ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 10 فروردين 1403
جمعه 10 فروردين 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 11 خرداد 1388     |     کد : 2883

روباه و صابون و كلاغ

روزي از روز هاي روزگار، روباه تر و تميزي از صحرا مي گذشت. يك مرتبه چيز آشنايي ديد. كلاغ سياهي بر شاخة درختي نشسته بود ...

 روزي از روز هاي روزگار، روباه تر و تميزي از صحرا مي گذشت. يك مرتبه  چيز آشنايي  ديد. كلاغ سياهي بر شاخة درختي نشسته بود و قالب صابوني لاي منقار داشت. بشكني زد و با خود گفت: « چاچاچا! اين همان كلاغ ساده است كه يك بار چاچاچاش كردم و قالب پنيرش را چاچاچا! دستم درد نكند. كارم آن قدر خوب بود كه توي تمام كتاب هاي درسي هم قصة ما را نوشته اند. ببينم  مي توانم  يك قصة ديگر براي كتاب ها چاچاچا كنم يا نه!»

پيش پيش رفت و صدايش را صاف كرد و گفت:«چاچاچا ! سلام بردوست قديمي! كلاغ خوش آواز! حالت چه طوره رفيق!»

كلاغ چپ چپ نگاهش كرد و محلش نگذاشت. روباه گفت:«ديگر برايم  آواز چاچاچا  نمي كني؟»

كلاغ توي دلش گفت:«كور خواندي! خيال مي كني من الاغم كه گولت را بخورم!؟ نخير بنده كلاغم ، يك كلاغ عاقل. كلاغ ها يك بار بيشتر فريب نمي خورند.»

روباه سرش را بالاتر گرفت و گفت:«لاي منقارت چي داري كلاغ جان؟»

كلاغ چيزي نگفت و قالب صابون را سفت نگه داشت و پشتش را به روباه كرد.

روباه گفت : «چاچاچا! با من قهري؟»

كلاغ آه كشيد و به دور دست ها نگاه كرد.  به رودخانه كه  مثل يك  مار پيچ و تاب خورده بود.

روباه گفت:« اصلاً ناراحت نباش ! چون آن پنيري كه دفعه ي قبل به من دادي اصلاً خوب نبود.»

كلاغ از اين حرف عصباني شد. ولي خود را نگه داشت و چيزي نگفت. فقط فكر كرد:«چه پر روست! انگاري من گفتم بيا از اين پنير كوفت كن!»

روباه دور درخت چرخيد و با صدايي  مهربانانه  گفت:« حالا بيا با هم چاچاچا بشويم و آشتي كنيم . دراين دنياي بي وفا!!! هيچ  چيز  بهتر از دوستي نيست.»

كلاغ باز پشتش را به او كرد وبه تپه اي سنگي خيره شد كه مثل لاك پشتي زير آفتاب لميده بود.تصميم گرفت پرواز كند و برود، اما احساس كرد سنگين شده و نمي تواند بپرد. چند دقيقه اي مي شد كه دستشويي داشت و مي خواست كارش را انجام بدهد، ولي  روباه مزاحم بود. فشار روده هايش هر لحظه بيشتر و بيشتر  مي شد.

روباه فكر كرد:« كلاغ هاي اين دوره و زمانه چاچاچا شده اند و راحت گول نمي خورند. بهتر است از راه ديگري وارد شوم . بهداشت!»

دست را سايه بان چشم هايش كرد و گفت:« ببينم.آن صابوني كه به منقار داري صابون حمام است يا رختشويي؟»

جواب كلاغ سكوت بود. هم به خاطر حفظ صابون ، هم به خاطر دل دردي كه لحظه به لحظه  بيشتر مي شد.

روباه ادامه داد:«هيچ مي داني صابون چه فايده هايي دارد؟صابون براي رعايت بهداشت وتميزي خيلي  چاچاچا است.البته يك خاصيت مهم ديگر هم  دارد. اگر بگويي يك جايزه چاچاچا  مي كنم.»

حال كلاغ لحظه به لحظه بدتر مي شد. نه مي توانست پرواز كند و نه بماند.

حرف هاي روباه ادامه داشت:«درصابون خاصيت ديگري وجود دارد كه مثل يك راز مي‌ماند. همه هم از آن باخبر نيستند. تو هم نمي داني، چون كلاس سومي. پدربزرگ خدا بيامرزم مي گفت كلاغ ها فقط بلدند صابون بخورند. درحالي كه خبر ندارند اگر پرو بال سياهشان را با آب و صابون چاچاچا كنند، سفيد سفيد مي شوند عينهو قو، خيلي جالب است ، نه؟ من پيشنهاد مي كنم...»

كلاغ ديگر تحمل نداشت .دلش نمي خواست ، ولي كاري را كه نبايد مي كرد كرد. از همان بالا چيزهايي به درشتي و سنگيني دانه هاي باران بر سر روباه ريخت. بوي خيلي بدي به دماغ روباه خورد. اخم هايش در هم رفت و تقريباً جيغ زد:«اين چي بود؟»

كلاغ از خجالت و شر مندگي سرخ شد، هر چند كه سرخي اش زير سياهي پرهايش ديده نمي شد. نمي دانست با چه زباني از روباه عذر خواهي كند. هول شد و گفت:«ببخشيد.»

دهان باز كردن و عذر خواهي كردن همان و افتادن صابون از لاي منقارش همان.

روباه از شدت عصبانيت مي لرزيد:« تو روي من چاچاچا كردي؟»

كلاغ شاخه اي پايين تر آمد و گفت:« من جداً معذرت مي...»

صداي روباه شبيه سوت شده بود:« اگر اين داستان را دركتاب ها بنويسند مي داني چه قدر آبروريزي مي شود؟»

كلاغ گفت:«من واقعاً معذرت... من اصلاً...»

روباه فرياد زد: « مرده شورت را ببرند، كلاغ بي ادب! اصلا فكر نمي‌كردم اين قدر چاچاچا باشي.»

ودويد طرف رود خانه.

صابون روي زمين افتاده بود. كلاغ پايين آمد. صابون را به منقار گرفت و به طرف روباه پريد. در حالي كه بالاي سرش پرواز مي كرد گفت:« بيا!» 

و صابون را پايين انداخت:« بهتر است با اين صابون خودت رابشويي ! گمان مي كنم صابون حمام باشد!

 

 


نوشته شده در   دوشنبه 11 خرداد 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
 
Refresh
SecurityCode