ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : شنبه 1 ارديبهشت 1403
شنبه 1 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 20 مهر 1388     |     کد : 5089

بیگانه اگر وفا کند خویش من است

یكی بود ، یكی نبود . ماری بود و سوسماری ...

یكی بود ، یكی نبود . ماری بود و سوسماری .

آنها با هم دوست بودند صبح تا عصر توی بیابان می گشتند شب هم كه می شد توی یك سوراخ می خزیدند .

نزدیكی های آن ها موشی لانه داشت .

موشی با هوش كه همیشه می ترسید یك وقت خدا نكرده آن دو تا چشمانش به موش و بچه هایش بیفتد و كارشان زار شود .

موش می دانست كه مارها از خوردن موش لذت می برند .

در كنار آنها موجود خطرناك دیگری زندگی می كرد كه دشمن مار و سوسمار به حساب می آمد .

 خار پشتی كه دلش برای یك مار و سوسمار خوشمزه ، لك زده بود .

از قضای روزگار یك روز خار پشت از جلوی لانه آنها عبور كرد

و صدای مار و سوسمار را شنید .

بسیار خوشحال شد و به فكر شكار آنها افتاد . با این فكر به لانه آنها حمله كرد و مار بیچاره و سوسمار بخت برگشته دشمن ر ا بالای سرشان دیدند و به سرعت به طرف صخره ها خزیدند . سوسمار كه تند تر از مار حركت می كرد شكاف سنگی را پیدا كرد و خودش را توی آن چپاند . مار هم به آن شكاف سنگ رسید و دوستش گفت : كمی جمع و جور شو تا من هم بیایم توی شكاف سنگ پنهان شوم . سوسمار گفت : شكاف سنگ باریك است و جایی برای تو نیست . مار گفت : چرا جا هست . اگر كمی خودت را جمع كنی برای من هم جا هست عجله كن الان خار پشت می آید و مرا می خورد . سوسمار گفت : پس زود باش فرار كن . اگر تو فرار كنی دنبال تو می آید و من از شرش خلاص می شوم . هر چه مار التماس كرد .

سوسمار گفت : هر كس باید به فكر خودش باشد حرفهای مار و سوسمار را موش هم می شنید موش كجا بود ؟ موش توی همان صخره لانه داشت . دلش برای مار سوخت و با خودش گفت : از جوانمردی به دور است كه به او كمك نكنم . با این فكر مار را صدا كرد و گفت : هر چند تو دشمن موش هستی اما اگر قول بدهی كه با من و بچه های من كاری نداشته باشی تو را در لانه ام پنهان می كنم . مار قول داد و به لانه موش خزید ، خار پشت هرچه گشت مار و سوسمار را پیدا نكرد و برگشت . سوسمار از سوراخ بیرون آمد و مار را صدا كرد و گفت : بیا بیرون . خطر تمام شد یكی از موش ها را خودت بخور و یكی را بنداز پایین من بخورم . مار گفت : برو دیگر هیچ دوستی و رفاقتی میان من و تو وجود ندارد . من می خواهم با موش دوست باشم . سوسمار خندید و گفت : ما هر دو خزنده ایم . موش بیگانه است .

مار گفت : تو بی وفایی . موش با وفا است . من هرگز به آنها آسیبی نخواهم رساند . دل موش آرام گرفت . از آن به بعد هر وقت بخواهند ارزش وفاداری را مثال بزنند می گویند ( بیگانه اگر وفا كند خویش من است ) .

 

 

 

 


نوشته شده در   دوشنبه 20 مهر 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode