ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 7 ارديبهشت 1403
جمعه 7 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 4 خرداد 1387     |     کد : 704

مكتب ملاصدرا



پيشگفتار
براساس روايات ديني و تاريخ اديان، هيچ گاه بشر بدون پيامبر نبوده و همواره دين، يا فرهنگ باقي‌مانده از پيامبران، براي مردم هر زمان برنامه زندگي بوده است. يكي از آموزه هاي مهم پيامبران، درس «انديشيدن» بود؛ انديشيدن درباره جهان و ارتباط انسان با آن و پديده هاي شگفت آن. پيامبران، هم انديشه بشر را شكل مي دادند و هم درس اخلاق و قانون در روابط اجتماعي را به آن ها مي آموختند.
فلسفه يا ـ درست تر بگوييم ـ حكمت، نتيجه درس هاي انبيا بود كه قرن ها در دست روحانيان قديم پارس ـ كه به آن ها مغ مي گفتند ـ و در برخي مناطق شرق و خاورميانه، ترقي و رشد بسيار كرد و امروز به آن حكمت مشرقي يا اشراقي نام مي دهند.
به سبب فتوحات كورش و پادشاهان ديگر ايراني در حدود پنج قرن پيش از مسيح، اين فلسفه رواج بسيار يافت و از راه تركيه و سوريه كنوني به يونان و آتن و نقاط ديگر نفوذ كرد و كساني مانند طالس و فيثاغورس كه به ايران سفر كرده بودند، آن را به نواحي غرب دنياي آن روز بردند كه بعدها نيز با وجود ارسطو ـ كه مكتب ديگري به نام مشايين را تأسيس كرد و گويا سعي بر برهم زدن آن داشت ـ اين مكتب قرن ها در رم، مصر، سوريه و نواحي ديگر باقي ماند تا در قرن دوم هجري(قرن هشتم مسيحي) به دست مسلمانان رسيد.
با آشنايي مسلمين با فلسفه اشراقي و مشايي يوناني و ترجمه كتاب هاي آنان به عربي، فلسفه جهش و رشد چشمگيري پيدا كرد و هنوز يك قرن نگذشته بود كه فيلسوفان بزرگ ايراني ـ يعني فارابي و ابن سينا ـ آن را به اوج خود رساندند. در قرون بعد نيز اين رشد بي سابقه ادامه داشت و فيلسوف اشراقي معروف به نام سهروردي(578 ـ 549 هـ / 1191 ـ 1153 م) و فيلسوف ديگر مشايي به نام خواجه نصيرالدين طوسي(672 ـ 597 هـ / 1201 ـ 1185م) از چهره هاي معروف اين دوره هاي سير فلسفه در ايران و اسلام مي باشند.
سبب اين رشد فوق العاده، وجود معارف و فرهنگ خاص و عقلي بود كه اسلام، قرآن و حديث پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مسلمين داده بود و در آن، انديشه فلسفي از جمله شناخت خدا به نازك انديشي بسيار رسيده بود و همين سبب شد كه حتي پيش از ترجمه و آشنايي مسلمين با فلسفه، خود آن ها مسائل و مكاتب فلسفي(به نام علم كلام) دست يابند و مشكلات فلسفي را طرح و بحث كنند.
اين ويژگي قرآن و حديث بعدها ـ يعني در زمان عرفاي صوفي مسلمان و فيلسوف ما ملاصدرا و اساتيدش ـ دوباره خود را نشان داد و سبب شد كه دو مكتب مهم در تاريخ انديشه و فلسفه به وجود آيد: يكي مكتب تصوف و ديگري مكتب حكمت متعاليه (Transcendent Philosophy)، كه به دست ملاصدرا به وجود آمد.
به تعبير برخي از مورخان، فلسفه اي كه از ايران به غرب سفر كرده بود، دوباره از طريق ترجمه مسلمين به ايران بازگشت و در دامن فلاسفه ايراني به رشد و بالندگي پرداخت.
جريان تاريخي ـ سياسي ـ مذهبي ديگري به نام «باطني» نيز در اراضي و كشورهاي مسلمين از قرن دوم هجري تا قرن هفتم ـ يعني زمان مغول ـ دوام داشت كه از لحاظ مذهبي، مسلمان شيعي و از لحاظ علمي، فيلسوف و يا حكيم بودند و از فلسفه(و گاهي از عرفان يا حكمت اشراقي) براي مقابله سياسي ـ فرهنگي با خلفاي بغداد استفاده مي كردند.
نمونه كارهاي آن ها دائرة المعارفي فلسفي ـ علمي به نام رسائل اخوان الصفا است و فلاسفه مهم شيعي مذهب با اين جريان رابطه داشتند و طبعاً به تكامل فلسفه كمك مي‌كردند.
اين جريان علمي ـ سياسي در قرن چهارم هـ (قرن دهم مسيحي) به اسپانيا (اندلس) كه داراي يك حكومت مسلمان و مستقل از بغداد شده بود، راه يافت؛ در واقع به آن‌جا پناه برد و توانست كه با آزادي تمام رشد كند و پرورش فلاسفه و عرفا، و نگاشتن كتاب هاي معروف، و تأسيس كتابخانه بزرگ و حوزه هاي علميه از ثمرات آن بوده است.
بخشي از اين سرمايه كلان علمي و فلسفي پس از فتح مسيحيان به دست اروپاييان افتاد و بيشتر كتاب ها به كتابخانه هاي مهم دربارها، پاپ ها و مدارس آن زمان اروپا انتقال يافت و به لاتين ترجمه شد، به اين سبب؛ نهضت عظيم علمي در زمينه هاي حقوق، فلسفه، منطق، رياضيات، فيزيك، شيمي، نجوم، پزشكي و حتي ادبيات، موسيقي، معماري و هنر گرديد و رنسانس را به وجود آورد.
سير فلسفه در ايران
در ايران، فلسفه جاي امني يافته بود، اگر چه معمولاً در همه جاي كشورهاي اسلامي حتي ايران از طرف فقهاي غيرشيعي به فلسفه حمله مي شد و غزالي معروف ترين آن هاست كه مكتبي ضد فلسفي از خود باقي گذاشت؛ ولي به حملات او خيلي زود پاسخ داده شد، هم علماي باطنيه كه هدف اصلي اين حملات غزالي بودند و هم فلاسفه، به ويژه فلاسفه شيعه؛ زيرا با تفسير درست خود از قرآن و از متون اسلامي معتقد بودند كه فلسفه و تعقل يك فرزند از قرآن و حديث و مورد قبول اسلام است و به هيچ وجه با اصول اعتقادي اسلام و آيات قرآن مخالفتي ندارد.
به همين سبب هر يك از شهرهاي معروف ايران مانند خراسان، ري، اصفهان، شيراز و ديگر شهرها به نوبت، محور و مركز رشد و بالندگي فلسفه شدند؛ از جمله مثلاً دويست سال پيش از ملاصدرا، شهر شيراز مركز فلسفه و محل تجمع فلاسفه مهم بود و در زمان خود وي، اصفهان اين مركزيت را يافت و بعد از وي به تهران(ري)، قم و مشهد(طوس در خراسان) منتقل گرديد.
زمينه‌هاي تاريخي فلسفه
پيش از شروع به آشنايي با مكتب ملاصدرا، لازم است به زمينه و سابقه تاريخي فلسفه اسلامي در ايران و ديگر مكاتب فلسفي نگاهي كنيم.
امروز نزد محققين ثابت شده است كه يونان منشأ فلسفه نبوده و فلسفه نخست از مشرق ـ به خصوص از ايران ـ به نواحي آسياي صغير، سواحل مديترانه، يونان، ايليا، سوريه و لبنان رفته است. تا پيش از ارسطو، يك زنجيره از اين فلسفه شكل يافته بود كه نام آن را فلسفه اشراقي گذاشته اند و گاه به نام‌هاي فيثاغوري، افلاطوني و مانند اين ها، و شايد گنوستيك و اورفه ايسم ، مي ناميدند.
ارسطو به دلايلي مباني آن ها را نپذيرفت، در نتيجه فلسفه مشايي هم در كنار آن به وجود آمد. پس از ارسطو، گرچه مكتب او (فلسفه مشايي) رو به فراموشي رفت؛ ولي به كلي نابود نشد. كتاب هاي آن فلاسفه و شاگردان شان و آثار فلوطين و شاگردانش سال ها در مراكز علمي خاورميانه دست به دست مي گشت تا آن كه مسلمين به ابتكار يكي از خلفاي عباسي(قرن هفتم ميلادي) آن كتاب ها را به زبان عربي ترجمه كردند.
فارابي(258 ـ 339 هـ / 870 ـ 950 م) فيلسوف ايراني، نخستين كسي است كه با توجه به كتاب هاي پراكنده ترجمه شده، در فلسفه اشراقي و مشايي و علوم ديگر، آن را نظم فلسفي داد، از اين رو به نام «معلم دوم» ناميده شد و كتاب ها و تفسيرهايي را درباره مسائل فلسفي آن روز، نوشت.
پس از او فيلسوفاني ديگر هم روي كار آمدند؛ ولي هيچ يك توانايي ابن سينا(370 ـ 428 هـ / 980 ـ 1037 م) نداشته اند. ابن سينا يك نابغه بود و نبوغ او سبب شد كه در جواني توانست بر پايه اصول محدود ارسطو، فلسفه اي را به وجود بياورد كه از لحاظ عمق بينش و توحيدي بودن، و كثرت مسائل به مراتب بر كتاب هاي ترجمه شده ارسطو برتري يافته و توانست مكتب مشايي ارسطويي را به اوج برساند. وي در اوائل كار به فلسفه اشراقي توجهي نداشت. در دوره اي كه ابن سينا زندگي مي كرد اوضاع سياسي كشور پهناور اسلامي بسيار مشوش بود.
با ظهور خلافت عباسيه و سركوب قساوت‌مندانه شيعه، به خصوص شكنجه و قتل رهبران آن ها، نهضتي زيرزميني به نام باطنيه، ظاهر شد. اين جنبش داراي ايدئولوژي قوي مأخوذ از قرآن و حديث پيامبر و اهل بيت بود. اين فرقه ضمن آشنايي كامل با مكاتب مشايي و اشراقي عملاً به آيين تصوف معتقد بودند و عقايدي فيثاغوري و هرمسي داشتند. روش تبليغ آنان به وسيله فلسفه و استدلال هاي منطقي بود. اين دسته را مي توان حافظ نسل فلسفه در ميان مسلمين دانست و نمونه كارهاي تبليغي آنان، رساله هايي به نام «رسائل اخوان الصفا» است كه يك دوره ساده و فشرده فلسفه و علوم ديگر است. نام اخوان الصفا پوششي براي حزب و رهبران آن بود.
حكومت طرفدار خلفا در ايران و عراق(در زمان سلسله تركان سلاجقه با وزارت خواجه نظام الملك) به شدت با اين جريان به ظاهر فلسفي و عرفاني و در واقع شيعي ضد خلافت مقابله مي كرد و از جمله تأسيس مدارسي به صورت حوزه علميه در خراسان و بغداد به نام «نظاميه» بود كه دانشمندان و بيشتر متكلمان مخالف شيعه را براي مقابله با تبليغات باطنيه استخدام مي‌كرد و به كار مي‌گرفت.
مشهورترين اين متكلمان، ابوحامد غزّالي است(450 ـ 504 هـ / 1059 ـ 1111 م) كه در خراسان (شهر نيشابور)، متولد و در مدرسه نظاميه معروف آن جا به تدريس، تربيت مبلغ و تبليغ عليه شيعه مشغول بود كه سپس به بغداد آمد و در آن جا با شدت تمام، مكتبي در برابر باطنيه به وجود آورد.
وي ابتدا كتابي در خلاصه مطالب فلسفه مشايي نوشت و سپس در كتاب ديگري تناقضات آن را كه مدعي بود، گنجانيد. اين كتاب و كتاب هاي ديگر او به سرعت به وسيله حكومت در سراسر قلمرو حكومت(كه از افغانستان كنوني تا سواحل مديترانه بود)، پخش شد. همين تلاش ها بود كه فلسفه را قرن ها در ميان جامعه اكثريت(غيرشيعي) منجمد ساخت؛ اگرچه شيعه بدون اعتنا به آن روش، به تدريس، تأليف، تبليغ فلسفه و عرفان مي پرداخت و حوزه هاي شيعي رسماً به تدريس و تأليف فلسفه مشايي، اشراقي و تصوف مشغول بودند.
متكلم معروف ديگري كه كار غزالي را به صورتي عميق تر و با استدلال هاي فلسفي ادامه داد و شهرت بسياري به دست آورد، فخر رازي(543 ـ 605 هـ / 1149 ـ 1209م) است. او شرحي بر كتاب معروف ابن سينا(به نام الاشارات) نوشت كه در واقع انكار و ردّ آن بود.
در اين قرن دو فيلسوف بزرگ شيعي و دو ستاره درخشان فلسفه در ايران ظاهر شدن؛ يكي سهروردي شهاب الدين يحيي(549 ـ 587 هـ / 1153 ـ 1191 م) كه احياگر فلسفه اشراقي باستاني ايران بود و رسماً درباره مكتب اشراقي كتاب نوشت و به نام «شيخ اشراق» معروف شده است. برخي ثابت كرده‌اند كه وي از فرقه باطنيه بوده و در واقع به دلايل سياسي و به ظاهر به سبب تكفير فقهاي مخالف و غيرشيعي در سوريه به وسيله حكومت ايوبي به شهادت رسيد؛ ولي مكتب او همچنان باقي است.
فيلسوف ديگري كه با فاصله اي اندك از فخر رازي و سهروردي، قدم در عرصه فلسفه گذاشت و در برابر متكلمين سنّي از فلسفه به دفاع جانانه پرداخت و او را مي توان احياگر فلسفه پس از حملات غزالي و فخر رازي و بنيانگذار مشكل ترين علم كلام دانست، خواجه نصيرالدين طوسي است. وي در تمام علوم زمان خود در حد كمال بود و كارهاي او در نجوم و رياضيات مشهور است.
چهره ديگري كه بيشتر در غرب و به وسيله ترجمه كتاب هاي عربي ـ اسلامي اندلس به زبان لاتين، معروف شده و در دوره اسكولاستيك در ميان مسيحيان شهرت يافت، ابن رشد اندلسي، فيلسوف مسلمان اسپانيايي(520 ـ 595 هـ / 1126 ـ 1198م) است. يكي از كارهاي مشهور او ردّ كتاب غزالي‌(تهافت الفلاسفه) است كه نام آن را «تهافت التهافت» (يعني تناقضات كتاب غزالي) گذاشته است.
پس از شيخ طوسي فلاسفه و متكلمان مسلمان بسياري ـ عمدتاً در ايران ـ برخاستند كه هيچ يك به اهميت ملاصدرا نمي باشند. برخي از شاگردان شيخ طوسي(از جمله قطب الدين شيرازي) در شيراز حوزه وسيعي از فلسفه مشايي، اشراق، كلام و عرفان ايجاد كردند كه به نام مكتب شيراز ناميده شد و سال ها دوام داشت و در آن متكلمين و فلاسفه معروفي ظاهر شدند.
ملاصدرا، گرچه در كودكي از شيراز خارج شده بود؛ ولي به شدت تحت تأثير مكتب شيراز قرار داشت و همان گونه كه خواهيم گفت، او سنتزي از همه آن مكاتب و نتيجه و ثمره همه آن فلاسفه است.
در كنار سير تكاملي فلسفه در ايران و اسلام دو مكتب و مسير عمده ديگر نيز بودند؛ يكي تصوّف‌(عرفان اسلامي) كه برگرفته از جهان بيني قرآني بود و با فلسفه اشراق ايران باستان و فلسفه افلاطوني هم آميخته شده كه همراه با رياضت و اخلاق عملي بود و پس از محيي الدين ابن عربي اندلسي(اهل اسپانياي جنوبي) ابعاد علمي و نظري بسيار يافت و به صورت دانش مستقلي درآمد و مكتب نيرومند و مستقلي در برابر فلسفه مشايي شد. زندگي برخي از پيروان اين مكتب، هر خواننده را به ياد ديوژن، فيثاغورس، زنون و افلاطون مي اندازد.
مكتب ديگر، علم كلام اسلامي است كه ابتدا در ميان اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) و جانشين او امام علي(عليه السلام) رواج يافت و مجموعه اي از تفاسيري بود كه اين دو رهبر در پاسخ به مردم اظهار داشته بودند. مبلّغ معروف اين مكتب شخصي به نام حسن بصري بود، در زمان او يكي از شاگردانش بنام «واصل» از او جدا شد و مكتب اعتزال يا معتزله را تأسيس كرد و شاگرد ديگري به نام «اشعري» نيز مكتبي بر ضد او به وجود آورد كه به نام اشاعره معروف شده است.
معتزله بعدها از فلسفه يوناني ترجمه شده به عربي استفاده كرده و از آراي آنان بهره مي بردند؛ ولي طولي نكشيد كه به سبب فشار دولت ها و غلبه كلام اشعري، از بين رفتند.
از آن پس، علم كلام با دو شاخه كلام شيعي(اهل بيت) كه سابقه بيشتري داشت و كلام اشعري كه خلفا گاهي به شدت از آن حمايت مي كردند، ادامه يافت؛ تا آن كه خواجه نصيرالدين طوسي آن را در قالب فلسفه درآورد و ملاصدرا نيز در ساختن مكتب خود، با همين مكتب كلامي سروكار داشت.
منابع مكتب ملاصدرا
مكتب ملاصدرا، مكتب مستقلي است كه نظامي خاص و مخصوص به خود دارد. وي دستگاهي فلسفي ساخته است كه فراگير همه مسائل فلسفي است، به طوري كه مي توان ادعا كرد كه مي تواند با اصول خود، حتي مسائل فرعي را كه بعدها در فلسفه پديدار مي شود، به خوبي حل كند و مي دانيم كه به جز مكتب باستاني اشراقي و مكتب مشايي و عرفان، مكتبي مستقل غير از مكتب حكمت متعاليه در شرق و غرب به وجود نيامده است كه داراي اين جامعيت و قدرت پاسخگويي باشد.
بايد اين حقيقت را پذيرفت كه استقلال هر مكتب به آن معنا نيست كه مطالب تمام مكتب هاي گذشته را كنار گذاشته باشد؛ زيرا مسلّم است كه هر مكتب فلسفي نيازمند به داده هايي از انديشه گذشتگان است تا همچون اجزاء و مصالح بناي جديد فلسفي، از همه آن ها استفاده كند و به دور از تركيب و انسجام آن اجزاء و مكاتب، به آن ها تركيب و انسجام جديدي بدهد و شكل آن را به گونه اي مؤثر دگرگون سازد.
روح خلّاق ملاصدرا و قدرت و جامعيت علمي او، به او اين امكان را داد كه نظامي مستقل از همه مكاتب فلسفي و عرفاني و كلامي پديد آورد و درعين حال از مزايا و جهات مثبت همه آن ها بهره گيرد.
از نظر شكل ظاهري، مكتب ملاصدرا به مكتب مشايي شباهت دارد، مي توان گفت كه جسم فلسفه او مشايي است اگرچه روح آن اشراقي مي باشد، درعين حال عمده مسائل علم كلام اسلامي را نيز به شكل مسائل فلسفي در آن مي توان يافت. حكمت متعاليه ملاصدرا به يك اعتبار جامع و رابط بين مكاتب گوناگون فلسفه، عرفان و كلام و... است؛ ولي از نگاهي ديگر اين مكتب، رقيب و نقطه مقابل همه آن مكاتب مي باشد.
مطلب مهم ديگري كه بايد در اين جا بيان شود، اعتقاد شديد و منطقي او به قرآن و حديث است، كه نه فقط در حلّ برخي از مسائل از روح قرآن الهام مي گيرد و يا با استفاده از حديث و سنّت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(ع) به ابعاد مسأله فلسفي و كلامي خود گسترش مي‌دهد؛ بلكه در برخي از مسائل، اصل آيات قرآني را در تأييد استدلال خود و شايد براي اثبات عقلانيّت قرآن مي آورد.
قرآن برخلاف کتاب هاي آسماني ديگر، در خداشناسي و جهان شناسي و انسان شناسي، آيات و مطالبي عميق و بحث انگيز دارد كه از همان روزهاي اول رواج اسلام ـ بدون آن كه از فلسفه يوناني و شرقي خبري باشد ـ توانست مباحث مهم فلسفي مانند علم خدا، معني اراده، ساير صفات خداوند و نيز موضوع سرنوشت، قضا و قدر، جبر و تفويض، موضوع حيات بعد از مرگ و معاد و قيامت را در عرصه تفكر درآورد و همچنين اشاره هايي به چگونگي آفرينش مادي جهان، تولد مادّه اصلي، نيز پايان جهان، نابودي ماده و اصولاً كيهان شناسي دارد.
درست است كه همين آيات و تفاسير آن به وسيله پيامبر(صلي الله عليه وآله) و امام علي و اهل بيت(عليهم السلام)، كلام شيعي و سپس علم كلام مشهور را به وجود آورد؛ ولي آن را نبايد به همين مقدار دريافتِ متكلمين محدود كرد؛ زيرا دروازه معارف و علوم در قرآن همواره و براي همه باز بوده و براي ملاصدرا نيز يك منبع و الهام بخش بود، ملا صدرا كه عقايد متكلمين را به بازي مي‌گرفت، به آيات قرآن و تفاسير اهل بيت به چشم عظمت و احترام مي نگريست و به آن ها تكيه مي‌كرد و از آن سود مي جست.
مطلب ديگر، بهرمند بودن او است از شهود، به معناي ارتباط با غيب و كشف حقايق، كه اساتيد برجسته حكمت اشراقي همه از آن برخوردار بودند. وي در برخي از كتب خود يادآور شده است كه او نخست حقيقت هر مسأله فلسفي و عقلي را با شهود آن، ادراك و سپس آن را با ادله عقلي و فلسفي اثبات مي كند.
وي مدعي است كه او تنها فيلسوفي است كه توانسته است مسائلي را كه حكماي اشراقي با كشف و شهود به دست آورده و آن را به صورت يك نظريه اثبات نشده ارائه مي‌كردند، كاملاً به شكل برهان منطقي و فلسفه پسند درآورد كه حتي كساني كه به ادراك شهودي اعتقاد ندارند در برابر آن تسليم شوند؛ همان گونه كه بعد از اين خواهيم گفت، بسياري از نظرات و آراي مشهور او را پيش از او حكماي اشراقي بيان كرده بودند؛ ولي اثبات فلسفي همراه آن نبود.
ملاصدرا همان طور كه از مكتب هاي مشايي، اشراقي، كلامي و صوفي استفاده كرده، مي توان او را نيز نسبت به سران اين مكتب ها وامدار دانست.اگر از قرآن و پيامبر(صلي الله عليه وآله) و امام علي و اهل بيت(عليهم السلام) بگذريم، وي به محيي الدين، ابن سينا، ارسطو، افلاطون، سهروردي، طوسي، صدرالدين، غياث الدين دشتكي، دواني و حكماي پيش از سقراط ـ مخصوصاً فيثاغورس و انباذقلس ـ توجه و اعتقاد دارد. وي حتي غزالي را در بخش اخلاق و فخر رازي را در موشكافي مسائل كلامي و فلسفي مي پسندد؛ اگرچه آنان را فيلسوف نمي داند و مطالب فلسفي آنان را در بسياري از موارد رد مي كند؛ ولي در بخش هاي ديگري كه با آن ها موافقت دارد نه فقط از ستايش آنان كوتاهي نمي كند؛ بلكه به عنوان پذيرش و تأييد آن، عين عبارت هاي طولاني آن ها را در كتابش مي آورد، گويي گفتار خود او است.
يكي از منابع فلسفه ملاصدرا، تاريخ فلسفه پيش از سقراط است كه عمدتاً از حكماي اشراقي و تا حدودي بسيار تابع حكمت شرقي و فلسفه باستاني ايران بودند.
به طور كلي، منابع ملاصدرا نه مانند مكتب مشايي، تنها عقل است ـ تا نسبت به منابعي ديگر همچون وحي و الهام بي اعتنا باشد ـ و نه تنها الهام و اشراق، كه مانند عرفا و متصوفه عقل را عاجز از درك حقايق بداند. وي حتي به وحي، به عنوان مهم ترين و معتبرترين و مطمئن ترين منابع نگاه مي‌كند و همان گونه كه ديديم، وي قرآن و حديث را بسيار مهم مي داند.
ملا صدرا از فلاسفه استثنايي است كه براي اين منابع درجه بندي قائل شده است. نخستين پايه وصول به حقيقت به نظر او عقل است؛ ولي آن را قادر به حل امور دقيق ماوراء طبيعت نمي داند، بنابر اين يك فيلسوف و حكيم بايستي در نيمه راه متوقف نشود و خود را از شهود و استفاده از وحي پيامبران نيز محروم نسازد.
وي مي گويد كه عقل انسان، وحي را تأييد و وحي، عقل را تكميل مي كند. كسي كه دين دارد و تابع وحي شده است بايد عقل را بپذيرد و كسي كه پيرو عقل است بايد وحي را قبول و تصديق كند. شهود و اشراق را مي‌توان با برهان اثبات كرد و تجربه هاي شخصي را كليت بخشيد، همان طور كه احكام ناپيداي طبيعت را مي توان با رياضيات اثبات كرد.
درهرحال بايد اعتراف كرد كه قدرت عقل محدود است؛ ولي شهود و عشق مرز ندارد و با آن مي توان به حقايق رسيد. وسعت ميدان ديدگاه ها و تعدد منابع تفكر او، دست اين فيلسوف را براي وسعت بخشيدن به دامنه فلسفه باز كرد و سبب شد كه فلسفه او از تنگ نظري هاي موجود در برخي مكاتب دور باشد.
روش فلسفي ملاصدرا
از آنچه تا كنون درباره مكتب ملاصدرا گفتيم، مي توان روش كار(يا متدولوژي) فلسفي او را به يافت. او در كتاب اسفار تقريباً در هر مسأله، نخست طرح مشايي آن را به ميان مي كشد و آن را در چارچوب اصول متناسب با مسأله آن مكتب(مكتب مشايي) مطرح مي كند، سپس عقايد مختلف قديم و جديد را نقل و پس از آن رد يا اصلاح و يا تأييد و تكميل مي كند و يا دلايل جديد و كاملي ارائه مي دهد.
وي در جايي كه لازم باشد مؤيدهايي از تصوف و به ويژه از محيي الدين ابن عربي و نيز از افلاطون مي آورد(كه وي نيز مانند ديگر فلاسفه مسلمان پيش از خود، او را گاهي با ارسطو اشتباه مي كند؛ زيرا تا همين اواخر، كتاب تاسوعات «انه ئاد» افلاطون را از ارسطو مي دانستند).
ملاصدرا در همه مسائل عمده فلسفه به قرآن نظر دارد و از بركات آن استفاده مي كند تا جايي كه برخي گمان کرده اند كه او براي مسائل فلسفي به آيات قرآني استدلال مي كند؛ گرچه اين گمان باطلي است؛ ولي همان گونه كه پيش از اين گفتيم، درعين حال قرآن براي ملاصدرا همواره الهام بخش بوده است و از اين رو از اين راه به حقايقي مي رسيده كه ديگران به آن دسترسي نداشته اند.
مهمترين ويژگي ملاصدرا كه حتي در ميان فلاسفه اشراقي نيز ديده نمي شود ـ يا كمتر ديده مي شود ـ تكيه او بر شهود و كشف و ادراك حقايق جهان و حل مسائل دشوار فلسفه از راه رياضت و عبادت و ارتباط با جهان ماوراء ماده و حس است كه خود، آنرا حس حقيقي مي داند، بدون آنكه به آن بسنده كند و فتوا گونه براي ديگران بيان نمايد، بلكه روش او پوشاندن لباس استدلال و برخورداري از اصطلاحات رائج فلسفه مشائي بر حقايقي است كه با شهود بر او كشف شده و در زير لباس استدلال منطقي پنهان گشته است. وي خود به اين روش منحصر خود در مقدمه كتاب اسفار اشاره كرده است.
همانگونه كه ديديم وي حتي مطالب حكماي گذشته ما قبل و ما بعد سقراط را نيز كه جنبه شهودي داشت و استدلالي نشده بود تماماً بشكل رايج فلسفه(يا فلسفه مشايي) درآورد و براي آن ها دلايل و استدلال هاي فلسفي ارائه داد.
ملاصدرا مايل است كه مكتب خود را ـ به جاي فلسفه ـ حكمت بنامد، و مي دانيم كه وي نام مكتب خود را «حكمت متعاليه» گذاشته است؛ زيرا اولاً سابقه تاريخي حكمت بسيار عميق تر است و گمان مي رود كه اين كلمه همان است كه در قديم آن را سوفيا(Sophia) مي خواندند. ثانياً در قديم حكمت، حوزه وسيعي داشت كه تمام علوم طبيعي و رياضي را در بر مي گرفت و حكيم كسي بود كه جامع تمام علوم بوده و جهان بيني وسيع تري از دانشمندان امروزي داشته است. ثالثاً در قرآن و حديث، همواره از حكمت ستايش شده است(که نامي از فلسفه در آن نيست).
نكته ظريفي كه در اين جا وجود دارد اين است كه از حكمت ـ نه فلسفه و نه عرفان ـ مي توان پلي ساخت تا آن دو بيگانه را با هم آشنا و دو مكتب به كلي متفاوت را به هم نزديك کند. حكمت، كلمه رمزي است كه ملاصدرا توانست از آن براي برخورداري از دو مكتب فلسفي و عرفاني موجود براي خود بهره ببرد و آن دو را با هم آشتي دهد.
مشايين پذيرفته بودند كه حكمت يا سير فلسفي، در واقع يك «صيرورت» است(صيروره الإنسان عالماً عقلياً مضاهياً للعالم الحسي...) و اين صيرورت به وسيله رشد عقل هيولاني به عقل بالملكه و سپس به عقل بالفعل و عقل مستفاد و اتصال با مبدأ علم(و شايد همان پرومته يونان قديم) كه ارسطو به آن «عقل فعال» مي گفت، پايان مي يافت و انسان، حكيم مي شد.
عرفا و صوفيه نيز معتقد بودند كه معرفت يا وصول به درجه حكمت عبارت است از شناخت جهان و گذر از جهان حسي و مادي(كه به آن سير آفاق و توحيد افعالي مي گفتند) و ورود در شناخت خود انساني(يا سير في النفس) و سير در عمق غير مادي جهان؛ يعني جهان مثالي و عقلي يا سير در توحيد صفاتي و مشاهده جمال ازلي و حقيقت ابدي كه از آن، معمولاً به سفرهاي چهارگانه معنوي و روحاني تعبير مي شود؛ سفري كه مرحله اول آن حركت از موجودات و مخلوقات به سوي واقعيت محض‌(حق) است؛ مرحله دوم آن سير به سوي‌ حق که به ياري خود حق مي رود، در سومين سفر به سير در درون حق و به تمام حقايق وجودي واصل مي شود و سرانجام در چهارمين مرحله با نگاهي نو و گامي تازه به سوي مخلوقات و موجودات باز مي گردد.
حكمت با هر دو تفسير از معرفت و شناخت واقعي فرا مادي جهان سازگار است، از اين رو ملاصدرا روشي ابداع كرد كه هم فلسفه و هم عرفان در آن فعال بودند و به حل مسائل شناختي عالم مي پرداختند. اين جا است كه مي توان به عمق و حكمت نامگذاري مكتب فلسفي ملاصدرا به «حكمت متعاليه» ـ يا فلسفه برتر ـ پي برد و انتخاب عنوان كتاب مهمي همچون «حكمت متعاليه در اسفار اربعه» هرگز تصادفي نبود. برتري مكتب او در روشي زيركانه بود كه به آساني توانست بين دو مكتب ضد و مخالف يعني فلسفه مشايي و اشراق (و تصوف) آشتي دهد و آن دو را به وحدت و در واقع به تعالي برساند، او اين برتري را با كلمه «متعاليه» نشان مي داد.
ساختار حكمت متعاليه
در نظام كامل مكتب ملاصدرا همه بخشها و فصل هاي مهم فلسفه را مي توان يافت، كه روي هم يك نظام(سيستم) منسجم فلسفي را تشكيل مي دهند. وجودشناسي(انتولوژي) و مباحث ماوراءالطبيعه بيش از همه است و به ترتيب مباحث الهيات(تئولوژي)، نفس شناسي، معادشناسي، شناخت شناسي، اخلاق، زيبايي شناسي و منطق در آن غلبه و اكثريت دارند.
اين فصول، اگرچه به هم آميخته اند؛ اما همان گونه كه شرط يك نظام(سيستم) فلسفي كامل است، همه مباحث آن به شكل منطقي به هم پيوسته اند و به ترتيب از مباحث وجودشناسي به عنوان پايه براي اثبات ديگر مطالب و موضوعات استفاده مي شود.
مباحث معرفت شناسي ملاصدرا به صورت پراكنده در مباحث ديگر آمده است و آن را مي توان در مباحث وجود ذهني، أعراض و كيفيات نفساني، اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول يافت و آن ها را با هم تركيب كرد. فلسفه اخلاق و فلسفه سياسي او نيز پراكنده است. با وجود آن كه وي دو كتاب مستقل در منطق صوري دارد؛ ولي مباحث منطقي فراواني مي توان در لابلاي مباحث فلسفي او يافت كه مجموعه آن، كتاب ارزشمندي در منطق و فلسفه منطق خواهد شد.
ملاصدرا براساس يك سنت اسلامي «خودت را بشناس تا خدا را بشناسي» به شناخت نفس اهميت بسيار مي دهد و تقريباً در بيشتر كتب او از نفس بحث شده؛ ولي در اسفار اربعه تقريباً يك چهارم كتاب به مباحث نفس و پايان سير وجودي او تا قيامت، بهشت و جهنم اختصاص دارد، افزون بر مباحثي كه به مناسبت هايي در لابلاي مباحث ديگر آمده است. به همين ترتيب معادشناسي و حيات پس از مرگ انسان و ديگر موجودات يكي از فصول مهم فلسفه ملاصدراست كه در قالب نفس شناسي و معادشناسي به آن پرداخته است.

برگرفته از www.mullasadra.org



نوشته شده در   شنبه 4 خرداد 1387  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode