم تاريخنگاري را تحقير كرده و آن را افسانههايي بيارزش ناميدهاند. درحقيقت، بيشتر فلاسفه به پيروي از ارسطو تاريخ را علم نميشمردند و در طبقهبندي خود از علوم از آن به عنوان دانش ياد نميكردند، زيرا براساس فرضيه ارسطو علم تنها در صورتي به دست ميآيد كه يك تصديق كلي حاصل شود و طبيعت و علل يك طبقه از اشيا را توضيح دهد. هويداست كه با ارائه تعريفي چنين تاريخ را نميتوان ازجمله علوم برشمرد.
علم نپنداشتن تاريخ از سوي خردمندان مسلمان چندان گستردگي يافت كه گروههايي چون معتزله كه همواره در پي كشف علل و عوامل رخدادها بودند و همچنين برخي اصحاب فلسفه چون بوعليسينا و ابونصر فارابي با وجود آنكه درباره علم مدني و سياست سخن گفتند به سبب پيروي از سنت ارسطو و تمسك به طبقهبندي علم از ديدگاه وي براي تاريخ جايگاهي نيافتند.
در اين ميان برخي صاحبان انديشه و دستههايي از خردگرايان بودند كه تاريخ را در زمره علوم به شمار آوردند. ابنفرجون، نويسنده كتاب جوامعالعلوم، در قرن چهارم هجري از تاريخ به عنوان علم ياد كرد. او در حقيقت نخستين مسلماني بود كه تاريخ را واجد چنان شايستگي پنداشت كه بخشي از علم محسوب شود. خوارزمي اندك زماني پس از او و ابنحزم در سده پنجم هجري از علم اخبار به عنوان يكي از شاخههاي مستقل علوم ياد كردند و آن را داراي مراتبي مشخص پنداشتند. گروه اخوانالصفا كه ظاهرا بيشترين آنها را ايرانيان تشكيل ميدادند و مرامشان تصفيه مذهب از وهم و خرافه و سازگار كردن دين با عقل و منطق بود نيز علم سير و اخبار را واپسين شاخه از علمالرياضه كه براي صلاح كار دنيا وضع شده برشمردهاند.
در حقيقت پيرو رواج چنين انديشههاي متضادي درباره تاريخ در جوامع اسلامي بود كه افرادي چون ابنعبدربه در كتاب العقدالفريد ابراز ميداشتند تاريخ علم است، اما علمي مختص پادشاهان و فرمانروايان!
به هر روي، چنانكه پيشتر نيز گفته آمد تاريخ چه از سوي انديشهورزان مسلمان علم شناخته شده باشد و چه از سوي آنان در زمره علوم به شمار نيامده باشد در مجموعه آثار فرهنگي دنياي اسلام و بويژه ايرانزمين جايگاهي ويژه و غيرمعمول داشته است. اين دعوي از آنجا مستفاد ميشود كه تاريخنگاري در ايران و اسلام چه از نظر كميت، چه از حيث كيفيت و چه از آن جهت كه وقتي شاخههاي علوم سيري رو به نزول يا ركود داشت نيز زنده بود و حتي گهگاه به مانند عصر ايلخانان با پديد آمدن رسائل ارزشمندي چون جامعالتواريخ رشيدي، جهانگشاي جويني و تاريخ وصاف، رشدي دوباره و نموي دوچندان مييافت.
بازخواني نقادانه و همراه با نكتهسنجي آثار تاريخي ايران و اسلام نشانگر آن است كه بيشتر نگارندگان اين آثار، خارج از برخي نظرگاههاي متفاوتشان درباب فلسفه تاريخ، پيرو يكي از دو نگرش زير بودهاند:
الف: انگارهاي كه مبين همگامي و همراهي تاريخ با رسالت مذهبي بود. باورداران به برداشتي اينچنين از فلسفه تاريخ بدان معتقد بودند كه تاريخ هيچگاه نبايد تكاليف ديني خود را در طرح فرضيات رها سازد، تاريخ بشر در جهتي است كه برابر فرمايش خداوند، صالحان ميراثخوار زمين ميشوند، تاريخ بايد ياريگر علوم مذهبي و از جمله حديث و تفسير باشد. ميتوان گفت پيروان اين ديدگاه، تاريخ را فني از فنون علم حديث نبوي ميپنداشتند و به همين جهت شايد اخباريگرايان لقبي شايسته آنان باشد.
ب: انگارهاي كه تاريخ را سلسله تجارب و سودمند براي آيندگان ميپنداشت. هواداران اين ايده بر ضرورت درك عقلاني و علت امور تاكيد داشتند و باورشان بر آن بود كه يقين بايد بر دلايل عقلاني متكي باشد. تاريخنگاران مرتبط با اين نگرش به هيچوجه اخباري كه تنها برهان و دليل بر صدق آنها زنجيرهاي از راويان متعدد بودند را نميپذيرفتند. ميتوان اشاره داشت كه طرفداران اين نظرگاه، تاريخ به دور از تدبر را هيچ ميانگاشتند و به همين سبب شايد تدبيرگرايان نامي برازنده آنان باشد.
آنچه هويداست بيشتر تاريخنگاران متعلق به هر دو طيف يادشده گرايش به جبر داشته و تمام رويدادهاي جهان را مخلوق اراده و مشي پروردگار ميپنداشتند و تحقق اين مشيت را هدف و معناي واقعي تمام تاريخ ميدانستند. باور داشتن به چنين فلسفهاي براي تاريخ همانگونه كه عبدالحسين زرينكوب، ادبپژوه و تاريخنگار نامدار معاصر، نيز در كتاب تاريخ در ترازو بيان داشته است چندان شگفت نمينمايد، زيرا بيشينه تاريخنگاران جهان و از جمله تاريخنگاران غربي هم چه در دوران پيش از مسيحيت و چه در روزگار كليسا تمامي رخدادهاي گيتي را تحقق مشيت خداوندي برميشمردند.
پيروان هر دو نگرش فلسفي فوق همچنين شرط عمده صحت تاريخ را عادل بودن مورخ و ضبط منصفانه وقايع از سوي وي ميدانستند. ابوريحان بيروني اذعان ميداشت تاريخنگار بايد ذهن خود را از تعصب و غلبه و پيروي از هوس و رياستجويي كه مانع ديدار حقيقت هستند بزدايد و دور از تمام اغراض به بررسي اقوال گذشتگان بپردازد.
با اين وصف، اين نكته را نيز نبايد از خاطر دور داشت كه به رغم رخنه و رسوخ چنين ايدههايي در تفكر تاريخنگاران ايران و اسلام، بينش قومي و باورهاي مذهبي از جمله مولفههاي موثر در نحوه نگارش تاريخ از سوي آنان بوده است. اين نكته بدان مفهوم است كه آثار تاريخنويسان هر عهد و زماني تا اندازهاي پژواك و بازتابي از دگرگونيهاي محيط فكري و فضاي سياسي و فرهنگي آن دوره است.
دكتر امير نعمتي ليمائي