ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403
چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : جمعه 1 آبان 1388     |     کد : 5210

گربه و زنگوله

تعداد زیادی موش باهم دریک خانه زندگی میکردند...

تعداد زیادی موش باهم دریک خانه زندگی میکردند.صاحب خانه که ازازار واذیت موش ها خسته شده بود، یک گربه خرید وبه خانه آورد تا موش ها رابرای اوبگیرد.درهمان یک هفته اول بسیاری از موش ها را گرفت.

یک روز رییس موش ها به بقیه گفت:

امشب همه به خانه من بیایید. وجلسه ای گذاشت تا برای این مشکل را ه حلی پیدا کنند. همه موش ها آمدند.همه صحبت می کردند اما هیچ کس راه حلی نداشت.بالاخره یکی ازموش ها بلندشد وگفت :ماباید یک زنگوله به گردن گربه آویزان کنیم این جوری هروقت او به ما نزدیک شود،صدایش را می شنویم و فرار می کنیم و بنابراین گربه دیگر هیچ وقت نمی تواند موشی را بگیرد.

همه با پیشنهاد او موافقت کردند و از این که راه حلی بریا این مشکل پیدا کرده بودند خوشحال بودند.

دراین هنگام رییس که تا آن لحظه حرفی نزده بود شروع به سخن گفتن کردوپرسید: چه کسی می خواهد زنگوله را به گردن گربه ببندد؟چه کسی این شجاعت را دارد؟

همه ساکت شدند ، هیچ کس حرف نمی زد.

رییس منتظر بد و وقتی که دید کسی حرفی نمی زند، گفت: حرف زدن راحت است ،اما عمل به حرفی که می زنیم سخت است.


نوشته شده در   جمعه 1 آبان 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode