ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 31 فروردين 1403
جمعه 31 فروردين 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 15 فروردين 1389     |     کد : 7046

خانه اي براي يتيمان

شكوه خانم، پيرزن مهرباني بود كه همسرو فرزندي نداشت و در خانه ي قديمي و بزرگش به تنهايي زندگي مي كرد...

شكوه خانم، پيرزن مهرباني بود كه همسرو فرزندي نداشت و در خانه ي قديمي و بزرگش به تنهايي زندگي مي كرد.او دوخواهر وچند خواهرزاده داشت كه همه ي آنها به او خاله شكوه مي گفتند و گاهي به او سرمي زدند و حالش را مي پرسيدند. شكوه خانم در حياط بزرگ خانه اش يك حوض با كاشيهاي آبي رنگ و يك باغچه با درختان وگلهاي زيبا و رنگارنگ داشت.روزها يا به باغچه اش رسيدگي مي كرد و يا كنار حوض مي نشست و چرخش ماهيهاي كوچولوي قرمز را در ميان آبهاي زلال نگاه مي كرد و از ديدن آن همه زيبايي لذت مي برد.
يك روز وقتي علفهاي هرز باغچه اش را چيد و براي گنجشكهايي كه لاي درخت ها جيك جيك مي كردند،خرده نان ريخت،روي صندلي راحتيش كنار حوض نشست وبه خواندن مجله اي مشغول شد.در يكي از صفحه هاي مجله چشمش به اين حديث از پيامبراسلام حضرت محمد(ص) افتاد:
«زماني كه فرزند آدم بميرد، پرونده عمل او بسته مي‌شود، مگر از سه چيز: صدقه جاريه، علم مفيد و فرزند عالمي كه براي او دعا كند.» شكوه خانم با خواندن اين حديث به فكر فرو رفت. با خودش گفت:« من خيلي پيرم. فرزندي هم ندارم كه بعد از مرگم براي من دعا كند.علم مفيدي هم نياموخته ام.كار خيري هم نكرده ام كه ثوابش را ببرم،واي كه عمرم چه بيهوده تلف شده است!كاش مي توانستم پيش از مرگم كار خيري انجام دهم تا خدا از من راضي شود و پس از مرگ،روحم در آرامش باشد.»
شكوه خانم آنقدر راجع به اين موضوع فكر كرد تا خوابش گرفت و به چرت زدن افتاد.ناگهان صداي گفتگوي دو نفررا از روي درخت بالاي سرش شنيد:
- خواهرجان!
- جان خواهرجان!
- تو اين خانم پير را مي شناسي!
- بله،او شكوه خانم است.
- مي داني چه آرزويي دارد؟
- بله،دلش مي خواهد پيش از مرگ،كار خوبي بكند تا در جهان آخرت روحش در آرامش باشد.
- او مي تواند به بچه هاي يتيم كمك كند.آنهايي كه خانه و سرپرست ندارند و به دنبال سرپناه مي گردند.مي تواند اين خانه را به يك پرورشگاه تبديل كند.
-اگر اين كار را بكند،اين خانه هميشه پر از صداي خنده هاي بچه هايي خواهدبود كه از زندگي در اينجا خوشحال و راضيند و براي آمرزش روح او دعا خواهند كرد.
- پس كاش اين كار را بكند
-كاشكي.
شكوه خانم بالاي سرش را نگاه كرد.دو كبوتر سفيد را ديد كه به آرامي پركشيدند و به سوي آسمان پرواز كردند.شكوه خانم با خودش گفت:« يعني اين دوتا كبوتر بودند كه باهم حرف مي زدند؟آنها از كجا مي دانستند كه من چه آرزويي دارم؟»
صداي درخانه شكوه خانم را از جا پراند.از جا برخاست و رفت و در را بازكرد. يكي از خواهرزاده هايش كه سارا نام داشت، به ديدن او آمده بود.شكوه خانم براي سارا خوابي را كه چند لحظه پيش ديده بود،تعريف كرد.سارا مددكاراجتماعي بود وهميشه به افراد آسيب ديده و مستمند كمك مي كرد.وقتي حرفهاي خاله را شنيد،فكري كرد و گفت:«خاله جان،انشاالله كه شما سالهاي سال زنده و سلامت باشيد و سايه تان بر سر ما باشد.اما مرگ حقيقتي غيرقابل انكاراست.اگر مي خواهيد كارخيري كنيد،مي توانيد همانطور كه در خواب ديده ايد كه كبوترها مي گفتند اگر اين خانه به پرورشگاه تبديل شود،بچه ها در آن خوشحال و راضي خواهند بود،مي توانيد خانه تان را براي پرورشگاه وقف كنيد. وصيت كنيد كه اين خانه بعد از شما در اختيار اداره ي اوقاف قرار گيرد و اوقاف آن را در اختيارسازمان بهزيستي قرار دهد تا از آن به عنوان پرورشگاه استفاده شود.در اين صورت هيچ كس نمي تواند اين خانه را بفروشد يا خراب كند يا ادعاي مالكيت آن را نمايد.با اين كار شما كارنيكي را كه آرزويش را داريد انجام داده ايد و پرونده ي اعمالتان پس از مرگ به واسطه ي اين كار باز خواهد بود.اين كار هم مثل صدقه دادن است و خداوند از آن راضي و خوشنود خواهدبود.»
شكوه خانم از سارا پرسيد:« اين روزها وضع بچه هاي پرورشگاهي كه گاهي به آن سر مي زني چطور است؟بچه ها از زندگيشان راضي هستند يانه؟»
سارا آهي كشيد و گفت:« چه بگويم خاله جان!چند وقتي است كه صاحب خانه از مدير پرورشگاه خواسته تا خانه اش را خالي كند،زيرا او مي خواهد خانه را خراب كند و آپارتمان بسازد.الآن داريم دنبال جايي براي بچه ها مي گرديم.خانه اي كه بزرگ باشد و بچه ها در آن راحت باشند.»سپس نگاهي به خانه ي خاله شكوه انداخت و ادامه داد:« مثل خانه ي شما كه اتاقهاي زيادي دارد و حياطش هم بزرگ است.»
خاله شكوه كمي فكر كرد و گفت:«من كه مي خواهم كار خيري بكنم،همين حالا اين كار را مي كنم.فردا با هم به اداره ي اوقاف مي رويم و من اين خانه را وقف مي كنم تا به عنوان پرورشگاه در اختيار بچه هاي بي سرپرست قرار گيرد.»
سارا با تعجب پرسيد:«آن وقت خودتان چه خواهيد كرد؟ همين جا پيش بچه ها مي مانيد يا از اينجا مي رويد؟»
شكوه خانم جواب داد:« من يك خانه ي كوچك هم دارم.آن را اجاره داده بودم.اما مستأجرم تا آخر همين ماه از آنجا مي رود. من به آن خانه مي روم و اين خانه را براي بچه ها خالي مي كنم.خداوند به من لطف كرده و به اندازه ي كافي مال و ثروت در اختيارم قرار داده تا راحت زندگي كنم.اين خانه ي بزرگ،آن خانه ي كوچك و پولهايي كه دارم،همه به خاطر لطف خداوند است و من براي اين كه شكر نعمت هاي او را به جا بياورم،مي خواهم خانه ام را وقف كنم.»
چشمان سارا پر از اشك شد.خاله شكوه را در آغوش گرفت و بوسيد و گفت:«خاله جان شكوه عزيزم،خدا شما را حفظ كند.خدا اجرتان بدهد كه اينقدر خوب و مهربانيد.با اين كارتان كمك بزرگي به بچه هاي يتيم مي كنيد.من هم در اين كار خير به شما كمك مي كنم.»
فرداي آن روز شكوه خانم و سارا به اداره ي اوقاف و امور خيريه رفتند و شكوه خانم خانه اش را وقف كرد.حالا خانه اش در اختيار يتيماني قرار مي گرفت كه نيازمند بودند و به سرپناه نياز داشتند. رييس اداره ي اوقاف به شكوه خانم گفت:« از آنجا كه «وقف» از واجبات دين ما نيست ويك كار داوطلبانه براي برخوردار كردن بقيه از اموال شخصي است و باعث مي شود كه ديگران هم از نعمت هايي كه در اختيار ماست استفاده كنند و بهره مند شوند،بنابراين عملي خداپسندانه است و اجر و پاداش زيادي نزد خداوند دارد.شما با اين كار به بچه هاي بي سرپرست كمك مي كنيد و خدا از شما راضي خواهد بود.»
آن روز براي شكوه خانم شادترين روز زندگيش بود.او خانه اي را كه خيلي دوستش داشت در راه خدا براي اسكان يتيمان وقف كرد و خودش در خانه ي كوچكي به زندگيش ادامه داد.از آن روز به بعد شكوه خانم براي خوشحال كردن بچه هاي يتيم هر كاري كه از دستش برمي آمد انجام مي داد.براي آنها كتابهاي خوب و كيف و كفش و لباس مي خريد و به ديدنشان مي رفت و مثل يك مادربزرگ مهربان كنارشان مي نشست و برايشان قصه مي گفت.بچه ها او را مادربزرگ صدا مي زدند و خيلي دوستش داشتند.
حالا شكوه خانم از دنيا رفته است ،اما صداي خنده هاي بچه هاي يتيم از حياط بزرگ و باصفاي خانه اش به گوش مي رسد و گنجشكهاي شاد لاي درختان باغچه اش جيك جيك مي كنند و ياد و خاطره اش را در يادها زنده نگه مي دارند.


نوشته شده در   يکشنبه 15 فروردين 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
 
Refresh
SecurityCode