ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 4 ارديبهشت 1403
سه شنبه 4 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 16 اسفند 1386     |     کد : 369

تاریخ حرم ائمه بقیع و آثار دیگر در مدینه منوره

 

محمد صادق نجمی

 



 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

 ... وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً   نساء: 64

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ   المنافقون: 5

 ... قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً   كهف: 21

وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى   بقره: 125

صدق الله العليّ العظيم

 

پيشگفتار

 

انگيزه پيدايش و تخريب حرم ها

يكى از برنامه هاى مذهبى مسلمانان; اعم از شيعه و اهل سنت، از صدر اسلام تا به امروز; مانند همه پيروان اديان و مذاهب آسمانى و همه صاحبان فكر و انديشه، بزرگداشت و تجليل از مقام انبيا و اوليا و اداى احترام نسبت به راهنمايان فكرى و رهبران معنوى و شهداى راه اسلام و قرآن بوده است و اين احترام و بزرگداشت كه بيشتر در قالب زيارت قبورِ آنان جلوه مى كند، نشأت يافته از تعاليم قرآن مجيد و سنت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بوده و از عبادات و مستحبات به شمار مى آيد.

مسلمانان همواره از دور و نزديك، در كنار مدفن آن عزيزان حضور مى يابند و بر ايشان درود و سلام مى فرستند و از خداوند متعال علوّ مقام و ترفيع درجاتشان را درخواست مى كنند و جملاتى بر زبان مى رانند كه بيانگر فضايل اخلاقى و تعليمات دينى و برنامه هاى عملى آنها است و گوياى و شكيبايى آنها در مقابل مصيبت ها و مشكلاتى است كه در راه تحكيم بخشيدن به اين تعاليم تحمل نموده اند.

شيفتگان آن حضرات، بدينسان مراتب ارادت خويش را به ساحت آنان ابراز مى دارند و خود را آماده پيروى از راه و رسم آنان و عمل به برنامه ها و دستورالعمل هاى ايشان مى نمايند و در كنار قبورشان، به نماز و دعا مى ايستند و آمرزش گناهان و پذيرش توبه خويش را در كنار مرقد اين «عباد الرحمان» از خداوند مسألت مى كنند.



و به همين انگيزه بزرگداشت و احترام و نيز به خاطر حفاظت زائرانِ آنان از سرما و
گرما، به هنگام عبادت و زيارت و اقامه نماز به روى قبر آنان، سقفى قرار دادند و گاهى به اقتضاى نياز به فضاى بيشتر، در كنار اين مدفن ها مساجدى ساختند كه اين محل ها امروزه به «مشهد» و «حرم» شهرت يافته اند.

لازم به گفتن است كه اين تجليل و بزرگداشت ها از سوى مسلمانان، نه يك عمل ابتكارى و بدون دليل شرعى و مدرك و مستند مذهبى است، بلكه راه و رسمى است برگرفته از قرآن مجيد و سنت رسول الله(صلى الله عليه وآله) و كردار صحابه و پيشوايان دين، كه اكنون نمونه هايى از آن را مى آوريم:

* آن جا كه سخن از انبيا است، خداوند درباره آنان، واژه «سلام» و درود را به كار برده و با اين كلمه زيبا از آنان ياد نموده است سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ{(1) ، سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ{(2) ، وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ{ .(3)

** و آن جا كه سخن از شهدا و بندگان صالح به ميان آمده، آنان را اين چنين ستوده است: } وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً{ .(4)

*** قرآن مجيد مسلمانان را تشويق نموده است كه در مقام توبه و انابه و به هنگام طلب آمرزش گناهان، به رسول الله توسل جويند و وساطت و درخواست آن حضرت را عامل آمرزش گناهان بندگان معرفى نموده، مى فرمايد: } ... وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً{.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صافات، 109، 120، 181

2 ـ همان.

3 ـ همان.

4 ـ نساء: 69 . كسانى كه از خدا و پيامبرش اطاعت كنند، با آنها خواهند بود كه خداوند نعمتشان داده است; آنان همانا پيامبران، صديقين، شهدا و صالحان هستند، و آنها چه نيكو رفيقانند.

5 ـ نساء: 65.   ... اگر مسلمانان بر خود ستم روا دارند (و آلوده به گناه گردند) و به نزد تو آيند و توبه و استغفار كنند و رسول هم بر آنان استغفار و درخواست آمرزش از خدا كند، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت.


 


و در جايى ديگر منافقان را نكوهش مى كند كه هرگاه به آنان گفته مى شود به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برسند تا آن حضرت درباره آنان طلب آمرزش كند، از اين امر سرباز مى زنند; } وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ{ .(1)

**** قرآن مجيد درباره اصحاب كهف مى فرمايد: } ... قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً{ .(2) مؤمنان راستين كه بر امر اصحاب كهف آگاهى يافتند و آن را سند زنده اى براى اثبات معاد جسمانى به مفهوم حقيقى اش ديدند، پس از مرگ آنان گفتند: «ما بر روى قبر آنها مسجد و ساختمانى بنا مى كنيم تا مردم هرگز ياد آنها را از خاطره ها نبرند و در نيل به كمال اعتقادى و انسانى خود، آنها را الگو و سرمشق خويش قرار دهند

و خداوند با نقل تصميم آن مؤمنان بر ايجاد بنا و ساختمان بر روى قبور اصحاب كهف و استفاده نمودن از آن، به عنوان يكى از پايگاه هاى عبادت و پرستش، عملكرد آنان را تثبيت و بر آن مهر تأييد مى زند.

***** دفن شدن پيكر پاك رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در داخل خانه خويش و در زير سقف، دليل روشن و مصداق عينى بر اين واقعيت است كه در اسلام، وجودِ بنا در
روى قبر شخصيت هاى معنوى، عملى مُستَحسن و مورد تأييد بوده است و اين
حقيقت را درباره قبور انبياى گذشته نيز مى توان ديد; مانند قبر حضرت ابراهيم،
اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) و قبور همسرانشان در شهر الخليل; شهرى كه به ياد و به نام حضرت ابراهيم(عليه السلام) «خليل» نام گرفت.(3) و مانند قبر حضرت داود و سليمان(عليهما السلام) در «بيت  لحم» و قبور و آثار ساير انبيا در بيت المقدس و شامات كه در طول
قرن هاى متمادى، قبل و بعد از اسلام، از استحكام و زيبايىِ بنا و ساختمان برخوردار
بوده اند.

نكته جالب توجه در قبور انبياى گذشته اين كه شخص خليفه دوم در فتح

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ منافقون : 5

2 ـ كهف : 21

3 ـ نام اصلى «الخليل» كه در 25 كيلومترى بيت المقدس واقع شده، «حَبْرون» يا «حَبْرى» است.

 

بيت المقدس، نه تنها بر اين مقابر و بر اين آثار متعرض نگرديد، بلكه با نمازگزاردن(1) در اين بقاع و امكنه، وجود آنها را در عمل تأييد كرد. همچنين روش علما و پيشوايان اسلام
نيز در طول تاريخ به همين منوال بوده است.

آرى، مسلمانان; اعم از شيعه و اهل سنت، در طول تاريخ، در انجام اين برنامه ها و در تجليل از شخصيت هاى معنوى و در ساختن حرم و گنبد و بارگاه براى قبورِ آنان، به منابع اصلىِ اسلامى; از قرآن و حديث(2) تمسك جسته و از سيره رسول الله(صلى الله عليه وآله) در زيارت قبور شهدا و صحابه كه از بارزترين برنامه هاى زندگى آن حضرت بوده، پيروى نموده اند.

 

انگيزه تخريب حرم ها

 

* كج فهمى دينى

برنامه بزرگداشت از بزرگان و پيشوايان دين از سوى مسلمانان همچنان در طول تاريخ سارى وجارى بود و كوچكترين مخالفتى با اين امر مشاهده نمى شد، تا اين كه در آستانه قرن هشتم، در شام، شخصى به نام ابن تميمه پيدا شد و تجليل و احترام از انبيا و مدفن آنها را، نه تنها غير مشروع و حرام بلكه مرتكبين آنها را مشرك و مرتد خواند ! و اظهار داشت كه در صورت توبه نكردن بايد به قتل برسند. وى همچنين بر وجوب تخريب اين بناها و آثار فتوا صادر كرد.

اين عقيده در آن زمان گرچه پيروان اندك يافت اما پس از مدت كوتاهى متروك و به فراموشى سپرده شد، تا اينكه در قرن يازدهم و پس از مدت چهار قرن، با پيدايش وهابى گرى در نجدِ حجاز، بار ديگر طرح گرديد و به مرحله اجرا گذاشته شد و در نتيجه همين باور واعتقاد بودكه با تسلّط وهابيان به مكه و مدينه در سال 1344 هـ .  ق. تمامِ حرم ها در اين دو شهر و ديگر شهرهاى حجاز ـ كه متعلّق به اقوام و عشيره رسول خدا و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ طبرى، 3/405 چاپ لبنان مؤسسه اعلمى. تاريخ ابوالفداء، 7/58، چاپ مكتبة المعارف بيروت.

2 ـ در باره احاديث، به كتاب «شفاء السقام» از سُبكى (متوفاى 756) و «وفاء الوفا» ى سمهودى (متوفاى 911) ج4، كه هر دو از علماى بزرگ اهل سنت مى باشند، مراجعه شود.



صحابه آن حضرت و ساير شخصيت هاى مذهبى بود و همچنين مساجد موجود در كنار آنها ـ منهدم و تخريب گرديد و امروز ديگر اثرى از اين بناها باقى نيست.

اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه: «انگيزه و عامل اين بينش چيست؟» و چگونه است كه افرادى خود را مسلمان مى نامند ولى به خود اجازه مى دهند نسبت به بزرگان دين اهانت كنند و ابنيه و آثار آنان را منهدم نمايند.

پاسخ اين سؤال اين است كه: يكى از آفات بزرگ و خطرناك در هر مذهب و آيينى، كج فهمى ها و تندروى ها و برداشت هاى غلط و انحرافى و به اصطلاح قرائت هاى خود ساخته از آن آيين است كه در مقاطع مختلف، از ميان پيروان همان مذاهب به وجود مى آيد و موجب تضعيف و تفرقه در آن مذهب مى شود. بديهى است پرداختن به موارد آن، در اديان گذشته، خارج از موضوع بحث ما است.

با تأسف بايد گفت كه در ميان پيروان دين مقدّس اسلام نيز كسانى برده اند كه از اين كج فهمى و انحراف فكرى مصون نمانده و موجب پيدايش اختلافات و كينهورزى ها و گاهى خونريزى ها در ميان پيروان قرآن شده اند.

از مصاديق و نمونه هاى بارز چنين انحراف فكرى وبرداشت هاى ناروا، گروه خوارج هستند كه در حال حيات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و در ميان جامعه آن روز به وجود آمدند و در زمان امير مؤمنان(عليه السلام) گسترش يافته، به صورت يك گروه معارضِ حكومتِ آن حضرت، ظاهر شدند و سرانجام آن بزرگوار به دست يكى از عوامل همين گروه به شهادت رسيد.

پس از آن حضرت و در طى ساليان متمادى، شاهد حضور و فعاليت همان گروه در نقاط مختلف جهان اسلام بوده و هستيم كه مايه درد سر براى اسلام گرديده و عده اى از مسلمانان به دست آنان كشته شده اند.

خوارج در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و در حديث آن حضرت

همانگونه كه اشاره شد، پيدايش خوارج به دوران حيات رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بازمى گردد; زيرا آن حضرت به هنگام مراجعت از جنگ «حُنين»، در منزلى به نام «جِعرانه» وقتى



غنايم جنگى را در ميان جنگجويان تقسيم مى كرد، مردى از جاى برخاست و گفت: «يا محمّد اعدل» پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: واى بر تو ! اگر من با عدالت رفتار نكنم، پس چه كسى عدالت خواهد كرد؟! يكى از صحابه عرض كرد: يا رسول الله اجازه دهيد گردن اين منافق
را بزنم و او را در مقابل جسارت و اهانتش مجازات كنم. رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمود: معاذالله، اگر او را بكشيد، مردم مرا به كشتن ياران خودم متهم خواهند كرد، او را به حال خود واگذاريد ولى بدانيد كه اين مرد همفكرانى هم دارد. آنان قرآن مى خوانند ولى از گلويشان پايين تر نمى رود. از دين خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان رها مى شود.(1)

در حديثى كه ابوسعيد خدرى نقل كرده نيز آمده است: آن مرد كه «ذوالخويصره» نام داشت، خطاب به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گفت: «اِتَّقِ الله يا محمّد». رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: اگر من خدا را عصيان كنم، پس چه كسى مطيع خدا خواهد بود. آيا خدا كه مرا به همه مردم امين قرار داده، تو بر اين تقسيم «ناچيز» امين نمى دانى؟! و آنگاه كه ذوالخويصره برگشت، رسول خدا فرمود: در آينده از جنس اين مرد گروهى پديد آيند كه قرآن مى خوانند اما از گلويشان پايين تر نمى رود. مسلمان ها را مى كشند ولى متعرض بت پرستان نمى گردند. از اسلام مانند رها شدن تير از كمان خارج مى شوند و اگر من دركشان كنم، مانند قتل عاد و ثمود، همه آنها را از ميان خواهم برد.(2)

عملكرد تند خوارج با جريان ذوالخويصره و برخورد اهانت آميز وى نسبت به ساحت مقدّس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و گفتار آن حضرت در آن مقطع پايان نيافت بلكه با توجه به خطرات آينده اين گروه و ضربه هاى سنگينى كه از سوى آنها پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)متوجه اسلام و مسلمانان گرديد، پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در موارد مختلف و در ضمن حديث هاى متعدد، اوصاف و مشخّصات آنها را بيان كرد تا مسلمانان با انحراف فكرى و اعتقادى آنان آشنا شوند و تحت تأثير تعبّد و تنسّك ظاهريشان قرار نگيرند.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صحيح مسلم كتاب الزكات باب ذكر الخوارج، حديث شماره 1063

2 ـ همان، ح 1064

3 ـ اخبار مربوط به خوارج، در صحيح بخارى، در ضمن نُه حديث و در صحيح مسلم و ساير صحاح و مسانيد، در طى سى حديث آمده است.



و ما در اين جا تنها به نقل سه مشخصّه و ويژگى آنان، كه بيش از ساير اوصافشان مورد عنايت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قرار گرفته و با بحث ما بى ارتباط نيست، بسنده مى كنيم:

اهتمام خوارج به عبادت و تلاوت قرآن

يكى از اوصاف خوارج كه در حديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مورد توجه خاص قرار گرفته، كثرت عبادت و مقيد بودن آنان به نماز و روزه و قرائت قرآن است; به حدّى كه عبادت ساير مسلمانان نسبت به عبادت آنها حقير و كم مى نمايد و اين موضوع در احايث متعدد منعكس گرديده است:

رسول خدا آنجا كه از آينده همفكران «ذو الخويصره» سخن مى گفت، چنين فرمود: «فانّ له أصحاباً يحقر أحدكم صلاته مع صلاتهم و صيامه مع صيامهم».(1)

و در حديث ديگر فرمود: «يخرج في هذه الاُمّة قومٌ تحقرون صلاتكم مع صلاتهم».(2)

امير مؤمنان(عليه السلام) ضمن سخنانى در جنگ نهروان خطاب به لشكريانش چنين فرمود: «أيها الناس إنّي سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله) يقول يخرج قوم من أمّتي يقرءون القرآن ليس قراءتكم إلى قراءتهم بشيء و لا صلاتكم إلى صلاتهم بشيء و لا صيامكم إلى صيامهم بشيء، يقرءون القرآن يحسبون أنّه لهم و هو عليهم لا يجاوز صلاتهم تراقيهم يمرقون من الاسلام كما يمرق السهم من الرّمية».(3)

دور شدن خوارج از اسلام

دوّمين ويژگى خوارج، كه در متن احاديث به آن تكيه شده، فاصله گرفتن آنها از اسلام و دور شدنشان از روح قرآن است كه در اثر غرور و تحجّر حاضر نيستند از هيچ ناصحى نصيحت بپذيرند و از هدايت هيچ هدايتگرى بهره گيرند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صحيح مسلم، ح148

2 ـ همان، ح147

3 ـ همان، ح156


 


«انّ بعدي من امّتي قوم يقرئون القرآن لا يجاوز حلاقيمهم يخرجون من الدّين كما يخرج السهم من الرمية ثمّ لايعودون فيه هم شرّ الخلق و الخليقة»(1) آرى، ديگر اميدى به توبه و بركاتشان به سوى اسلام نيست، همان گونه كه تير پس از خروج از كمان، ديگر به آن باز نمى گردد.

تكفير مسلمانان

يكى ديگر از خطرناكترين ويژگى هاى خوارج، تكفير مسلمانان بود و هر مسلمان متعهّد را كه با عقيده و تفكّر انحرافى آنان موافق نبود مرتد و خارج از اسلام مى دانستند كه در صورت عدم توبه بايستى به قتل برسند در صورتى كه كوچكترين تعرض را نسبت به مشركان و بت پرستان روا نمى دانستند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «يقتلون أهل الإسلام و يدعون أهل الأوثان».(2)

و اين انديشه باطل بود كه موجب پيدايش جنگ نهروان و كشته شدن مسلمانان در مقاطع مختلف گرديد.

 

از احمد بن تيميه تا محمد بن عبدالوهاب

عقيده و عملكرد خوارج چون مخالف قوانين اسلام وبرنامه هاى قرآن بود و عقيده وباورى خودساخته به حساب مى آمد، پس از مدتى، تنها در كتاب ها از آن به عنوان يك حادثه تاريخى ياد شد و همچنان در بوته فراموشى بود پس از چندين قرن، يعنى در آستانه قرن هشتم، احمد بن تيميه در شام مطالبى را در مسائل مختلف اسلامى; در اصول عقايد و فروع احكام، كه بر خلاف مسلّمات اسلام و مخالف با فتاواى علما و پيشوايان و در بعضى از مسائل موافق با نظريات خوارج بود، مطرح كرد و از طريق سخنرانى ها و نوشته هايش به تبليغ و ترويج آراء خود پرداخت و در اين راه تلاش فراوان نمود.

علما و دانشمندان از شام و مصر و بغداد در مخالفت با نظريات او به ميدان آمدند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صحيح مسلم، ح158

2 ـ همان، ح1064



از راه تأليف و مناظره، به نقد عقايد او پرداختند و بر انحراف و ارتداد او فتوا صادر  كردند. ابن تيميه پس از چند بار زندانى شدن در مصر و شام، سرانجام در سال 728  هـ .ق. در زندان دمشق از دنيا رفت.

نوآورى ها و ابراز مطالب عوام پسندانه او موجب گرديد كه على رغم مخالفت علما و متكلّمان، گروهى هم از نظريات وى استقبال نمايند و به وى بگروند. در اين گرايش ها، افزون بر تلاش و تبليغ او، زندانى شدن و مظلوم نمايى اش نيز نقش مؤثر و تأثير بسزايى داشت و همچنين حمايت جدّى شاگرد صميمى و هم عقيده اش «ابن قيّم»، كه در كتابها و تأليفات خود آراء و نظريات استادش را تبيين و نشر نمود، در پيشرفت افكار «ابن تيميه» نقش اساسى ايفا كرد.

با اين همه، همان گونه كه پيشتر اشاره كرديم، مخالفت علما و فقهاى مذاهب سه گانه «شافعى، حنفى و مالكى» با عقايد ابن تيميه، موجب گرديد كه در مدت كوتاهى، فتاواى او متروك و تأليفاتش همانند تأليفات ابى قيّم از صحنه خارج شود و در انزوا بماند.

وضع به همين منوال بود تا اينكه در قرن يازدهم، در نجد حجاز فردى به نام محمّد بن عبدالوهاب پا به عرصه حيات گذاشت و پس از چهار قرن بارديگر به تبليغ و ترويج عقايد ابن تيميه پرداخت و به عللى كه اشاره خواهيم كرد، او توانست اين فتاوا را به مرحله اجرا در آورد و آنچه در لابلاى تأليفات ابن تيميه و ابن قيّم بود، در صحنه عمل پياده كند.

چون درباره شرح حال و نقد عقايد و آراء ابن تيميه و دو شاگرد و همفكرش; ابن قيّم و ابن عبدالوهّاب از سوى طرفداران و مخالفانشان كتاب هاى متعدّدى تأليف و مقالات زيادى ارائه شده است، ما در اينجا به عنوان مقدمه، خلاصه اى از تاريخ زندگى و بعضى از عقايد و فتاوايشان را با استناد به تأليفات و كتابهاى خودِ آنها، در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم:

تقى الدين احمد ابن تيميه در سال 661 در «حران» از توابع شام ديده به جهان گشود و تحصيلات اوّليه را تا 17 سالگى در آن سرزمين به پايان برد سپس به همراه پدرش



عبدالحليم، از ترس مغولان به دمشق رفت. تا سال 698 چيزى از احمد شنيده نشد ولى از آغاز قرن هشتم به تدريج افكار شاذّ و انحرافى وى بروز يافت و در هر مقطعى با اظهار نظر مخالف مسلّمات اسلام و آراى مشهور و رايج مسلمانان، افكار عمومى را متشنج مى كرد و پس از بارها زندان رفتن و تبعيد شدن در شام و ديار مصر، در سال 728 در زندان دمشق از دنيا رفت. ابن تيميه به عنوان يك عالم حنبلى و صاحب تأليفات، در كنار نقاط ضعف در مسائل عقلانى، طبعاً نقاط مثبتى نيز داشته است، منتها هواداران وى تنها به نقاط مثبت او چشم دوخته و با چشم پوشى از خطاهايش به ستايش مطلق وى پرداخته اند ولى آزاد انديشان بر هر دو جنبه نظر افكنده و نقّادانه با وى برخورد كرده اند و ديدگاه هاى او را با آموزه هاى انبيا و اولياى الهى مغاير شمرده و در نقد وى كتابها نوشته اند.

ده ها نفر از علماى معاصر او و همچنين دانشمندانى پس از وى، عقايد او را نقد و ردّ نموده اند.

ابن تيميه و جسارت به بزرگان

كتاب هاى موجودِ ابن تيميه; از جمله «منهاج السنه»(1) نشانگر اين است كه بر خلاف روش علماى دين و فقها و دانشمندان، كه در مقابل مخالفانشان ادب و احترام را مراعات نموده و از آنها به نيكى و عظمت ياد مى كنند، او در كوبيدن علماى دين جسور و در به كارگيرى الفاظ اهانت آميز و دور از ادب نسبت به مخالفانش سر آمد بوده است. آرى، او در منهاج السنه نسبت به علاّمه حلّى و شيعه و گاهى به ساحت مقدّس ائمه هدى(عليهم السلام)جسارت و هتّاكى زيادى نموده است و در جاى جاى اين كتاب و در فصول مختلف آن، تحت عناوين «حماقات الشيعه» و «الإمام المنتظر و خرافاتهم فيه» و... تهمت ها و افتراها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يكى از معروف ترين كتاب هاى ابن تيميه، منهاج السنه است در چهار جلدِ بزرگ آوا اين كتاب را در ردّ كتاب «منهاج الاستقامه في اثبات الامامه تأليف عالم بزرگ شيعه، علاّمه حلّى» (م 726ق.» نوشته است. آنچه در اين پيشگفتار از منهاج السنّه نقل مى شود از چاپ اوّل اين كتاب است كه در بولاق مصر به طبع رسيده است.



ى زيادى بر قلم رانده است.

البته اين رويه ابن تيميه، بر شيعه و پيشوايانشان منحصر نيست بلكه او درباره بزرگان صحابه و علماى اهل سنّت نيز اين شيوه را در پيش گرفته و اعتراضات تند و
جسارت هاى فراوان نسبت به آنان نموده است.

ابن حجر عسقلانى با حمايت و خوشبينى خاصى كه نسبت به ابن تيميه دارد درباره رويه خلاف اخلاق او مى نويسد:

تسلّط ابن تيميه بر علوم مختلف از فقه و تفسير و حديث و استعداد و قدرت بى رقيب او در فن خطابه و سخنرانى، موجب پيدايش حالت عُجب و خودپسندى در وى گرديده بود و لذا همه علما را از كوچك و بزرگ و ضعيف و قوى و قديم و جديد، مورد حمله و جسارت قرار مى داد; به طورى كه در يكى از سخنرانى هايش از عمربن خطاب ياد نموده و او را مورد انتقاد تند قرار داد و شديداً تخطئه نمود، چون مطالب اهانت آميز او درباره خليفه به سمع يكى از علماى وقت به نام «شيخ ابراهيم» رسيد به مقام رد و انكار ابن تيميه برآمد; به طورى كه او نتوانست مخالفت شيخ ابراهيم را ناديده بگيرد لذا شخصاً به نزد او رفت و از جسارتى كه نسبت به عمربن خطاب كرده بود در محضر او اعتذار و استغفار كرد و اظهار ندامت نمود.(1)

باز ابن حجر مى گويد: ابن تيميه درباره على بن ابى طالب چنين مى گفت: او در هفده مورد اشتباه و با نص صريح قرآن مخالفت ورزيده است.

در مقايسه امير مؤمنان(عليه السلام) و عثمان بن عفان چنين مى گفت: اما على بن ابى طالب فردى بود جاه طلب و رياست دوست و چون هدف او در تمام جنگ هايش نيل به رياست و به دست آوردن خلافت بود و نه پيشبرد اسلام و حمايت از قرآن، لذا در همه اين جنگ ها مخذول و با شكست مواجه گرديد و امّا عثمان داراى روحيه حبّ مال و ثروت اندوزى بود و به همين جهت هم كشته شد.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الدرر الكامنه، ج1، ص154

2 ـ همان.


 


باز ابن حجر نقل مى كند: ابن تيميه در يك جلسه نسبت به امام غزالى جسارت و بر
وى ناسزا گفت، به طورى كه گروهى بر ضد او قيام كردند و نزديك بود او را از بين ببرند ولى جان سالم به در برد. همچنين او از محى الدين عربى بد گويى مى كرد و او را سبّ و
لعن مى نمود.(1)

 

ابن تيميه و عدم اختيار همسر

انتقاد اهانت آميز ابن تيميه از خلفا و تحقير او نسبت به علما و شخصيت هاى دينى و مخالفت او با عقايد قطعى و فتاواى پيشوايان و ائمه اهل سنت، نشانگر اين است كه وى از روحيه معتدل برخوردار نبود و اينكه او در طول نزديك به هفتاد سال زندگى، در حالى كه خود را شيخ الاسلام مذهب حنبلى مى دانست، حاضر نشد همسر اختيار كند، مهم ترين عامل آن را بايد در همان عدم تعادل روحى و تزلزل فكرى اش جستجو كرد.

ابن قيّم: بى شك بزرگ ترين شاگرد و حامى بى چون و چرا و مدافع جدّى ابن تيميه، ابن قيّم جوزى (متوفاى 751ق .) است. او تبليغ و ترويج افكار و آراء استاد خويش را در حال حيات و پس از مرگ وى بر عهده گرفت و با مخالفان او در افتاد و در تأليفات و كتابهايش با نظم و نثر، به ترويج عقايد او پرداخت و در همين راه مانند استادش رنج زندان و تازيانه را به خود هموار ساخت.

و لذا وهابيان در نقل عقايد و آراء خويش، مانند تأليفات ابن تيميه به كتاب هاى ابن قيّم هم استناد مى كنند و براى اثبات نظريات خود، به گفتار او تمسك مى جويند. از اين جهت ما هم در چند مورد به فتاواى وى اشاره خواهيم كرد.

محمّد بن عبدالوهاب بنيان گذار وهابيت

مذهب وهابى و وهابى گرى منسوب است به شيخ محمّد بن عبدالوهاب تميمى نجدى و اين نسبت از نام پدر او «عبدالوهاب» گرفته شده است. گرچه وهابى ها اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان.



نسبت را قبول ندارند و مى گويند «وهّابى» را دشمنان آنان به آنها اطلاق نموده و لذا خود
را گاهى به اعتبار محمّد عبدالوهاب «محمّدى» و گاهى به اعتبار پيرويشان از صحابه و سلف صالح به اعتقاد خودشان «سلفيّه» مى نامند. شيخ محمّد در سال 1115 ق . در شهر «عُيينيّه» از توابع نجد حجاز تولّد يافت. پدرش در آن شهر قاضى بود و از علماى حنبلى به شمار مى رفت.

شيخ محمّد در دوران كودكى به مطالعه كتاب هاى مذهبى; از تفسير، حديث، فقه و همچنين مطالعه آراء و عقايد مختلف سخت علاقه مند بود.

او فقه حنبلى را در زادگاهش و در نزد پدر آموخت. سپس براى تكميل معلومات رهسپار مدينه منوّره گرديد و در آنجا به تحصيل پرداخت.

«احمد زينى دحلان» مورخ و معاصر شيخ محمد مى نويسد، محمّد عبدالوهاب در همان دوران تحصيل گهگاه مطالبى بر زبان مى راند كه از عقايدى خاص حكايت داشت; به طورى كه اساتيد وى نسبت به آينده اش نگران شده و مى گفتند: اگر اين فرد به تبليغ بپردازد، گروهى را گمراه خواهد كرد.

محمّد بن عبدالوهاب چندى بعد، مدينه را به سوى نقاط ديگر ترك كرد. چهار
سال در بصره و پنج سال در بغداد و يك سال در كردستان و دو سال در همدان و
اندك زمانى هم در اصفهان و قم رحل اقامت افكند، آنگاه به «حريمله» زادگاه پدرش رفت و تا زمانى كه پدرش زنده بود، وى كمتر سخن مى گفت و گاهى ميان او و پدرش نزاعى در مى گرفت ولى پس از درگذشت پدرش به سال 1153 كه شيخ محمد 38 سال داشت پرده از روى عقايد خود برداشت و تبليغات او در اين شهر افكار عمومى را بر آشفت; به گونه اى كه ناگزير شد اين شهر را به عزم اقامت در «عُيينيّه» زادگاهش ترك كند. پس از مدت كوتاهى اين شهر را نيز به اجبار ترك نمود و به ناچار نقطه سومى به نام «درعيه» را كه محمّد بن سعود جدّ آل سعود به عنوان رييس قبيله بر آن منطقه حكومت مى كرد، براى خود برگزيد.

او دعوت خود را با حاكم درعيه در ميان نهاد و هر دو پيمان بستند كه رشته دعوت از آن محمّد بن عبدالوهاب و زمام حكومت در دست محمّد بن سعود باشد و براى



استحكام اين روابط ، ازدواجى نيز ميان دو خانواده صورت گرفت. محمّدبن عبدالوهاب تبليغ خود را در پرتو قدرت حاكم آغاز كرد و به زودى هجوم به قبايل اطراف و شهرهاى نزديك شروع شد و سيل غنائم از اطراف و اكناف به شهر درعيه كه شهر فقير و بدبختى بود سرازير گرديد. و اين غنايم جز اموال مسلمانان منطقه نجد نبود كه با متّهم شدن به
شرك و بت پرستى كه در صفحات آينده ملاحظه خواهيد كرد، اموال و ثروتشان بر سپاه محمّد بن عبدالوهاب حلال شده بود. و اين تهاجمها و قتل و غارتها از سوى وهابيان توسعه و ادامه يافت تا در حجاز يك حكومت سياسى ـمذهبى كه مذهب آن وهابيگرى و اجراى عقايد و آراء ابن تيميه بود به وجود آمد.

عوامل پيشرفت محمّد بن عبدالوهاب

بى شك آراء و عقايد محمّد بن عبدالوهاب از آراء و عقايد ابن تيميه مايه گرفته و سخنان او همانها است كه پنج قرن قبل از او ابن تيميه و ابن قيم اظهار داشته بودند. اينك اين سؤال مطرح است كه چرا ابن تيميه با مخالفت هاى شديد مواجه شد و با دشوارى هاى بسيار و زندانى شدن كه متحمّل گرديد هيچگاه نتوانست عقايد خود را اجرا نمايد ولى بر عكس شيخ محمّد توانست دعوت خود را در نجد و سپس در منطقه حجاز منتشر و آراء و فتاوايش را جامه عمل بپوشاند.

در پاسخ اين سؤال، بايد به چندنكته توجّه داشت:

1ـ محيط دور از معارف

همانگونه كه پيشتر گفتيم، ابن تيميه آراء و عقايدش را در شهرهايى مانند دمشق و قاهره كه از مراكز عمده علما و قضات صاحب نفوذ مذاهب سه گانه «مالكى، حنفى و شافعى» بود، اظهار نمود و در نتيجه با مخالفت سخت اين علما رو به رو شد. با وى به بحث و مناظره پرداختند و در رد گفته هاى او، كتاب هاى زياد تأليف و بر انحراف و
ارتداد او فتوا صادر نمودند و بارها به زندان افتاد و سرانجام هم در زندان رخت از
جهان بر بست.

امّا شيخ محمّد در نجد به اظهار و نشر عقايد خود پرداخت كه مردم آن را افراد



بدوى و دور از تمدن و معارف تشكيل مى داد كه در آن وقت شايد بزرگترين علماى آن ناحيه شيخ عبدالوهاب پدر شيخ محمّد و شيخ سليمان برادرش بود. گرچه اين دو تن شروع به مخالفت با او نمودند و و اوّلين كتاب را در ردّ شيخ محمّد برادرش نوشت(1) ولى
با توجه به وضع مردم آن سامان اينگونه مخالفت ها اثرى نداشت. نجديان مردمى بودند در نهايت بساطت و سادگى و داراى ذهنى صاف و خالى و آماده پذيرش هر سخن تازه، به خصوص اگر در پوشش «توحيد» كه شيخ محمّد مدعى بود عرضه شود.

2 ـ دستيابى به ثروت

عامل ديگرى كه مردم نجد را به سوى محمّد بن عبدالوهاب كشاند، متّهم كردن تمام مسلمانان به شرك و بت پرستى بود، آن هم از سوى كسى كه به عنوان عالم و فقيه مذهب حنبلى شناخته مى شد و لذا در حملاتى كه وهابيان به مردم نجد و ساير نقاط ; مانند حجاز، يمن، شام و عراق مى كردند، ريختن خون مردم آن شهر و به غنيمت بردن ثروت آن ها را حلال مى دانستند و اين تفكّر در پيشرفت و تداوم راه شيخ محمّد، آن هم در ميان مردمى كه از نظر اقتصادى در سخت ترين شرايط بودند، نقش موثّرى را ايفا مى نمود و مردم به ويژه اعراب باديه نشين از هر طرف به سوى او روى مى آوردند و در اجراى فرمان او سر از پا نمى شناختند.

3 ـ حمايت سياسى نظامى

عامل ديگر در گسترش وهابيت، حمايت سياسى ـ نظامىِ آل سعود از اين آيين است كه طى پيمانى كه در ميان شيخ محمّد و محمّد بن سعود منعقد گرديد وهابيت از ابتداى دعوت شيخ محمّد از پشتيبانى قوى اين خاندان به عنوان رييس يك قبيله بزرگ برخوردار بوده و اين حمايت و پشتيبانى تا امروز ادامه داشته و حكومت سعودى خود را براى گسترش اين آيين و صرف هزينه هاى سنگين متعهّد مى داند.

4 ـ به كارگيرى قهر و غلبه

عامل مهم ديگر در پيشرفت وهابيان در حجاز، قهر و غلبه و به كارگيرى زور و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ به نام «الصواعق الالهيه» نسخه هايى از اين كتاب كه در استانبول چاپ شده است در كتابخانه بزرگ آيت الله العظمى مرعشى نجفى موجود است.


 


شمشير و قتل و غارت و ايجاد رعب و وحشت در همگان بود. كشت و كشتارى كه وهابيان در شهرهاى مختلف حجاز و شام و يمن و عراق انجام دادند، هر انسان را به شگفتى وامى دارد و از شنيدن اين جنايت لرزه بر تن مستولى مى گردد. به عنوان نمونه به دو مورد از اين جنايات هولناك اشاره مى كنيم:

كشت و كشتار وهابيان در طائف

جميل صدقى زهاوى، مورخ سعودى، در خصوص فتح طائف به دست وهابيان مى نويسد:

از زشت ترين كارهاى وهابيان، قتل عام مردم در شهر طائف بود كه بر صغير و كبير رحم نكردند. طفل شيرخوار را بر روى سينه مادرش سر مى بريدند. جمعى را كه مشغول فراگرفتن قرآن بودند، همه را كشتند. چون در خانه ها كسى باقى نماند به دكانها و مساجد رفتند و هر كه بود حتّى گروهى را كه در حال ركوع و سجود بودند كشتند. كتابها را كه در ميان آنها تعدادى مصحف شريف و نسخه هايى از صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتب حديث و فقه بود، در كوچه و بازار افكندند و پايمال كردند. اين واقعه در ذى قعده سال 1217 اتفاق افتاد.(1)

 

تهاجم وهابيان به عتبات عاليات

كشتار وهابيان در عتبات عاليات به راستى صفحه اى سياه در تاريخ اسلام است. صلاح الدين مختار كه از نويسندگان وهابى است، مى نويسد: در سال 1216 ق . امير سعود با لشكرى بسيار، متشكّل از مردم نجد و عشاير جنوب و حجاز و تهامه و ديگر نقاط ، به قصد عراق حركت كرد. وى در ماه ذى قعده به شهر نزديك شد و آنجا را محاصره كرد. سپاهش برج و باروى شهر را خراب كرده، به زور وارد آن شدند و بيشتر مردم را، كه در كوچه و بازار و خانه ها بودند، به قتل رساندند و سپس نزديك ظهر با اموال و غنائم فراوان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الفجر الصادق، ص22، به نقل وهابيت مبانى فكرى و كشف الارتياب، ص24



از شهر بيرون رفتند و در نقطه آبى به نام ابيض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را
خود سعود برداشت و بقيه به نسبت هر پياده يك سهم و هر سواره دو سهم بين مهاجمين تقسيم شد.(1)

دكتر عبدالجواد كليددار كه خود اهل كربلا است در تاريخ كربلا و حائر حسينى تعداد كشته شدگان از اهالى كربلا و زائران ايرانى و غير ايرانى را بيست هزار نفر نقل مى كند و مى گويد: پس از اينكه امير سعود از كارهاى جنگى فراغت يافت به طرف خزينه هاى حرم رفت. اين خزائن از اموال فراوان و اشياى نفيس انباشته بود. وى هر چه در آنجا يافت برداشت. مى گويند او درِ مخزنى را باز كرد كه سكه ههاى بسيار در آن گرد آورى شده بود. از جمله چيزهايى كه به چنگ آورد، گوهر درخشان بسيار بزرگ و بيست قبضه شمشير كه همه با طلا زينت يافته و با سنگ هاى قيمتى مرصع شده بود، ظرف هاى زرّين و سيمين و فيروزه و الماس و ذخائر گران قيمتِ ديگر، همه را برداشت. ديگر چهارهزار شال كشميرى، دو هزار شمشير طلا، تعداد زيادى تفنگ و سلاح ديگر، همه به غارت رفت.

كربلا پس از اين حادثه به وضعى در آمد كه شعرا براى آن مرثيه مى گفتند.

در ماه جمادى الأولى 1223 امير سعود مجدداً و با نيروى بسيار به عراق و به شهر كربلا يورش برد. ولى اين بار مردم اين شهر در اثر ثمرات تلخ حمله پيشين از آمادگى كامل برخوردار بودند. نيروهاى وهابى شهر را به گلوله بستند، امّا نتوانستند وارد آن شوند و لذا از محاصره كربلا صرف نظر كرده و آنجا را ترك نمودند. امير سعود پس از قتل عام مردم كربلا بارها به شهر نجف نيز حمله برد و گاهى به افرادى كه در بيرون شهر دست مى يافت مى كشت ولى در اثر آگاهى و آمادگى مردم نجف و مخصوصاً علما و در رأس آنها عالم بزرگ شيعه مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء، سپاه وهابى مجبور به عقب نشينى شد.

 

ابن تيميه و محمّد بن عبدالوهاب از نگاه ابو زهره:

محمّد ابو زهره، نويسنده معروف مصرى اين موضوع را كه اصل وهابيت برگرفته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ المملكه العربيه السعوديه، ج3، ص73، به نقل وهابيت مبانى فكرى. نوشته آيت الله سبحانى.



شده از آراء و افكار ابن تيميه است، مانند همه كسانى كه با عقايد و آراء آنان آشنايى دارند، تأييد مى كند. آنگاه نكاتى را بر آن مى افزايد. اين نكات چون مناسب با بحث ما و موجب آشنايى بيشتر با ديدگاه ها و عملكردهاى اين گروه است، خلاصه گفتار او را در اينجا مى آوريم:

نويسنده مزبور در مورد تفاوت هايى كه در دعوت محمّد بن عبدالوهاب و ابن تيميه وجود دارد، چنين مى نويسد: «وهابيان در حقيقت بر آنچه ابن تيميه اظهار داشته بود چيزى نيفزودند، ليكن از ابن تيميه شدّت عمل بيشترى به خرج دادند و در عمل امورى را انجام دادند كه ابن تيميه متعرض آنها نشده بود و اين امور در چند چيز خلاصه مى شود:

1 ـ بر خلاف ابن تيميه كه دايره مسائل عبادى را تنگ تر نموده است، وهابيان بعضى از امور عادى را نيز خارج از منطقه اسلام دانستند و به اين مناسبت دخانيات را حرام اعلام كردند و در تحريم آن سخت گيرى نمودند و عوام وهابى كسى را كه دود بكشد همانند مشركين مى دانند كه ايشان از اين جهت مانند خوارج هستند كه هر كس را مرتكب گناه بشود كافر مى دانند.

