ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 14 آذر 1402
سه شنبه 14 آذر 1402
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 1 مهر 1394     |     کد : 94123

تا ماه خفه نشده نجاتش دهم

یک شب مهتابی، ‏ زبل خان از کنار چاه عمیقی رد می‏شد.

یک شب مهتابی، ‏ زبل خان از کنار چاه عمیقی رد می‏شد. ناگهان چشمش به‏ تصویر ماه افتاد که در آب داخل چاه دیده می‏شد. با خودش گفت: «بیچاره!... نمی‏دانم چه کسی آن را به چاه انداخته، باید هر چه زودتر تا خفه نشده از چاه بیرونش بیاورم.»

فوراً رفت و ریسمان بلندی آورد و یک سر آن را به ته چاه انداخت که اتفاقاً بین سنگ‏های داخل چاه‏گیر کرد. و خوشحال از اینکه ماه را گرفته، شروع به بالا کشیدن طناب کرد؛ ولی یک دفعه طناب رها شد و به پشت روی زمین پرت شد. در همان لحظه هم متوجه ماه شد که در آسمان نورافشانی می‏کرد، شد و با غرور گفت:

«خدا را شکر! درست است که تنم به شدت درد گرفت؛ اما موفق شدم ماه را سرجایش برگردانم.»


نوشته شده در   چهارشنبه 1 مهر 1394  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
 
Refresh
SecurityCode