ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : پنجشنبه 9 فروردين 1403
پنجشنبه 9 فروردين 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 24 شهريور 1398     |     کد : 189292

یادداشتی از سیدسلمان صفوی؛

معنای دعاء و فرق آن با نداء و بیان مراد از دعا و دعوت خدای تعالی

دعا و عبادت در حقیقت یکی هستند و دعاء بنده عبادت، و عبادت او دعا است. دعا اگر به خدای تعالی نسبت داده شود معنایش هم دعوت کردن تکوینی است.

دعا و عبادت در حقیقت یکی هستند و دعاء بنده عبادت، و عبادت او دعا است. دعا اگر به خدای تعالی نسبت داده شود معنایش هم دعوت کردن تکوینی است.

به گزارش خبرنگار مهر، سیدسلمان صفوی، مدیر مجله علمی ترانسندنت فیلوسوفی لندن و مؤلف ده‌ها جلد کتاب در حوزه فلسفه، عرفان و هنر به زبان‌های انگلیسی و فارسی است. بعثت و نهضت انبیا در قرآن، صراط مستقیم در قرآن و توحید الهی در قرآن از جمله آثار اوست. سرویراستاری دانشنامه معاصر قرآن کریم و تألیف مجموعه قرآن‌شناسی از جمله آثار قرآنی این قرآن شناس معاصر است.

رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن یادداشتی نگاشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید:

معنای دعاء و فرق آن با نداء و بیان مراد از دعا و دعوت خدای تعالی و دعا و دعوت بندگان‏:

"وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی‏ دارِ السَّلامِ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ" کلمه "دعاء" و نیز کلمه "دعوت" به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنایی عمومی‏ تر از کلمه"نداء" دارد، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است، ولی دعاء، هم شامل دعوت کردن بوسیله لفظ می‏ شود و هم شامل آنجایی که کسی را با اشاره و یا نامه دعوت کنند، علاوه بر این، لفظ نداء مخصوص آنجایی است که طرف را با صدای بلند صدا بزنی، ولی لفظ دعاء این قید را ندارد، چه با صدای بلند او را بخوانی و چه بیخ گوشی و آهسته دعوتش کنی، هر دو جورش دعوت است.

دعاء، اگر به خدای تعالی نسبت داده شود معنایش هم دعوت کردن تکوینی است که همان ایجاد آن چیزی است که حق تعالی اراده کرده، گویا خدای تعالی آن چیز را به سوی اراده خود دعوت نموده- مانند این قول خدای تعالی که می ‏فرماید:" یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ"[۱] که منظور از این جمله این است که خدای تعالی شما را (که در قبرهایتان آرمیده ‏اید) برای زندگی کردن در عالم آخرت دعوت می ‏کند، و شما دعوت او را با قبول خود اجابت می‏ کنید، که در این آیه، دعوت به معنای ایجاد و خلقت است در نتیجه معنای تکوین را می ‏دهد و هم خواندن و دعوت کردن تشریعی، و آن عبارت است از اینکه خدای تعالی به زبان آیاتش بندگان را تکلیف کند به آنچه که از آنان می‏ خواهد.[۲]

دعا و عبادت در حقیقت یکی هستند و دعاء بنده عبادت، و عبادت او دعا است‏: و اما دعوت و دعای بندگان عبارت است از اینکه بنده خدا با خواندن پروردگارش رحمت و عنایت پروردگار خود را به سوی خود جلب کند و خواندنش به این است که خود را در مقام عبودیت و مملوکیت قرار دهد، به همین جهت عبادت در حقیقت دعاء است، چون بنده در حال عبادت خود را در مقام مملوکیت و اتصال به مولای خویش قرار می‏دهد و اعلام تبعیت و اقرار به ذلت می ‏کند تا خدا را با مقام مولویت و ربوبیتش به خود معطوف سازد، دعای حقیقی هم عینا همین است.

و خدای تعالی به همین اتحاد حقیقت دعاء و عبادت اشاره دارد، آنجا که می‏ فرماید: "وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ‏ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ"[۳]، که ملاحظه می ‏کنید در اول، فرمان به دعاء داده، سپس همین تعبیر به دعاء را مبدل به تعبیر عبادت کرده است و پوشیده ماندن این حقیقت بر صاحب المنار باعث شده که در تفسیر خود بگوید:[۴] " اینکه بعضی از مفسرین و غیر مفسرین گفته ‏اند که یکی از معانی دعاء عبادت است به طور مطلق در عبادت شرعی درست نیست، بله بعضی از عبادت‌های دستوری مثل نماز مشتمل بر دعاء هست، چون بیشتر اجزایش دعاء است، و نیز مخ همه عبادت ها دعاء هست ولی همه عبادت های دستوری دعاء نیست، مثلا نمی‏ توان گفت روزه یعنی دعاء، چون این اطلاق نه شرعا درست است و نه از جهت لغوی، پس هر دعای شرعی عبادت هست، ولی هر عبادت شرعی و دستوری دعاء نیست"[۵].

منشأ اشتباه او این است که خیال کرده معنای دعاء همان نداء و صدا زدن در حال طلب است، و غفلت کرده از آن تحلیلی که ما در معنای دعاء کردیم و اما کلمه" سلام"، اصل در معنای این کلمه- بطوری که راغب در مفرداتش‏[۶] گفته- تعری و سلامت خواهی از آفات ظاهری و باطنی است، و این معنا در همه مشتقات این کلمه یعنی"سلام"، "سلامت"، "اسلام"، "تسلیم" و غیره جاری است، و دو کلمه" سلام" و" سلامت" یک معنا دارد، هم چنان که دو کلمه"رضاع" و "رضاعة" به یک معنا است. و ظاهرا واژه "سلام" و واژه "أمن" معنایی نزدیک بهم دارند، تنها فرقی که بین این دو ماده لغوی است این است که سلام به معنای خود امنیت با قطع نظر از متعلق آن است، ولی کلمه" امنیت" به معنای سلامتی و امنیت از فلان خطر است، به شهادت اینکه می‏ توان گفت:" فلانی در سلام و سلامتی است"، و "فلانی از فلان خطر در امنیت است"، ولی نمی‏ توان‏[۷]گفت:" فلانی در امنیت است".

معنای"سلام" و اینکه سلام از اسماء خدای تعالی است و اشاره به وجه تسمیه بهشت به"دار السلام":

کلمه"سلام" یکی از اسمای خدای تعالی است، و وجه آن این است که ذات متعالی خدای تعالی نفس خیر است، خیری که هیچ شری در او نیست، بهشت را هم اگر "دارالسلام" گفته ‏اند به همین جهت است که در بهشت هیچ شر و ضرری برای ساکنان آن وجود ندارد. بعضی گفته ‏اند "اگر بهشت را دار السلام خوانده ‏اند بدین مناسبت است که بهشت خانه خداست، که نامش سلام است"، ولی برگشت هر دو وجه در حقیقت به یک معنا است، برای اینکه اگر خدای تعالی هم، سلام نامیده شده برای همین است که از هر شر و سویی مبراء است، و سیاق و زمینه گفتار آیه دلالت دارد بر اینکه از کلمه" سلام" معنای وصفی‏اش مقصود است.

خدای سبحان در این آیه و در سایر آیات، کلمه" سلام" را مطلق آورده و به هیچ قیدی مقیدش نکرده، در سایر آیات کلام مجیدش نیز چیزی که سلام را مقید به بعضی از حیثیات کند دیده نمی‏شود، پس دار السلام بطور مطلق دار السلام است، و جایی که بطور مطلق دار سلامت باشد جز بهشت نمی‏تواند باشد، برای اینکه آنچه از سلامت در دنیا یافت شود سلامت نسبی است، نه مطلق، هیچ چیزی که برای ما سالم باشد وجود ندارد مگر آنکه همان چیز مزاحم بعضی از چیزهایی است که دوست می‏داریم، و هیچ حالی نداریم مگر آنکه مقارن با آن اضدادی برای آن هست.

پس، هر لحظه‏ ای که بتوانی معنای سلامتی بطور مطلق و غیر نسبی را تصور کنی، همان لحظه توانسته‏ای وضع و اوصاف بهشت را تصور کنی، و برایت کشف می‏‌شود که توصیف بهشت به دار السلام نظیر توصیف آن به جمله:" لَهُمْ ما یَشاؤُنَ‏ فِیها"[۸] است، برای اینکه لازمه سلامت انسان از هر مکروه و هر آنچه که دوست نمی‏‌دارد این است که بر هر چه دوست دارد و می‏‌خواهد، مسلط باشد و هیچ چیزی نتواند جلو خواست او را بگیرد، و این همان معنای آیه فوق می‌‏باشد. در آیه مورد بحث دار السلام مقید شده به قید" عند ربهم" و این دلالت دارد بر اینکه اهل دار السلام دارای قرب حضورند، و در آنجا به هیچ وجه از مقام خدای سبحان غفلت ندارند.