2 ـ وهابى ها در ابتداى امر، قهوه و امثال آن را بر خود حرام كردند امّا به طورى كه امروزه ديده مى شود، در آن سهل انگارى نمودند.

3 ـ وهابى ها تنها به دعوت و تبليغ اكتفا نكردند بلكه بر روى مخالفان خود شمشير مى كشيدند و مى گفتند با بدعت ها جنگ مى كنيم.

4 ـ وهابيان هر ده و شهرى را تسخير مى كردند، به ويرانى ضريح ها و قبور مى پرداختند. از اين روى پاره اى از نويسندگان اروپايى به آنها «ويران كنندگان معابد»
لقب داده اند. او اضافه مى كند كه اين سخن مبالغه است; زيرا ضريح ها با معابد تفاوت
دارد.

5 ـ وهابيان به امور كوچكى پرداختند كه طبق عقيده خود آنها نه بت پرستى بود و نه مقدمه بت پرستى و از جمله آنها عكاسى بود كه علمايشان به حرمت آن فتوا دادند ولى حاكمانشان قبول نكردند.



6 ـ وهابى ها مفهوم بدعت را به طرز غريبى وسعت دادند، تا آن حد كه پرده بستن به روضه شريف نبوى(صلى الله عليه وآله) را بدعت شمردند.(1)

گفتنى است، مسأله عكاسى در گفتار ابوزهره به عنوان مثال ذكر شده است; زيرا وهابى ها در ابتداى امر با هر نوع پديده جديد و دگرگونى در زندگى، مانند تلگراف و تلفن و دوچرخه و اتومبيل مخالف بودند و آن را بدعت و حرام مى دانستند ولى عبدالعزيز كه بر حرمين شريفين مسلط گرديد، ناچار بود وضع حكومت خود را با اوضاع روز جهان تطبيق دهد و لذا على رغم خشم پيروان متعصب محمدبن عبدالوهاب استفاده كردن از مصنوعات جديد را تجويز و با ورود آنها به حجاز موافقت نمود، همان گونه كه امروزه استعمال دخانيات از سوى وهابيان تجويز شده است.

 

نگاهى به عقايد و آراء وهابيان

همان گونه كه پيش از اين اشاره كرديم، وهابيان داراى عقايد و فتاواى خاصى، بر خلاف عقيده قطعى مسلمانان و بر خلاف فتواى فقها و پيشوايان; اعم از شيعه و اهل سنت مى باشند و گفتيم كه آنها در اين آراء و عقايد مسبوق به سابقه بوده و آنچه دارند از ابن تيميه حرانى فرا گرفته و آراء و افكار او را احيا و اجرا كرده اند.

اكنون در هر دو موضوع «عقايد» و «احكام فقهى» به عنوان نمونه به نقل چند مورد مى پردازيم:

 

عقيده به تجسم و جهت براى خدا

متأسفانه توحيد مورد نظر ابن تيميه يك توحيد جسمانى است، بر خلاف نظريه قطعى اسلام كه خداوند متعال را از هر نوع جسم و جسمانيت تنزيه نموده، و بر خلاف شعار قرآن مجيد كه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْء» و بر خلاف تلاش متكلّمين و فلاسفه اسلامى كه در طول ساليان دراز به نقد تجسيم پرداخته و معتقدين به جسم و ماده بودن خداوند را
خارج از حوزه و حيطه اسلام معرفى نموده اند و بزرگترين دليل بر تحريف تورات فعلى،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محمد ابوزهره، العقائد الاسلاميه، ص343



آن بخش از آيات آن را دانسته اند كه خدا را موجود جسمانى مى داند و به زمين مى آورد و
به خيمه يعقوب(عليه السلام)وارد مى كند تا با او كشتى بگيرد.(1)

آرى، ابن تيميه براى خداوند مكان و جهت قائل شده و در بالاى عرش قرارش داده كه فقط در اوقات خاصى به آسمان پايين فرود مى آيد. به عقيده او خداوند قابل رؤيت است و در روز قيامت با همان چشم مادى او را خواهيم ديد.

ابن تيميه اين عقيده خود را براى اولين بار در سال 698 ق. در مسجد دمشق و در سخنرانى هايش اظهار و اعلان نمود كه موجب خصومت و نزاع و تشنج و بلوا در دمشق گرديد و خشم علما و فقها را برانگيخت.

و دامنه آن تا قاهره و اسكندريه كشيده شد. حاكم دمشق براى حفظ آرامش و به طور موقت به اين شورش پايان داد ولى اين آرامش گذرا و مانند آتش زير خاكستر بود; زيرا در سال 705 ق. اين شورش و بلوا در اثر طرح مجدد عقيده تجسم به وسيله ابن تيميه و به صورت حادى پديدار گرديد.

و لذا از طرف علما و قضات مصر براى كشف حقيقت قضيه، ابن تيميه به قاهره فراخوانده شد و پس از بحث و مناظره بر انحراف او حكم صادر و به مدت يك سال و نيم زندانى گرديد. و پس از آزادى از زندان قاهره به اسكندريه تبعيد گرديد سپس به دمشق مراجعت نمود.

 

انگيزه ابن تيميه در گرايش به تجسم

قبل از ورود به اصل موضوع، لازم است به اين پرسش پاسخ داده شود كه انگيزه گرايش ابن تيميه به تجسم به عنوان يك عالم دينى چيست؟ و چگونه ممكن است كسى كه حشر و نشرش با قرآن و حديث است، بگويد خداوند داراى مكان و قابل رؤيت و متشكل از اعضايى مانند اعضاى يك انسان است؟

در پاسخ اين سؤال مى گوييم: همان گونه كه در صفحات گذشته مطرح گرديد، يكى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اين بحث به جلد اول كتاب بيان ترجمه نويسنده با همكارى آقاى هريسى مراجعه شود.



از آفات و خطرهاى بزرگ براى هر مذهب و مكتب، كج فهمى ها و تندروى ها و
برداشت هاى غلط و انحرافى و احياناً عُجب و غرورها است.

و يكى از نمونه هاى بارز اين كج انديشى هاى دينى در ابن تيميه و طرز تفكر او در مسأله توحيد و خداشناسى و بعضى از فتاواى فقهى وى متبلور گرديده است و در اعتقاد ابن تيميه به جسمانى بودن خداوند، دو عامل مؤثر بوده و دو علت سبب گرايش وى به اين عقيده و بينش گرديده است:

يكى عدم شناخت صحيح از جهان هستى و ديگر جمود بر ظواهر الفاظ است.

آرى كلمات و گفتارهاى ابن تيميه نشانگر اين است كه او از جهان هستى شناخت صحيح نداشته و مانند ماديون، در اين عالم جز طبيعت و امور مادى و جسمانى، به چيزى قائل نبوده و به اصطلاح، وى خارج از «ماوراء الطبيعه» را قبول نداشته است و اگر مى بينم كه براى اعقتاد خويش درباره توحيد، به منقولات تمسك جسته و با ظاهر بعضى از آيات و احاديث استدلال نموده است، اين حركت در واقع براى توجيه و تعليل اين عقيده درونى و بيان اين مكنون باطنى او بوده است.

گرچه اين جهت در پيدايش عقيده ابن تيميه به تجسيم، مورد توجه نويسندگان قرار نگرفته و در شرح حال و علت گرايش او به جسمانى بودن خدا، فقط مورد دوم را مطرح نموده اند، ولى اين موضوع در لابلاى كلمات او گاهى با اشاره و كنايه و گاهى به صراحت مطرح و به مادى و جسمانى بودن همه موجودات جهان هستى اصرار ورزيده و آنچه را كه خارج از دايره ماده و طبيعت مى باشد انكار نموده است:

او در پاسخ گفتار علامه درباره اوصاف خداوند: «انّه غير مرئى ولا مدرك بشىء من الحواس لقوله تعالى لاتدركه الابصار هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير»(1)چنين مى گويد «و اما اثبات موجود قائم بنفسه لايشار اليه و لايكون داخل العالم و لاخارجه فهذا ممّا يعلم العقل استحالته و بطلانه بالضرورة»(2) يعنى اثبات هر مجودى كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خدا قابل رؤيت و قابل درك با هيچ يك از حواس نيست زيرا خداوند مى فرمايد چشم ها او را نمى بيند ولى او همه چشم ها را مى بيند.

2 ـ منهاج السنه، ج1، ص218، چاپ بولاق مصر طبع اوّل.


 


به خود قائم باشد اما قابل اشاره نباشد و در درون و بيرون جهان هم نباشد چيزى است كه
عقل بطلان و محال بودن آن را به روشنى درك مى كند.

و اين گفتار ابن تيميه دقيقاً همان است كه مادى ها و كسانى كه به ماوراء طبيعت قائل نيستند در ردّ و انكار خدا مى آورند، چيزى كه نه با چشم مى توان ديد و نه قابل لمس است و نه داراى رنگ و بو است عقل از پذيرش آن امتناع دارد (دقت شود !)

جمود بر ظاهر الفاظ

دومين عامل و انگيزه گرايش ابن تيميه به جسمانى بودن خداوند، جمود او بر ظاهر الفاظ و انكار هر نوع معانى كنايى و مفاهيم استعارى است; زيرا مى دانيم در آيات و احاديث و به طور كلى در ادبيات عرب مانند همه زبان ها و بلكه بيش از همه زبان ها كنايه و مجاز گويى به طور گسترده به كار رفته است، ولى ابن تيميه هيچ يك از اين كنايات و استعاره ها را قبول ندارد و هر لغتى را كه در قرآن و حديث درباره اوصاف خداوند اطلاق گرديده، آن را اطلاق حقيقى مى داند و به مفهوم اوّلى آن حمل مى كند. او مى گويد چون در قرآن آمده است الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى{.(1) پس خداوند در محلى به نام عرش نشسته است همان گونه كه يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ{.(2) دليل بر اين است كه خداوند داراى دست است و...

ابن تيميه هم در سخنرانى ها و محاوراتش بر اين عقيده اصرار داشت و هم در كتاب ها و تأليفاتش; طورى كه ابن بطوطه، جهان گرد معروف در سفرنامه اش «رحله ابن بطوطه» تحت عنوان «الفقيه ذو اللّوثه» فقيه كم عقل مى نويسد: من در دمشق فقيه بزرگ حنابله تقى الدين ابن تيميه را ديدم كه در فنون مختلف سخن مى گفت با اينكه در عقل او چيزى بود ولى مردم شام به او شديداً احترام قائل بودند. ابن بطوطه مى افزايد: او در يكى
از جمعه ها در مسجد جامع مشغول وعظ و ارشاد بود و من نيز شركت داشتم; از جمله

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طه: 5

2 ـ فتح، 10



گفتار او اين بود كه خداوند از عرش به آسمان اول پايين مى آيد، مانند فرود آمدن من از منبر، اين سخن را گفت و يك پله از منبر پايين آمد. در اين هنگام فقيهى مالكى به نام «ابن
الزهراء» به مقابله برخاست و سخن او را رد كرد مردم به طرف دارى از ابن تيميه برخاستند و فقيه معترض را با مشت و كفش زدند تا آنجا كه عمامه از سرش افتاد !(1)

اين جريان را ابن حجر عسقلانى (متوفاى 753 ق.) معاصر ابن تيميه نيز نقل نموده با احتمال اين كه ممكن است اين موضوع ساختگى و جزو شايعات باشد.(2) در صورتى كه ابن بطوطه به عنوان يك نفر شاهد عينى بى طرف آن را ديده و جزئيات آن را مانند حوادث ديگر در سفرنامه اش نقل نموده است.

ابن تيميه در كتاب خود به نام «العقيدة الحموية الكبرى» به طور ادعايى مى گويد هيچ يك از سلف صالح و صحابه و تابعين نگفته اندكه خداوند در آسمان نيست و يا در فوق عرش نيست و كسى نگفته است خداوند در همه جا هست و نسبت همه مكان ها به او يكى است. و كسى نگفته است كه خدا نه در درون جهان است و نه در بيرون جهان و كسى نگفته است كه او قابل اشاره حسّى نيست.(3) او در منهاج السنه هم مى گويد: «نازل شدن خداوند در هر شب به آسمان پايين، جزو حديث هاى معروف و از حديث هاى ثابت در نزد عالمان حديث است و همچنين حديثى كه مى گويد خداوند در روز عرفه به بندگانش نزديك مى شود».(4)

ابن قيم شاگرد و هم فكر ابن تيميه، عقيده خويش و استادش را درباره جسمانى بودن خدا و اينكه او داراى مكان و جهت است و در بالاى عرش قرار دارد، در موارد متعدد از قصيده نونيه اش مطرح و بر آن اصرار ورزيده است او مى گويد: مى توان براى اين موضوع كه خداوند داراى مكان و در بالاى عرش است، هزار دليل بلكه دو هزار دليل اقامه نمود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رحله ابن بطوطه، ص 90، چاپ دار التراث بيروت.

2 ـ الدرر الكامنه، ج1، ص104

3 ـ ج1، صص451 و 452 به نقل از دائرة المعارف اسلامى ج187

4 ـ منهاج السنه، ج1، ص262



يا قومنا و الله ان لقولنا *** الفاً يدل عليه أو الفان

كلّ يدلّ بانّه سبحانه *** فوق السماء مباين الأكوان

والله فوق العرش جلّ جلاله *** سبحانه عن نفى ذي البهتان

و الله فوق العرش ينظر خلقه *** فانظره ان سمحت لك العينان

فالذاة خصّت بالسماء *** وانّما العلوم عم جميع ذي الاكوان(1)

 

عقيده به رؤيت خدا

دوّمين موضوع در عقيده ابن تيميه، مسأله رؤيت خداوند است كه او از طرفداران سر سخت مرئى بودن خدا در آخرت است و در اين زمينه، علاوه بر تأليفات ديگرش، در منهاج السنه بحث مفصلى كرده است. او در پاسخ علامه(رحمه الله) كه به غير مرئى بودن خدا با آيه لا تُدْرِكُهُ الأَبْصار{ استدلال نموده، مى گويد: علما و محدّثين بر اثبات رؤيت خدا اتفاق نظر دارند و حديث هاى متواتر و پياپى در اين زمينه نقل گرديده است; از آن جمله اين حديث است «انّكم سترون ربّكم كما ترون الشمس و القمر لاتضامّون في رؤيته»;(2)شما همان گونه كه آفتاب و ماه را مى بينيد خدا را خواهيد ديد و هيچ ازدحام و فشار بر شما وارد نخواهد گرديد.

ابن قيم نيز اين مطلب را اين چنين به نظم در آورده است:

انّ العباد يرونه سبحانه *** رؤيا العيان كما يرى القمران

و باز مى گويد

فيرون ربّهم جهرة *** نظر العيان كما يرى القمران(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يكى از كتاب هاى ابن قيم اعلام الموقنين و يكى ديگر القصيدة النونيّه است كه الكافية الشافية فى الانتصار للفرقة الناجيه ناميده است و داراى بيش از شش هزار بيت است كه اكثر اين اشعار بيان عقيده استادش ابن تيميه است. اين كتاب در دار المعرفه بيروت از روى نسخه اى كه در 1345 ق. در قاهره چاپ شده، افست گرديده است.

2 ـ منهاج السنة 1/216 ـ 215.

3 ـ القصيدة النونيه، ص243


 


اثبات ساير اعضا براى خدا

عقيده ابن تيميه درباره جسمانى بودن خدا بمسأله مكان و رؤيت، به طورى كه توضيح داديم، منحصر نيست بلكه او درباره خدا به ساير اعضا نيز قائل است و خدايى كه ابن تيميه معرفى مى كند، مانند انسان از اعضاى مختلف; چشم و دست و ساق و... تشكيل يافته است.

ما براى مراعات اختصار در اين زمينه به نقل گفتار ابن حجر بسنده مى كنيم. او مى گويد: كسانى كه مى گويند ابن تيميه به جسمانى بودن خداوند قائل است، به دليل اظهارات او در «العقيدة الحموية الكبرى» و «العقيدة الواسطيه» و ساير كتاب هاى او است كه در اين كتاب ها تصريح مى كند: آنچه در آيات و احاديث درباره صفات خداوند به كار رفته، مانند «يد»، «ساق»، «قدم»، «وجه» و... همه اينها صفات حقيقيه خدا است و نبايد هيچ يك از اين الفاظ را به كنايه و استعاره و مجازگويى حمل نمود; همان گونه كه ذات پروردگار حقيقتاً در بالاى عرش قرار گرفته است.(1)

 

توحيد از نظر وهابيان

به طورى كه قبلاً گفته شد، محمدبن عبدالوهاب پيرو ابن تيميه و احياگر عقايد و مجرى آراء و فتاواى او است و لذا آنچه محمد بن عبدالوهاب و پيروان او در مسائل عقيدتى و فتاواى فقهى مطرح نموده اند در دايره و محدوده آراء و عقايد ابن تيميه و ابن قيم بوده و تأليفات و اقوال آن دو را مستند و دليل خويش قرار مى دهند. و از اينجا است كه وهابيان در مسأله توحيد همان مطالب را تكرار نموده اند كه قبلاً از ابن تيميه نقل نموديم و لذا عبداللطيف نوه محمد بن عبدالوهاب كه از علماى وهابيان است در رساله چهارم از رسائل پنجگانه اش كه «هديه سنيه» ناميده است، در بيان بخشى از عقايد وهابيان مى گويد: «ما معتقديم كه خداوند همان گونه كه خودش فرمود الرَّحْمَنُ عَلَى
الْعَرْشِ اسْتَوَى{ در بالاى عرش نشسته و ما معتقديم خدا داراى دو دست مى باشد; زيرا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الدرر الكامنه، 1/155



فرموده است: } بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ{ و ما معتقديم او داراى چشم و صورت است; زيرا
فرمود: } وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ{ گرچه كيفيّت اين اعضا براى ما معلوم نيست و همه حديث ها را هم كه درباره صفات خدا از پيامبر نقل شده است تصديق و اعتراف مى كنيم كه در روز قيامت خدا به ميان بندگانش خواهد آمد و...(1)

 

فتاواى فقهى وهابيان

حرمت زيارت قبور انبيا

بخشى از عقيده وهابيان را در مهمترين و اساسى ترين موضوع كه مسأله توحيد و خداشناسى است ملاحظه فرموديد.

اكنون به نقل بعضى از فتاواى فقهىِ آنان، كه ارتباط مستقيم با بحث ما دارد، مى پردازيم: يكى از اين فتواها حرمت سفر براى زيارت قبور پيامبران و صالحان و حرمت توسّل و تبرك به آنان و ساختن حرم و بارگاه و تعمير قبور و مشاهد آنها است.

و اين موضوع اولين بار در سال 726 ق. در دمشق از سوى ابن تيميه مطرح و مجدداً موجب شورش و بلوا گرديد و اين شورش و فتنه، آنگاه به اوج خود رسيد كه علما و قضات متوجه شدند كه او در سال 710 ق. و شانزده سال قبل در حرمت زيارت قبور پيامبران و در حرمت توسّل و تبرك به آنها، كتابى به نام «اقتضاء الصراط المستقيم» تأليف نموده است، چون هر روز بر شدت فتنه و آشوب مى افزود و شعله هاى اين آتش به شهرهاى ديگر نيز سرايت مى كرد، حاكم وقت مصلحت را در اين ديد كه براى رفع فتنه و حفظ آرامش، ابن تيميه را در قلعه دمشق زندانى كند و او از اين تاريخ به مدت دو سال محبوس بود تا رخت از جهان بربست.

به هر حال ابن تيميه على رغم دلايل محكم بر استحباب زيارت قبور انبيا و به ويژه قبر پاك رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه يكى از عبادات بزرگ و شناخته شده در نزد همه مسلمانان
است، سفر براى زيارت آن حضرت و ساير انبيا و پيشوايان دينى را حرام و بدعت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كشف الارتياب، ص125


 


عملى شرك آميز معرفى كرده و بر اساس عقيده خودش كه ارتكاب هر عمل حرام،
موجب ارتداد مى شود، جان و مال چنين فردى را اگر توبه نكند مانند ساير مرتدين بر مسلمانان حلال دانسته و بايد هر چه سريع تر به قتل برسد. همان گونه كه واجب است اين قبرها و حرم ها كه نقش اصنام و اوثان را ايفا مى كنند هرچه زودتر تخريب و آثار آنها محو شود !

ابن تيميه در اين زمينه كتابى نوشته به نام «الجواب» و چند صفحه از «منهاج السنه» را نيز به اين موضوع اختصاص داده است.(1)در اين كتاب اخير گرچه مخاطب او همه مسلمانانند اما لبه تيز حمله او متوجه شيعيان است كه بيش از ساير مسلمانان براى مراقد ائمه(عليهم السلام) و پيشوايان خويش اهميت و احترام قائلند.

فتواهاى وهابيان درباره پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و...

وهابيان نيز به پيروى از ابن تيميه، درباره زيارت قبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و شخصيت آن حضرت و همچنين درباره مسلمانان، همان ديدگاه ها و فتواها را دارند; چون شرح و توضيح تك تك آنها به درازا مى كشد، از اين فتواها تنها به نقل آنچه مرحوم آية الله سيد محسن امين در كشف الارتياب آورده، بسنده مى كنيم:

آن مرحوم در فصلى تحت عنوان «اعتقاد الوهابيّين فى النّبى(صلى الله عليه وآله) و سائر الانبياء والصالحين و قبورهم» چنين مى گويد:

اعتقاد وهابى ها درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و شفيع قرار دادن او به پيشگاه خدا و توسّل جستن به آن حضرت و مخاطب قرار دادن او به تعبير «يا رسول الله» يا به تعبير «يا رسول الله بر من شفاعت كن» و يا «تو را به پيشگاه خدا وسيله قرار مى دهم» و همچنين تبرّك جستن به قبر او و نماز خواندن و دعا كردن در كنار اين قبر و تعظيم و احترام آن، همه اين اعمال شرك و كفر و بت پرستى و موجب حلال شدن مال و خون چنين افراد است; همان گونه
كه سفر كردن براى زيارت قبر وى حرام و منهدم ساختن قبر و گنبد او واجب است و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ 1 / صص 130 ـ 133


 


همچنين حرام است تبرك كردن خاك و لمس نمودن و بوسيدن قبر او و اين قبر اينك يكى از بت هاى دنيا بلكه بزرگترين بت ها است; همان گونه كه قبور ساير پيامبران و
صالحان چنين است.(1)

و مطالب ديگرى كه آن كه ذكر آنها متناسب با ادب و احترام به ساحت مقدس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نمى باشد.

مرحوم آية الله امين عاملى در فصل ديگرى تحت عنوان «اعتقادهم فى عموم المسلمين» مى نويسد: اعتقاد وهابيان درباره عموم مسلمانان اين است كه مسلمين پس از ايمان، به كفر برگشته اند و پس از توحيد به شرك گراييده اند; زيرا آنان در دين بدعت گذاشته و به جهت عبادت و زيارت و پرستش انبيا و صالحين، به كفر و شرك روى آورده اند; لذا جنگ با آنان واجب و ريختن خون آنان و تصرف اموالشان بر مسلمانان (وهابيان) حلال است !(2)

تخريب حرم ها و مقابر

اين است عقيده و بينش وهابيان درباره حرم ها و مقابر انبيا و صالحان و اين است رأى و فتوايشان در وجوب تخريب و منهدم كردن قبور پيشوايان و از اين جا است كه آنها به هر جا و به هر شهر و ديارى دست مى يافتند قبل از هر چيز به تخريب اين مشاهد و مزارات اقدام مى كردند و با خاك يكسان مى نمودند. به هنگام تسلط بر طائف گنبد عبدالله بن عباس را خراب كردند، پس از آن كه به مكه وارد شدند گنبدهاى متعلق به جناب عبدالمطلب جد رسول خدا و ابى طالب عموى آن حضرت و خديجه(عليها السلام) همسر آن بزرگوار و همچنين محل تولد پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حضرت زهرا(عليها السلام) را ويران نمودند و در جده گنبد و قبر حوا را از بين بردند و چون مدينه منوره را محاصره كردند قبل از ورود به شهر، حرم و مسجد حضرت حمزه(عليه السلام) را منهدم كردند و شايع است كه از بيرون شهر به سوى گنبد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) تيراندازى كردند ولى وهابيان اين شايعه را تكذيب مى كنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كشف الارتياب، ص127

2 ـ همان.

 


نوشته شده در   پنجشنبه 16 اسفند 1386  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode