ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 10 فروردين 1403
جمعه 10 فروردين 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 29 مرداد 1394     |     کد : 92746

گربه پرافاده

یکی بود، یکی نبود. یک گربه ‏ای بود که خیلی ناز و افاده داشت. دلش می‏خواست خودش را یک حیوان مهم و بزرگ نشان بدهد و همه از او تعریف کنند. یکی از روزها که گربه مشغول گردش بود. از زبان یکی از حیوانات شنید که می‏گفت:

یکی بود، یکی نبود. یک گربه ‏ای بود که خیلی ناز و افاده داشت. دلش می‏خواست خودش را یک حیوان مهم و بزرگ نشان بدهد و همه از او تعریف کنند. یکی از روزها که گربه مشغول گردش بود. از زبان یکی از حیوانات شنید که می‏گفت:

- ببر و پلنگ و گربه همه از یک خانواده هستند!

گربه تا این را شنید، چشم‏هایش از شادی درخشید. لبخندی زد و با خودش گفت: «چه خوب! پس من از خانواده خیلی مهمی هستم. چطور تا حالا این را نمی‏دانستم؟

همین حالا باید بروم و برادر و خواهرهای بزرگم را ببینم!»

گربه با این فکرها به راه افتاد و رفت تا به الاغ رسید. همین که به الاغ رسید. بدون آن که سلام و علیکی بکند، با یک جست بلند پرید پشت او، و سوارش شد. الاغ با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید:

- جناب گربه! ممکن است بپرسم کجا می‏خواهی بروی؟

گربه پرافاده «میو» ی بلندی کشید و گفت:

- اول تو به من بگو ببینم. هیچ می‏‏دانی که من از چه خانواده بزرگ و مهمی هستم؟!

الاغ سرش را تکان داد و گفت:

- نه! از کجا بدانم؟ مگر تو از چه خانواده ‏ای هستی؟

گربه با غرور گفت:

- من از خانواده ببر و پلنگ هستم.

اگر هم حرف مرا قبول نداری می‏توانی از کلاغ سیاه بپرسی!

الاغ به راه افتاد و رفت تا به کلاغ سیاه رسید. آن وقت حرف‏ه ای گربه را برای الاغ تعریف کرد و پرسید:

- کلاغ جان! گربه راست می‏گوید؟

کلاغ سیاه سری تکان داد و گفت:

- آره! تازه، غیر از ببر و پلنگ و شیر و یوزپلنگ و گربه وحشی هم از خانواده گربه‏ ها هستند.

گربه، وقتی این را شنید دیگر می‏خواست از خوشحالی پر در بیاورد. با هیجان دهنه الاغ را کشید و سرش داد زد:

- حالا حرف مرا باور کردی؟ پس راه بیفت برویم!

الاغ که حوصله‏ اش از دست گربه سر رفته بود، با دلخوری پرسید:

- خوب ، کجا برویم؟ خانه ببر، یا خانه پلنگ؟

گربه پرافاده که از این حرف الاغ ترسیده بود، «میو»‏ی بلندی کشید و فریاد زد:

- نه! نه! هیچ کدام! من با ببر و پلنگ کاری ندارم. من را ببر به لانه... لانه... لانه... موش‏ها!

الاغ هم خندید و به ‏سرعت، گربه را به لانه موش‏ها رساند.

به این ترتیب، معلوم شد که گربه مغرور، با همه ناز و افاده‏ اش، فقط یک گربه است! فقط یک گربه! نه چیزی بیشتر از آن!


نوشته شده در   پنجشنبه 29 مرداد 1394  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
 
Refresh
SecurityCode