بحث روایتی:

در تفسیر عیاشی از منصور بن یونس از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: سه عمل نکوهیده است که شرش به صاحبش برمی‏گردد، اول عهدشکنی، دوم بغی و سوم مکر کردن با خدای تعالی. و در باره بغی فرمود:" یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ"[۹] مؤلف: این مطلب از انس از رسول خدا (ص) روایت شده، به این مضمون که فرمود: سه چیز است که شر آن به صاحبش برمی‏گردد، یکی شکستن پیمان، دیگری نیرنگ و سوم بغی، آن گاه رسول خدا (ص) این آیات را تلاوت فرمودند: "یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ" و" وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ"[۱۰] و" فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی‏ نَفْسِهِ"[۱۱]، این روایت را سیوطی در الدر المنثور[۱۲] آورده.

و در الدر المنثور است که ابو نعیم- در کتاب الحلیه- از ابی جعفر محمد بن علی روایت کرده که گفت: هیچ عبادتی برتر از سؤال و خواهش از درگاه خدا نیست، و هیچ چیزی به جز دعا قضاء را بر نمی‏گرداند، و سریع‏ترین کارهای خیر در اثر بخشیدن، احسان است، که از هر کار خیر دیگر ثوابش زودتر به صاحبش بر می‏گردد، و سریعترین کارهای زشت در اثر بخشیدن بغی است که خیلی سریع عقوبتش به صاحبش می‏رسد، و این عیب برای یک انسان کافی است که عیب‏های مردم را ببیند، و از دیدن عیب‏های خود کور شود، و اینکه مردم را به کارهایی امر و دعوت کند که خودش استطاعت آن را ندارد، و اینکه همنشین خود را بدون جهت و به‏کارهای بیهوده آزار دهد.[۱۳] و در همان کتاب است که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: حتی اگر کوهی بر کوهی بغی و ستم کند آن کوه که ستم کرده از جای کنده می‏شود.[۱۴] و در تفسیر برهان از ابن بابویه و او به سند خود از علاء بن عبد الکریم روایت کرده که گفت: من از امام ابی جعفر (ع) شنیدم که در باره جمله:" وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی‏ دارِ السَّلامِ" فرمود: سلام همان خدای عز و جل است، و دار خدا و خانه‏ای که برای اولیائش خلق کرده، بهشت است.[۱۵] و در همان کتاب از ابن شهر آشوب از علی بن عبد اللَّه بن عباس از پدرش، و نیز از زید بن علی بن الحسین (ع) روایت آورده که:" وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی‏ دارِ السَّلامِ": یعنی بهشت..[۱۶]

مقام رضا: سوره ۵, آیه ۱۶ {یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَات إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ.}

می نماید حق بخلق اندر ایاب‏

ره ز وی یعنی که از نور و کتاب‏

در هدایت نور حق پیغمبر است‏

یا ولیی کو بدانایی سر است‏

تابع رضوان او راه سلام‏

هست باز از هر طرف بر وی تمام‏

یعنی آن کو خواست خوشنودی وی‏

باشد از آفات ایمن پی به پی‏

مینماید خارج از ظلماتشان‏

سوی نور و ایمن از آفاتشان‏

این بود با اذن او یعنی که خواست‏

بهر ایشان تا نماید راه راست‏

پرودگار عالم تنها کسانی را به مقصد برین هدایت می‏ کند و واصل می نماید که ‏خوشنودی حضرت حق را دنبال می‏ کنند. "هدایت" در اینجا به معنای رساندن به مقصد است، نه به معنای نشان دادن راه. راه های خدایی بسیاراند ولی برخلاف راههای غیرخدایی، همه آن راه ها به یک راه (صراط مستقیم) منتهی می‏ شوند. "وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ" در اینکه ظلمت را به صیغه جمع و نور را به لفظ مفرد آورده اشاره است به اینکه راه حق هر چند که بر حسب مقامات و مراحل متعدد است، ولی در آن اختلاف ماهوی وجود ندارد، بر خلاف راه باطل که سراپا اختلاف است و اهل هر مسلکی اهل مسلک دیگر را دشمن می‏دارد و از آنها متنفر است. سبب نهایی هدایت خدا است که نورالانوار است و مسبب الاسباب است و پیامبر و قرآن وسایل الهی هستند. رضوان و نور حق در همبستگی معنایی با صراط مستقیم در این آیه شریفه هستند.

مولوی در قصه بازرگان و طوطی مثنوی راجع به رضای عبد سروده:

نالم و ترسم که او باور کند

وز کرم آن جور را کمتر کند

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد

بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

اما در اصطلاح قرآنی رضوان دو سویه است. رضای عابد به معبود و رضای معبود از عابد. رضای دوم حاصل رضای اول است که سالک رضا به رضا الله باشد، باباطاهر عارف شوریده سروده:

 یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آن چه را جانان پسندد

{رضی الله عنهم و رضوا عنه}(مجادله، ۲۲) شاهد رضای دو سویه است.

حکیم ناصر خسرو در سعادت نامه گوید:

دلا همواره تسلیم و رضا باش – بهر حال که باشی با خدا باش

خدا را دان خدا را خوان بهرکار – مدان تو یاوران را به از او یار

چو حق بخشد کلاه سربلندی – تو دل بر دیگر بهر چه بندی

خدا را باش اگر مرد خدایی – مکن بیگانگی گر آشنایی

حدیث جنت و دوزخ رها کن – پرستش خاص از بهر خدا کن

زتو جز بندگی کردن نباید – ازو خود جز خداوندی نباید

عارفان بحثهای زیادی راجع به معنای رضا و مقام رضا نموده اند مانند: ذوالنون مصری، هجویری، لاهیجی، انصاری، کاشانی، مولوی، حافظ، سعدی.

 جنید گوید: رضا رفع اختیارست. تهانوی در کشاف گوید: رضا خروج از رصای نفس و بدر آمدن در رضای حق است[۱۷] یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ‏: خداوند بوسیله قرآن- و بقولی بوسیله پیامبر(ص) کسانی که از لحاظ قبول قرآن و ایمان و تصدیق پیامبر و پیروی احکام دین، تابع خشنودی او باشند به راه ‏های سلامت، هدایت می‏ کند.

طبرسی می گوید: سُبُلَ السَّلامِ‏: حسن و سدی گویند: یعنی راه‏های خدا، که عبارت از احکامی است که برای بندگان تشریع و بنام آئین اسلام بر آنها نازل کرده است. زجاج گوید: یعنی راه های سلامت از هر ترس و زیانی، مگر آن ترس و زیانی‏ که قابل توجه نباشد، زیرا ضرر و ترس کم، سر انجام بنفع باز می‏ گردد. پس منظور این است که خداوند کسانی که از چیزهایی پیروی می‏ کنند که رضای خدا در آن است، براه سلامت هدایت می‏ کند و سلام و سلامت، مثل ضلال و ضلالت است.

مقصود از هدایت به سوی راه ‏های سلامت، این است که: لطف خود را شامل حال آنها می ‏سازد تا براه حق قدم نهند.[۱۸] وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ: و آنها را از کفر بایمان می ‏آورد، زیرا کفر همچون ظلمت‏ ها موجب حیرت و سرگردانی می‏ شود و ایمان- همچون نور- موجب هدایت و بصیرت می‏‌گردد.

بِإِذْنِهِ‏: این رهبری به سوی ایمان از لطف خداوند است. وَ یَهْدِیهِمْ إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏: و آنها را براه حق- که دین اسلام است- هدایت می‏کند. این معنی از حسن است. ابو علی جبایی گوید: آنها را براه بهشت هدایت می‏ کند.[۱۹]

اینکه در جمله:" وَ یَهْدِیهِمْ إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ" مساله هدایت دوباره عودت داده شده، جهتش این بود که جمله" و یخرجهم" بین جمله مورد بحث و جمله" یَهْدِی بِهِ اللَّهُ‏" فاصله شده بود، از سوی دیگر صراط مستقیم همانطور که بیانش در سوره فاتحه گذشت[۲۰] راهی است مهیمن و سر آمد بر همه راههای دیگر خدای تعالی، قهرا هدایت به سوی صراط مستقیم نیز هدایتی مهیمن بر سایر اقسام هدایت است، هدایت‏هایی که مربوط به سبل جزئی است.

در اینجا سؤالی پیش می‏آید و آن این است که خواننده عزیز بپرسد اگر صراط مستقیم چنین صراطی بود جا داشت همه جا مانند سوره "حمد" به صورت معرفه یعنی"الصراط المستقیم" بیاید، در حالی که در آیه مورد بحث نکره آمده فرموده: "وَ یَهْدِیهِمْ إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ"- و آنان را به سوی صراطی مستقیم هدایت می‏ کند"، معلوم می‏ شود صراطی مستقیم آن طور که شما گفتید یک صراط نیست، در پاسخ می‌ گوئیم نکره آوردن کلمه همه جا به منظور این نیست که بفهماند کلمه مصداقی نامعین از مصادیق متعدد است، بلکه گاه می ‏شود که نکره آوردن صرفا به منظور تعظیم و بزرگداشت مطلب است، و در آیه مورد بحث قرینه مقام دلالت دارد بر اینکه منظور همین تعظیم است.[۲۱]

ایمان و عمل صالح:  سوره ۴، آیه ۱۷۵ {فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا.}

پس کسانی که بنورش بگروند

چنگ بر وی بر زنند و سر شوند

زودشان داخل کند در رحمتی‏

زآن خود بی‏ عثرت و بی‏ زحمتی‏

فضل او بر بنده‏گان تا چون کند

هر زمانشان رحمتی افزون کند

هم نماید راهشان بر سوی خود

راست راهی تا لقای روی خود

راه عشقست آن گرت میل و هواست‏

رهنمای او علی مرتضی است‏

یا علی ما هم گدای این دریم‏

خوشه ‏چین خرمنت از هر سریم‏

همت از مولاست گر خواهد فقیر

دست این افتاده ‏گان را هم بگیر[۲۲]

ایمان و عمل صالح از لوازم ورود به صراط مستقیم است و این دو مفهوم کلیدی قرآنی همبستگی معنایی با صراط مستقیم دارند. ایمان اجمالا یعنی اعتقاد قلبی به خدا، معاد، عالم غیب، حقانیت راه انبیای الهی،[۲۳] و عمل صالح یعنی انجام بهترین کار بر اساس نیاز و مقتضیات زمان و مکان. عمل صالح همراه با دعوت بسوی حق و حقیقت و استقامت ورزی در جهاد اصغر و اکبر است. ۞ لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَٰکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَی الْمَالَ عَلَیٰ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَیٰ وَالْیَتَامَیٰ وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَی الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا ۖ وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ ۗ أُولَٰئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ. ۞

(نیکوکاری آن نیست که روی به جانب مشرق یا مغرب کنید (چه این چیز بی‌اثری است) لیکن نیکوکاری آن است که کسی به خدای عالم و روز قیامت و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیغمبران ایمان آرد و دارایی خود را در راه دوستی خدا به خویشان و یتیمان و فقیران و در راه ماندگان و گدایان بدهد و در آزاد کردن بندگان صرف کند، و نماز به پا دارد و زکات مال (به مستحق) بدهد، و نیز نیکوکار آنانند که با هر که عهد بسته‌اند به موقع خود وفا کنند و در حال تنگدستی و سختی و هنگام کارزار صبور و شکیبا باشند. (کسانی که بدین اوصاف آراسته‌اند) آنها به حقیقت راستگویان و آنها به حقیقت پرهیزکارانند.)[۲۴]

"فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ ..." این جمله ثواب کسانی را بیان می ‏کند که برهان پروردگار خود را و نور نازل از ناحیه او را پیروی کرده‏ اند و این آیه چنین می‏ نماید که از آیه قبلی انتزاع و نتیجه گیری شده است، چون آیه قبلی هم ثواب کسانی را بیان می‏کرد که ایمان آورده، عمل صالح می‏ کنند و می‏ فرمود:" فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ" و شاید به همین جهت بوده که در اینجا کیفر کسانی را که از پیروی برهان و نور تخلف می‏ کنند بیان نکرد، چون این آیه، خود، همان مضمون آیه قبل را دارد و با این حال دیگر حاجتی نبود که وضع متخلفین و آنها که استنکاف و استکبار می‏ ورزند را دوباره تکرار کند، چون در اینجا فهماند جزای پیروان اینجا، جزای پیروان آنجا است و در این میان به جز دو طائفه وجود ندارد یا پیرو و یا متخلف و بر این اساس جمله: "فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ" در مقابل جمله:" فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ" است که همانا بهشت باشد و نیز در این آیه جمله:" و فضل" در مقابل جمله:" وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ" در آن آیه است و اما جمله:" وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً"، در حقیقت یکی از آثار اعتصام به خدای تعالی است که در سوره آل عمران نیز ذکرش آمده و فرموده بود: "وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ"[۲۵].

استقامت در سلوک الی الله:  سوره ۴, آیه ۶۸ {وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا.}

هم نمائیم آن کسان را راه راست‏

رهروان را راه و مقصد تا کجاست‏

حضرت حق سالکان حقیقت را در سیر و سلوک بسوی مبدا برین یاری میدهد تا بر سختی ها و گرفتاریهای راه غلبه نمایند و بتوانند ادامه حرکت دهند و مشکلات آنها را از وصول به مقصد الهی باز ندارد.

برخی گفته‏اند: یعنی نسبت به آنها الطاف و عنایاتی می‏کنیم که بتوانند بر اطاعت، استوار بمانند و از استقامت برخوردار گردند و تقدیر آن «و وفقناهم للثبات علی الصراط المستقیم» است و برخی گفته‏اند: منظور این است که در آخرت نیز آنان را به راه بهشت، هدایت می‏کنیم. این قول از ابو علی جبایی است. وی گوید: جایز نیست که در اینجا مقصود از هدایت، ارشاد به دین باشد، زیرا پاداشی است که خداوند به بنده مؤمن و مطیع وعده داده است و انسان وقتی مؤمن و مطیع خواهد بود، که هدایت یافته باشد[۲۶]

 مقام توکل و اعتماد به خدا: سوره ۴۸، آیه ۲۰ {وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ وَلِتَکُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا.}

حق شما را وعده داد اندر قرار

مر غنیمتهای بیرون از شمار

در بلاد شرق و غرب اندر وضوح‏

یا که روم و فارس هنگام فتوح‏

که شما گیرید بیشک آن حدود

بر شما تعجیل پس زین یک نمود

گفت ایدی الناس یعنی داشت باز

دست مردم و از شما زین اخذ باز

اهل خیبر یعنی آن کز بیمتان‏

شد قلاع و ملکشان تسلیمتان‏

برگرفت از رعبشان گفتی زمین‏

لتکون آیة للمؤمنین‏

هم و یهدیکم صراطا مستقیم‏

کان بود اسلام و آئین قویم‏[۲۷]

همه فتوحات و غنایم جنگی و صلحها نظیر صلح حدیبیه و پیروزی وغنایم جنگ خیبر برای این است که آیتی باشد برای مؤمنین، که شما را به سوی صراط مستقیم که طریقی است رساننده به کلمه حق و بسط دین، هدایت فرماید. خدا با ارسال نشانه های مختلف مومنین را ترغیب به استمرار حرکت بسوی حق می نماید و بدانها با این نشانه ها دلگرمی می بخشد و بنا بر نظر برخی مفسرین[۲۸] توکل و اعتمادشان به راه حق و حقیقت افزایش یابد. یا صراط مستقیم ثقه و اعتماد بر توکل بر خدا است.

مقام جمع مطلق: سوره ۴۸، آیه ۲ {لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا.}

این سبب شد تا بیامرزد اله‏

ما تقدم ما تاخرت از گناه‏

آن گناهی کز تو سر زد ای سند

وان گناهی کز تو زین پس سر زند

یا مراد از این گناه امت است‏

زانکه او معصوم و پاک از زلتست‏

یا که جرم مکیان باشد مراد

حق ببخشد آنچه کردند از عناد

لیک اندر زعم صوفی مشربان‏

ذنب او بد پرده‏ های جسم و جان‏

تا مقام وصل مطلق هر حجاب‏

بود ذنبی نزد عقل ذو لباب‏

از مقام فرق تا جمع وجود

منکشف شد پرده ‏هایش در صعود

اینست ذنب ما تقدم بعد از آن‏

کامد اندر فرق از جمعی چنان‏

لازم فرق و شهود است احتجاب‏

وان سپس گفتا تو را نبود حجاب‏

[۲۹]

بوده است این کشف محصول رسول‏

نی کسی را غیر او ز اهل وصول‏

هست این تحقیق هم خاص صفی‏

داند آن کو فهمد اسرار خفی‏

نکته دانان واقفند از رازها

تا چه اندر پرده بود آوازها

ای محمد «ع» بر تو خلاق الانام‏

نعمت خود کرده از هر ره مقام‏

ره نمودت بر صراط مستقیم‏

تا مقام جمع مطلق بی‏زبیم‏[۳۰]

بقا بعد از فنا و سفر نفس «من الحق الی الخلق مع الحق» مقام جمع مطلق است و از نظر قیصری شارح فصوص محی الدین و لاهیجی شارح گلشن راز، «مقام جمع الجمع، مرتبه شهود خلق است، قایم به حق. یعنی حق را در جمیع موجودات و مخلوقات مشاهده نماید، که هر جا به صفتی دیگر ظاهر گشته که مقام «بقاء بالله» است، این مقام کامل‌تر از مقام جمع است، زیرا جمع، شهود اشیاء است به وسیله خدا، و تبرّی از حول و قوه غیر، در حالی‌که جمع الجمع، استهلاک و فنای کلی است از ما سوی الله. و بالجمله: وجود اگر بشرط «لا» لحاظ و مأخوذ شود، آن را مرتبه احدیت و جمع الجمع و حقیقه الحقایق و عمی نامند که تمام اسماء و صفات، مستهلک در آن می‌باشند.»[۳۱]

مراد از کلمه"ذنب" در آیه شریفه، گناه به معنای معروف کلمه یعنی مخالفت تکلیف مولوی الهی نیست و نیز مراد از" مغفرت" معنای معروفش که عبارت است از ترک عذاب در مقابل مخالفت نامبرده نیست، چون کلمه" ذنب" در لغت آن طور که از موارد استعمال آن استفاده می‏شود عبارت است از عملی که آثار و تبعات بدی دارد، حال هر چه باشد. و مغفرت هم در لغت عبارت است از پرده افکندن بر روی هر چیز، ولی باید این را هم بدانیم که این دو معنا که برای دو لفظ"ذنب" و "مغفرت" ذکر کردیم (و گفتیم که متبادر از لفظ "ذنب" مخالفت امر مولوی است که عقاب در پی بیاورد، و متبادر از کلمه "مغفرت" ترک عقاب بر آن مخالفت است) معنایی است که نظر عرف مردمان متشرع به آن دو لفظ داده، و گرنه معنای لغوی ذنب همان بود که گفتیم عبارت است از هر عملی که آثار شوم داشته باشد، و معنای لغوی مغفرت هم پوشاندن هر چیز است.

حال که معنای لغوی و عرفی این دو کلمه روشن شد، می ‏گوییم قیام رسول خدا به دعوت مردم، و نهضتش علیه کفر و وثنیت، از قبل از هجرت و ادامه ‏اش تا بعد از آن، و جنگهایی که بعد از هجرت با کفار مشرک به راه انداخت، عملی بود دارای آثار شوم، و مصداقی بود برای کلمه"ذنب" و خلاصه عملی بود حادثه آفرین و مسأله ساز و معلوم است که کفار قریش ما دام که شوکت و نیروی خود را محفوظ داشتند هرگز او را مشمول مغفرت خود قرار نمی ‏دادند، یعنی از ایجاد دردسر برای آن جناب کوتاهی نمی‏ کردند، و هرگز زوال ملیت و انهدام سنت و طریقه خود را، و نیز خون‏ هایی که از بزرگان ایشان ریخته شده، از یاد نمی‏ بردند، و تا از راه انتقام و محو اسم و رسم پیامبر کینه ‏های درونی خود را تسکین نمی‏ دادند، دست بردار نبودند. اما خدای سبحان با فتح مکه و یا فتح حدیبیه که آن نیز منتهی به فتح مکه شد، شوکت و نیروی قریش را از آنان گرفت و در نتیجه گناهانی که رسول خدا(ص) در نظر مشرکین داشت پوشانید، و آن جناب را از شر قریش ایمنی داد.

پس مراد از کلمه" ذنب"- و خدا داناتر است- تبعات بد، و آثار خطرناکی است که دعوت آن جناب از ناحیه کفار و مشرکین به بار می‏آورد، و این آثار از نظر لغت ذنب است، ذنبی است که در نظر کفار وی را در برابر آن مستحق عقوبت می‏ساخت، هم چنان که موسی (ع) در جریان کشتن آن جوان قبطی خود را گناهکار قبطیان معرفی نموده می‏ گوید:" وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ" این معنای گناهان گذشته رسول خدا (ص) است گناهانی که قبل از هجرت کرده بود و اما گناهان آینده ‏اش عبارت است از خونهایی که بعد از هجرت از صنادید قریش ریخت، و مغفرت خدا نسبت به گناهان آن جناب عبارت است از پوشاندن آنها، و ابطال عقوبت‌‏هایی که به دنبال دارد، و آن به این بود که شوکت و بنیه قریش را از آنان گرفت. مؤید این معنا جمله‏" وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ‏ ... وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً" است.

 "وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ"- بعضی از مفسرین‏[۳۲] گفته‏اند معنایش این است که: نعمت خود را هم در دنیا برایت تمام کند، و تو را بر دشمن غلبه داده بلند آوازه ‏ات گرداند و دینت را رونق بخشد، و هم در آخرت تمام کند و درجه‏ ات را بلند کند. بعضی‏[۳۳] دیگر گفته ‏اند: یعنی نعمت خود را با فتح مکه و خیبر و طائف بر تو تمام کند. "وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً"- بعضی‏[۳۴] گفته ‏اند: یعنی تو را بر صراط مستقیم ثابت بدارد، صراطی که سالک خود را به سوی بهشت می ‏کشاند. بعضی‏[۳۵] دیگر گفته‏ اند، یعنی تو را در تبلیغ احکام و اجرای حدود به سوی صراط مستقیم رهنمون شود.[۳۶]

پی نوشت:

[۱] روزی که او شما را می‏ خواند، و شما او را با حمدش اجابت می‏‌کنید. "سوره اسراء، آیه ۵۲"

[۲] طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ۲۰ جلد، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی - ایران - قم، چاپ: ۵، ۱۳۷۴ ه.ش. ج ۱۰، ص ۵۲.

[۳] پروردگارتان فرمان داده که مرا بخوانید، تا اجابتتان کنم، برای اینکه کسانی که از عبادت من استکبار می‏ کنند به زودی به حالت خواری داخل جهنم خواهند شد." سوره مؤمن، آیه ۶۰"

[۴] طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ۲۰ جلد، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی - ایران - قم، چاپ: ۵، ۱۳۷۴ ه.ش.ج ۱۰، ص ۵۳.

[۵] تفسیر المنار، ط. بیروت، ج ۱۱، ص ۳۰۸.

[۶] مفردات راغب، ماده سلم.

[۷] طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ۲۰ جلد، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی - ایران - قم، چاپ: ۵، ۱۳۷۴ ه.ش. ج ۱۰، ص ۵۴.

[۸] برای اهل بهشت هر چه را بخواهند می‏باشد." سوره ق، آیه ۳۵"

[۹] تفسیر عیاشی، ط. اسلامیه، ج ۲، ص ۱۲۱.

[۱۰] و نیرنگ جز به اهلش برنمی‏گردد." سوره فاطر، آیه ۴۳"

[۱۱] و هر کسی پیمان بشکند علیه خودش می‏شکند." سوره فتح، آیه ۱۰"

[۱۲] الدر المنثور، ج ۳ ص ۳۰۳.

[۱۳] (۱ و ۲) الدر المنثور، ط. بیروت، ج ۳، ص ۳۰۴.

[۱۴] (۱ و ۲) الدر المنثور، ط. بیروت، ج ۳، ص ۳۰۴.

[۱۵] (۳ و ۴) تفسیر برهان، ط. قم، ج ۲، ص ۱۸۳.

[۱۶] طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ۲۰ جلد، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی - ایران - قم، چاپ: ۵، ۱۳۷۴ ه.ش. ج ۱۰، ص ۵۵.

[۱۷] سجادی، سید جعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، طهوری، ۱۳۵۴، ص ۲۳۱-۲۳۳.

[۱۸] طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه تفسیر مجمع البیان، ۲۷ جلد، فراهانی، تهران، چاپ: ۱. ج ۶، ص ۲۵۴.

[۱۹] طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه تفسیر مجمع البیان، ۲۷ جلد، فراهانی، تهران، چاپ: ۱. ج ۶، ص ۲۵۵.

[۲۰] صفوی، سید سلمان، تفسیر ساختاری سوره حمد، انتشارات آکادمی مطالعات ایرانی لندن، لندن، ۲۰۱۸.

[۲۱] طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ۲۰ جلد، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی - ایران - قم، چاپ: ۵، ۱۳۷۴ ه.ش. ج ۵، ص ۴۰۲.

[۲۲] تفسیر قرآن صفی علیشاه، ص ۱۷۴.

[۲۳] آیات ۳-۵ سوره بقره.

[۲۴] آیه ۱۷۷ سوره بقره و سوره والعصر.

[۲۵] " سوره آل عمران، آیه ۱۰۱". المیزان، ج ۵، ص ۲۴۹.

[۲۶] طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه تفسیر مجمع البیان، ۲۷ جلد، فراهانی، تهران، چاپ: ۱. ج ۵، ص ۲۲۳.

[۲۷] تفسیر قرآن صفی علیشاه، ص ۷۰۸.

[۲۸] روح المعانی، ج ۲۶، ص ۱۰۹.

[۲۹] صفی علی شاه، محمد حسن بن محمد باقر، تفسیر قرآن صفی علی شاه، ۱ جلد، منوچهری - ایران - تهران، چاپ: ۱، ۱۳۷۸ ه.ش.

[۳۰] تفسیر قرآن صفی علیشاه، ص ۷۰۵.

[۳۱] فرهنگ اصطلاحات عرفانی، سجادی، ص ۱۵۵-۱۵۶.

[۳۲] (۱ و ۲ و ۳ و ۴) مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۱۱

[۳۳] (۱ و ۲ و ۳ و ۴) مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۱۱

[۳۴] (۱ و ۲ و ۳ و ۴) مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۱۱

[۳۵] تفسیر روح المعانی، ج ۲۶، ص ۹۱.

[۳۶] طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ۲۰ جلد، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ: ۵، ۱۳۷۴ ه.ش. ترجمه تفسیر المیزان، ج‏۱۸، ص ۳۸۲.

علاقه مندان برای مطالعه مباحثی در این ارتباط می توانند به مجموعه کتاب قرآن پژوهی نگارنده خصوصا مجموعه قرآن شناسی دوره اول (۶ عنوان)، انتشارات سلمان آزاده مراجعه کنند.


برچسب ها
نوشته شده در   يکشنبه 24 شهريور 1398  توسط   کاربر 1   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
 
Refresh
SecurityCode