درست است كه حافظ شاعر و متفكري جهاني است و نبايد او را و كلام او را به يك خطه جغرافيايي يا يك ايدئولوژي خاص محدود كنيم و راه را بر قرائتها و خوانشهاي ديگران ببنديم، اما اين هم هست كه اين مهم، توجيهگر تفسير به راي و برداشت مغرضانه از حافظ و اشعارش نيست و نميتوان به بهانه آزادي بيان و آزادي برداشت، هر رطب و يابسي را به هم بافت و به حافظ نسبت داد.
شايد در متشابهات اشعار حافظ بتوان اقوال مختلف داشت، اما در محكمات اشعار او چنين چيزي ممكن نيست. بعضيها با حذف اين محكمات و تمسك به متشابهات به دنبال ارائه به اصطلاح تفسيرهاي شاد از غزليات حافظ برآمدهاند كه بطلان اين امر روشنتر از آن است كه نياز به تفصيل و توضيح داشته باشد. مساله ديگر اينكه جهاني بودن به معناي تشتت در را‡ي و نداشتن يك منشأ و مبدا‡ واحد براي انديشه نيست.
مسلمان بودن حافظ و تأثيرپذيري او از آيات قرآن و روايات معصومين اگرچه به معناي اين نيست كه فقط مسلمانان و معتقدان به قرآن ميتوانند مخاطب او باشند، اما به اين معنا هم نيست كه او اسلام و قرآن را همعرض با ديگر مكاتب و انديشهها ميداند يا پلوراليستي فكر ميكند يا از آن بدتر التزامش به دين و قرآن تنها التزامي موروثي و بيارتباط با سير كلي انديشه اوست.
يكي از محكمات اشعار حافظ ارتباط مستقيم و غيرقابل انكار انديشههاي موجود در اين اشعار با مأثورات ديني بخصوص قرآن كريم است. در اين نوشتار به تبيين اين ريشه بنيادين انديشه حافظ ميپردازيم، ولي از منظر نگاه يكي از قرآنپژوهان و حافظپژوهان حال حاضر، بهاءالدين خرمشاهي كه به گفته خودش از كودكي تا به حال با اين 2 كتاب يعني قرآن كريم و ديوان حافظ انس و الفتي ويژه داشته است.
خرمشاهي بتازگي نشان حافظپژوهي خود را نيز دريافت كرده و اين موضوع بهانهاي شد براي انعكاس اين نوشته. منبع گفتهها در اينجا تأليف دوازدهم خرمشاهي از مجموعه تأليفات اختصاصياش درباره حافظ است با نام «حافظ حافظه ماست»1 كه او خود، آن را يادگارنامه حافظپژوهي و در حكم بازنشستگياش از اين مسووليت خطير ميداند.
خرمشاهي اشاره به قرآن در شعر حافظ را به چند دسته تقسيم ميكند. نخست اشارههاي ساده مثل «حافظ به حق قرآن كز شيد و زرق باز آي»، «حافظ اين قصه دراز است به قرآن كه مپرس» همچنين «هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم» يا «اي چنگ فرو برده به خون دل حافظ/ فكرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست.»
دسته ديگر اشارههايي است كه ارزش اخلاقي دارند مثل «دام تزوير مكن چون دگران قرآن را» و جالب است كه همين توصيه اخلاقي او را ميشود خيلي خوب براي به دست دادن معيار تفسير درست از شعر خود او به كار برد و گفت «دام تزوير مكن چون دگران حافظ را.»! دسته سوم اشارات زندگينامهاي شعر حافظ به قرآن است مثل «تا بود وردت دعا و درس قرآن، غم مخور» كه نشان ميدهد قرآن موضوع اصلي درس او و تحقيق و تفحص علمي هنري او بوده است. خرمشاهي 2 بيت ديگر را هم در تأييد اين ويژگي حافظ ذكر ميكند.
يكي اين بيت: «نديدم خوشتر از شعر تو حافظ/ به قرآني كه اندر سينه داري» كه صراحت دارد در اينكه حافظ قرآن را از بر داشته است و ديگري بيتي كه هم اشاره به حافظ قرآن بودن حافظ دارد و هم تصريح دارد در تأثيرپذيري خواجه از آيات قرآن و در نتيجه، ترجمه، تضمين و اقتباس از آنها در شعر خودش. آن بيت طلايي عبارت است از «ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد/ لطايف حِكَمي با نكات قرآني.»
قسم ديگر اشارات حافظ به قرآن مواردي است كه او آيات قرآن را عيناً يا با اندكي تصرف در شعر خود آورده است از جمله «شيوه جنات تجري تحتها الانهار داشت» يا «سلامٌ فيه حتي مطلع الفجر» يا اين دو بيتي كه در آن عبارت كامل قرآن را با كمترين تغيير و تبديل يعني فقط با حذف كلمه «مخرجاً» پس از «يجعل له» عيناً ذكر كرده است:
تو نيك و بد خود هم از خود بپرس
چرا بايدت ديگري محتسب
و من يتقالله يجعل له
و يرزقه من حيث لا يحتسب
حال با اين اشارههاي صريح كه تنها مواردي از آنها ذكر شد آيا كسي ميتواند منكر ريشه قرآني شعر حافظ بشود و دين و ايمان او را به يك اعتقاد شخصي نامربوط به هنر و انديشهاش تقليل بدهد؟ چه اصراري بر اين قبيل ادعاهاي بيپايه و اساس است؟ آيا دليلش جز اين است كه چنين رويكردي نتيجه مناقشه تاريخي و بيپايان 2 گروه مدعي ولي قرآن ناشناس است؟ يكي آنها كه به بهانه قبول قرآن، خود را از تفكر و تأمل در آن بينياز پنداشتهاند، به ظاهر آيات و احاديث دل خوش كردهاند، مرجعيت عقل را در دريافت اصيل ديني به فراموشي سپردهاند و بر حافظ و امثال او هم به همين دليل، برچسب كفر و انحراف ميزنند و ديگري مخالفان قرآن كه براي مقابله با گروه اول، راه حافظ را از اصل و اساس، جدا از راه قرآن ميدانند و با هدونيست و خوشگذران و ابنالوقت خواندن حافظ به خيال خود از او تمجيد ميكنند! اما حقيقت آن است كه ساحت شعر و شخصيت حضرت حافظ، مبرا از موهومات اين هر دو گروه است.
حافظ اگر نگوييم در محتواي اشعار خود، دستكم در قالب و در اسلوب بياني شعرش بيش از همه شاعران بنام ايران وفادار به اسلوب و روش (ظاهري و باطني) قرآن است و اين ريشه در شناخت عميق و به دنبال آن ايمان ژرف لسانالغيب ادب فارسي به كتاب آسماني دين اسلام دارد.
غزليات حافظ پيش از هر چيز ترجمه و تفسير هنري و زيباي آيات و روايات اسلامي هستند و اگر هم در مواردي خلاف اين به نظر ميرسد ريشه را بايد در اقتضائات بيان هنري و تفاوت آن با بيان علمي و يكسويه و نيز در وسعت انديشه اسلامي و محدود نبودن آن به ظواهر شريعي و طريقي دانست نه در بياعتنايي موردي حافظ به تعليمات ديني يا عرضي و نه طولي فرض كردن اين قبيل انديشههاي به ظاهر متفاوت، نسبت به انديشه و تفكر اسلامي.
اما اين وفاداري شعر حافظ به اسلوب بياني قرآن از چه روست؟ خرمشاهي در اين باره مينويسد: «بارزترين خصيصه سبكي قرآن كه در نخستين خواندن توجهانگيز و نامتعارف مينمايد، ناپيوستگي يا عدم تلائم و فقدان انسجام ظاهري و متعارف است.»
سپس از آرتور جان بري كه يكي از بزرگترين و پركارترين اسلامشناسان و قرآنشناسان غرب است نقل ميكند كه «قرآن از هر انسجاميكه مربوط به ترتيب نزول باشد دور است... اين ناپيوستگي مشهود را غالباً به اشتباه كاري در نسخهبرداري كاتبان اوليه نسبت دادهاند. من برآنم كه اين بافت طبيعي خود قرآن است... نوسانات ناگهاني محتوا و فحوا اگر با ديد و دركي فراگير نگريسته شود، مشكلاتي كه بعضي از منتقدان را سرگشته ساخته به بار نميآورد.
اين منتقدان دلخوش به اين هستند كه اقيانوس فصاحت پيامبرانه را با انگشتانه تحليل و تتبع متفاضلانه خود بپيمايند. هر سورهاي وحدتي در خود دارد و تمامي قرآن يك وحي است و تا والاترين سطحي سازوار است.»
خرمشاهي پس از بحث مفصل درخصوص اين ويژگي سبكي قرآن در نهايت به سراغ شعر حافظ ميآيد و ميگويد: «ساختمان غزلهاي حافظ كه ابياتش بيش از هر غزلسراي ديگر استقلال، يعني تنوع و تباعد دارد، بيش از آنچه متأثر از سنت غزلسرايي فارسي باشد متأثر از ساختمان سور و آيات قرآن است.»
بحث نسبت حافظ و قرآن البته بحث مفصل و عميقي است و اينچنين نيست كه به صرف حدس و گمان و ادعا و نيز با اجمال و كليگويي بتوان به نظريهاي قائل شد و از آن دفاع كرد.
گرچه مواردي كه ذكر شد در كتاب «حافظ حافظه ماست» به طور كامل بسط يافته و مورد بررسي و موشكافي دقيق واقع شده و سپس نتيجه مذكور از آن به دست آمده است، اما با اين همه راه بر نظريات ديگر و دلايل ديگر براي شناخت حافظ و فحواي كلام او بسته نيست. سخن در لزوم پذيرش اين حقيقت است كه اگر اثبات برداشتهاي قريب به ذهن درخصوص حافظ (مثل خوانش بهاءالدين خرمشاهي) نيازمند اين همه بحث و استدلال و شاهد مثال است به طريق اولي اثبات برداشتهاي بعيد به ذهن كه با بسياري نصوص شعر حافظ در تضاد و تعارض قرار دارد، به مراتب نياز بيشتري به دليل و برهان و استدلال منطقي خواهد داشت.
دلايلي البته نه از جنس جعلي خواندن همه بخشهاي نامرتبط با نظر خودمان، آن طور كه برخي مفسران خيام در اثبات تفسير خود مطرح كردهاند. در واقع ميخواهيم بگوييم اينطور نباشد كه اگر كسي با نكات قرآني شعر حافظ مشكل داشت، تفسيري ارائه كند كه نه فقط مخالفت با اين نص صريح را توجيه نكند، بلكه با مضمون بخش ديگر كلام حافظ يعني لطايف حكمي هم ناهمخوان باشد.
پانوشت:
1- حافظ حافظه ماست. بهاءالدين خرمشاهي، تهران، نشر قطره، 1382.